the pain p2
the pain p2
ولی یهو به یه چیز سفتی برخورد کردم و بعد از اینکه سرمو بالا اوردم نگاهم توی مرد نسبتا چاق و پیری گیر کرد، آب دهنم رو صدادار قورت دادم. مرد با خشم بهم نگاه میکرد.
مرد: تو باید تهیونگ باشی(با لحن عصبی)
دستام میلرزید ، از کجا منو میشناخت؟ چرا اینجا بودم؟! با لکنتی که سعی در کنترلش داشتم لب زدم:
تهیونگ: آ..آقا ما..مامانم ک..کجاست؟
مرد: کدوم مامان؟(با نیشخند)
تهیونگ: ما..ما..نم ، ما..مامان خو...خودم
با صدای قدم هایی که از پشت سر بهم نزدیک میشدن رومو برگردوندم سمت صدا و با مرد عصبی و خسته ای رو به رو شدم که به نفس نفس زدن افتاده بود ، قدمی به عقب برداشتم که به پیرمرد خوردم.
پیرمرد رو به مرد قد بلند لب زد:
پیرمرد: آقای هوو مشکلی پیش اومده؟!
آقای هوو: اوه متاسفم اقای لیم مثل اینکه تهیونگ مزاحم شما شده
اقای لیم: میدونید که نباید بیرون اتاق ول بگرده
اقای هوو: مطمئن باشید تنبیهش میکنیم، دیگه بیرون نمیاد
دکتر لیم سر تکون داد و دور شد و مرد قد بلند که حالا میدونستم اسمش هوو عه محکم به دستم چنگ زد، سعی کردم مچمو ازاد کنم
تهیونگ: ولم کن...کی هستی؟... ولم کن روانی
هوو: خفه شو...میشه؟!فقط خفه شو الان هم مثل بچه ی ادم میای بریم تو اون اتاق لعنتی
وارد اتاق شدیم در رو بست و قفل زد به سمت کمد رفت و از توی کمد چند تا طناب که پارچه ای و پهن بودن بیرون اورد و به سمتم حرکت کرد، طناب رو ردی تخت گذاشت و به سمتم اومد، بلندم کرد و روی تخت گذاشتم و گفت...
هوو: پسر خوبی باش تهیونگ باشه؟! اونوقت منم میتونم مهربون باشم ساکت بمون تا کارمو تموم کنم، خوب؟ سعی کن بی حرکت باشی چون امروز اعصابم به فاک رفته کاری نکن بدتر بشم باشه؟ بیا درمانمون رو شروع کنیم
یکی از سرنگ هارو با مواد طلایی رنگی پر کرد و به سمتم اومد ، دستشو سمت زیپ سوییشرتم برد دستمو روی دستش گذاشتم و سرم رو به معنی مخالفت تکون دادم و گفتم
تهیونگ: ن..نه اقا ای..این د..درد داره م..من میترسم
هوو: میدونی چرا پدر و مادرت ترکت کردن؟ چون تو نمیتونی بچه دار بشی تو یه مشکل بزرگ داری ، یعنی چند تا ، میخوای ادامه بدم؟!
تهیونگ: پدر و مادرم دوسم دارن منو ول نمیکنن تازه من مشکلی ندارم
هوو: تهیونگ! اینقد اعصاب منو به فاک نده چون اگه بخوام به فاکت بدم به خاطر بیماری که داری زیرم جون
میدی، اینجا بهزیستیه و منو چند نفر از دوستام میخوایم تو رو مورد آزمایش قرار بدیم تا راهی برای بیماریت پیدا بشه! میفهمی؟!
کلماتش سنگین بودم ولی منظورشو میفهمیدم
تهیونگ: اقا من نمیخوام.. من مطمئنم که.. این درد داره..من نمیخوام امتحانش کنم
دستمو از روس دستش پس زد و دوباره سر جاش برگردوندمش
تهیونگ: اقا لطفا من نمیخوام درد بکشم...این...ترسناکه
....
لایک و کامنت فراموش نشه🌱
.
.
.
