مافیای خشن من
ᏢᎯᏒᎿ⁷
بعد از ظهر بود که با صدای زنگ بیدار شدم همینجوری با حالت خواب الود در رو باز کردم دیدم مین ووعه که پریدم بغلش...
^اسگل بدبختت کجا بودی اهههههه گوشیو جواب نمیدی که هیچ حتی بهم سر نمیزنی(داد)
ا.ت:امروز میخواستم بیا پیشت
^هوففف گوشیتو چرا جواب نمیدی
ا.ت:برس تووووو بعد بازرسی کن
^خفه شو
ا.ت:عمت خفه شه
^جهنگ جهانی سومهههه؟چرا انقدر شلوغه
ا.ت:حوصله نداشتمم
ام مین وو رفت غذا درست کنه که منم رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم و...
مین وو غذارو گذاشته بود رومیز و..
^ام راستی امشب میای بریم بار؟(ام ا.ت امروز نرفت شرکت)
ا.ت:کی میاد من و توییم؟
^نچچچ....رزان میاد
ا.ت:اها باشه
^تیپ ابی بزنییااااا من که ابی پوشیدم رزانم ابی میپوشه
ا.ت:اوکییییی
بعد از غذا خوردن من و مینی(مین وو)خونه رو تمیز کردیم و بعدشم من رفتم لباسامو پوشیدم
(اسلاید¹ رزان
اسلاید² ا.ت
اسلاید³مین وو)
یه میکاپ کوچیکم کردم
و دیگه تقریبا ساعت ۷ و خورده ای بود که راه افتادیم به سمت بار
رسیدیم بار که رزان هم بهمون ملحق شد و باهم نشستیم اونجا که بعداز چنددقیقه دیدم رئییس اومده بار(یااااا فاتحهههه بخونیدد)
که من صورتمو چرخوندم اون ور که منو نبینه
^چیکار میکنی
ا.ت:هفف رفاقت خوبی بود
^چیی ک*ص*ش*ر کمتر بگو
ا.ت:مینییییی این پسره رئییسمه منم امروز نرفتم شرکت هیچیم بهش نگفتم
^(لبخند)واقعا رفاقت خوبی بود
ا.ت:اییش
رزان:مین وو بیا بریم مغازه میخوام یچی بگیرم اینجا نداره
^ام باشه
ا.ت:من چییییییییی
رزان:ا.تتت بچه که نیستی فقط یه دقیقس مغازه همینجاس
بعدشم رفتن بدون من مغازه ...
انقدر گرم بود که که سوییشرتمو دراوردم و گذاشتم بغلم که.....
دیدم رئییس اومد کنارم نشست
_چقد قیافت اشناس
ا.ت:......
_شرکتو پیچوندی اومدی بار چیکار؟(عصبی)
ا.ت:با..دوستام ..اومدم
_عاااا(پوزخند)گفتم اومدی بار چیکار نگفتم با کی اومدی(عصبییی)
ا.ت:خبب بار چیکار...میکنن
_اسگلی؟
ا.ت:اسگل تویی
_(پوزخند)بیبیم دلش هوس تنبیه کرده؟
ا.ت:یااا چی میگی
اومد نزدیکترم یجوری که نفسای داغش به صورتم میخورد که...
"تهیونگاااااااا
ا.ت:خداروشکر فرشته ی نجاتم اومد
_دارم برات
جیمین اومد تهیونگو برد سر میز خودشون
ا.ت:هوفففففف اینا چقدر دیر کردننننننن
گوشیم که ندارم هعییی
یهو به سرم زد که برم گوشیمو بگیرم البته فکر نکنم گوشیم دستش باشه.....
اروم اروم نزدیک شدم بهش و درگوشی بهش گفتم
ا.ت:گوشیم دستته؟
سرشو برگردوند سمتم که ۱ میلی مترر باهم فاصله داشتیم که رفتم عقب
_میخوای چیکار
ا.ت:دوستام هنوز نیومدن میخوام بهشوم زنگ بزنم
_ندارم
ا.ت:تهیونگگگگ(داد)
_چی؟
ا.ت:ی...یعنی..که....رئییس...لطفا
_با گوشی من زنگ بزن
ا.ت:مرسی
گوشیمو دادم دستش داشت میرفت اونور تر که
_وایسا
ا.ت:بله
(تهیونگ/ویو)
دستمو انداختم دور گردنشو به خودم نزدیکش کردم و در گوشش گفتم...
سوییشرتتو بپوش
(همیننننن🥲🔪)
(پایان ویو)
دیدم رئییس دستشو گذاشت دور گردنمو منو به خودش نزدیک کرد و در گوشم گفت
سوییشرتتو بپوش
نمیدونم چرا اما لپام سرخ شد و سریع رفتم رو میز خودم
و سوییشرتمو اروم اروم پوشیدم و.....