🌏💜
ولی یهو به یه چیز سفتی برخورد کردم و بعد از اینکه سرمو بالا اوردم نگاهم توی مرد نسبتا چاق و پیری گیر کرد، آب دهنم رو صدادار قورت دادم. مرد با خشم بهم نگاه میکرد.
مرد: تو باید تهیونگ باشی(با لحن عصبی)
دستام میلرزید ، از کجا منو میشناخت؟ چرا اینجا بودم؟! با لکنتی که سعی در کنترلش داشتم لب زدم:
تهیونگ: آ..آقا ما..مامانم ک..کجاست؟
مرد: کدوم مامان؟(با نیشخند)
تهیونگ: ما..ما..نم ، ما..مامان خو...خودم
با صدای قدم هایی که از پشت سر بهم نزدیک میشدن رومو برگردوندم سمت صدا و با مرد عصبی و خسته ای رو به رو شدم که به نفس نفس زدن افتاده بود ، قدمی به عقب برداشتم که به پیرمرد خوردم.
پیرمرد رو به مرد قد بلند لب زد:
پیرمرد: آقای هوو مشکلی پیش اومده؟!
آقای هوو: اوه متاسفم اقای لیم مثل اینکه تهیونگ مزاحم شما شده
اقای لیم: میدونید که نباید بیرون اتاق ول بگرده
اقای هوو: مطمئن باشید تنبیهش میکنیم، دیگه بیرون نمیاد
دکتر لیم سر تکون داد و دور شد و مرد قد بلند که حالا میدونستم اسمش هوو عه محکم به دستم چنگ زد، سعی کردم مچمو ازاد کنم
تهیونگ: ولم کن...کی هستی؟... ولم کن روانی
هوو: خفه شو...میشه؟!فقط خفه شو الان هم مثل بچه ی ادم میای بریم تو اون اتاق لعنتی
وارد اتاق شدیم در رو بست و قفل زد به سمت کمد رفت و از توی کمد چند تا طناب که پارچه ای و پهن بودن بیرون اورد و به سمتم حرکت کرد، طناب رو ردی تخت گذاشت و به سمتم اومد، بلندم کرد و روی تخت گذاشتم و گفت...
هوو: پسر خوبی باش تهیونگ باشه؟! اونوقت منم میتونم مهربون باشم ساکت بمون تا کارمو تموم کنم، خوب؟ سعی کن بی حرکت باشی چون امروز اعصابم به فاک رفته کاری نکن بدتر بشم باشه؟ بیا درمانمون رو شروع کنیم
یکی از سرنگ هارو با مواد طلایی رنگی پر کرد و به سمتم اومد ، دستشو سمت زیپ سوییشرتم برد دستمو روی دستش گذاشتم و سرم رو به معنی مخالفت تکون دادم و گفتم
تهیونگ: ن..نه اقا ای..این د..درد داره م..من میترسم
هوو: میدونی چرا پدر و مادرت ترکت کردن؟ چون تو نمیتونی بچه دار بشی تو یه مشکل بزرگ داری ، یعنی چند تا ، میخوای ادامه بدم؟!
تهیونگ: پدر و مادرم دوسم دارن منو ول نمیکنن تازه من مشکلی ندارم
هوو: تهیونگ! اینقد اعصاب منو به فاک نده چون اگه بخوام به فاکت بدم به خاطر بیماری که داری زیرم جون
میدی، اینجا بهزیستیه و منو چند نفر از دوستام میخوایم تو رو مورد آزمایش قرار بدیم تا راهی برای بیماریت پیدا بشه! میفهمی؟!
کلماتش سنگین بودم ولی منظورشو میفهمیدم
تهیونگ: اقا من نمیخوام.. من مطمئنم که.. این درد داره..من نمیخوام امتحانش کنم
دستمو از روس دستش پس زد و دوباره سر جاش برگردوندمش
تهیونگ: اقا لطفا من نمیخوام درد بکشم...این...ترسناکه
....
لایک و کامنت فراموش نشه🌱
.
.
.
🌏💜
۱۵.۶k
۲۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.