~~~~~~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~~~~~~
اممممممممم گشنگ شود؟(من که میگم نشد🥲👐
بعد از ظهر بود که با صدای زنگ بیدار شدم همینجوری با حالت خواب الود در رو باز کردم دیدم مین ووعه که پریدم بغلش...
^اسگل بدبختت کجا بودی اهههههه گوشیو جواب نمیدی که هیچ حتی بهم سر نمیزنی(داد)
ا.ت:امروز میخواستم بیا پیشت
^هوففف گوشیتو چرا جواب نمیدی
ا.ت:برس تووووو بعد بازرسی کن
^خفه شو
ا.ت:عمت خفه شه
^جهنگ جهانی سومهههه؟چرا انقدر شلوغه
ا.ت:حوصله نداشتمم
ام مین وو رفت غذا درست کنه که منم رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم و...
مین وو غذارو گذاشته بود رومیز و..
^ام راستی امشب میای بریم بار؟(ام ا.ت امروز نرفت شرکت)
ا.ت:کی میاد من و توییم؟
^نچچچ....رزان میاد
ا.ت:اها باشه
^تیپ ابی بزنییااااا من که ابی پوشیدم رزانم ابی میپوشه
ا.ت:اوکییییی
بعد از غذا خوردن من و مینی(مین وو)خونه رو تمیز کردیم و بعدشم من رفتم لباسامو پوشیدم
(اسلاید¹ رزان
اسلاید² ا.ت
اسلاید³مین وو)
یه میکاپ کوچیکم کردم
و دیگه تقریبا ساعت ۷ و خورده ای بود که راه افتادیم به سمت بار
رسیدیم بار که رزان هم بهمون ملحق شد و باهم نشستیم اونجا که بعداز چنددقیقه دیدم رئییس اومده بار(یااااا فاتحهههه بخونیدد)
که من صورتمو چرخوندم اون ور که منو نبینه
^چیکار میکنی
ا.ت:هفف رفاقت خوبی بود
^چیی ک*ص*ش*ر کمتر بگو
ا.ت:مینییییی این پسره رئییسمه منم امروز نرفتم شرکت هیچیم بهش نگفتم
^(لبخند)واقعا رفاقت خوبی بود
ا.ت:اییش
رزان:مین وو بیا بریم مغازه میخوام یچی بگیرم اینجا نداره
^ام باشه
ا.ت:من چییییییییی
رزان:ا.تتت بچه که نیستی فقط یه دقیقس مغازه همینجاس
بعدشم رفتن بدون من مغازه ...
انقدر گرم بود که که سوییشرتمو دراوردم و گذاشتم بغلم که.....
دیدم رئییس اومد کنارم نشست
_چقد قیافت اشناس
ا.ت:......
_شرکتو پیچوندی اومدی بار چیکار؟(عصبی)
ا.ت:با..دوستام ..اومدم
_عاااا(پوزخند)گفتم اومدی بار چیکار نگفتم با کی اومدی(عصبییی)
ا.ت:خبب بار چیکار...میکنن
_اسگلی؟
ا.ت:اسگل تویی
_(پوزخند)بیبیم دلش هوس تنبیه کرده؟
ا.ت:یااا چی میگی
اومد نزدیکترم یجوری که نفسای داغش به صورتم میخورد که...
"تهیونگاااااااا
ا.ت:خداروشکر فرشته ی نجاتم اومد
_دارم برات
جیمین اومد تهیونگو برد سر میز خودشون
ا.ت:هوفففففف اینا چقدر دیر کردننننننن
گوشیم که ندارم هعییی
یهو به سرم زد که برم گوشیمو بگیرم البته فکر نکنم گوشیم دستش باشه.....
اروم اروم نزدیک شدم بهش و درگوشی بهش گفتم
ا.ت:گوشیم دستته؟
سرشو برگردوند سمتم که ۱ میلی مترر باهم فاصله داشتیم که رفتم عقب
_میخوای چیکار
ا.ت:دوستام هنوز نیومدن میخوام بهشوم زنگ بزنم
_ندارم
ا.ت:تهیونگگگگ(داد)
_چی؟
ا.ت:ی...یعنی..که....رئییس...لطفا
_با گوشی من زنگ بزن
ا.ت:مرسی
گوشیمو دادم دستش داشت میرفت اونور تر که
_وایسا
ا.ت:بله
(تهیونگ/ویو)
دستمو انداختم دور گردنشو به خودم نزدیکش کردم و در گوشش گفتم...
سوییشرتتو بپوش
(همیننننن🥲🔪)
(پایان ویو)
دیدم رئییس دستشو گذاشت دور گردنمو منو به خودش نزدیک کرد و در گوشم گفت
سوییشرتتو بپوش
نمیدونم چرا اما لپام سرخ شد و سریع رفتم رو میز خودم
و سوییشرتمو اروم اروم پوشیدم و.....
~~~~~~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~~~~~~
اممممممممم گشنگ شود؟(من که میگم نشد🥲👐
۷.۰k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.