رمان عشق تاریک پارت ۵
کم کم احساس میکنم که خیلی به این شخص وابسته شدم این یه هفته اون باهام خیلی خوب رفتار کرد .ولی نمیدونم این حس چیه؟وارد مدرسه شدم پارک جیمین و بقیه توی حیاط مدرسه ایستاده بودن با جرعت رفتم داخل کلاس "ویو به آمدن معلم "
معلم :سلام به همگی لطفا کتاب هاتون رو باز کنید
"ویو به موقع نا هار "
داشتن غذا میخوردم که دوباره پارک جیمین پیداش شد
جیمین: چرا داری با غذا ت ور میری ؟نکنه بی مز ست ؟خب (توی غذاش نوشابه ریخت ) الان بخور
با عصبانیت سینی غذا رو زدم کنار و خواستم برم که گفت :
جیمین: لازم نیست بترسی
که برگشتم سمتش گفتم :
یو جونگ: کی از تو میترسه آخه ...هع(نیشخند)
جیمین: دختری به اسم یو جونگ که از درس من یه هفته مدرسه نیومد ...(نزدیکش شدو موهاش رو گرفت )
یو جونگ: به خاطر ترس تو نبود(دست جیمین و چرخوند و روی زمین پرتش کرد
جیمین: تو ...(عصبانی )
یو جونگ: اگر دوباره به من قلدری کنی بد تر از این میبینی .
اینو گفتم و رفتم
"ویو تهیونگ "
توی فکر حرف یو جونگ بودم خب راست میگفت اون توی این یه هفته واقعا با من صمیمی شده حق داره کنجکاو باشه
تهیونگ: بوک سو...بوک سو
بوک سو: چته ؟
تهیونگ: به نظرت خودم رو به یو جونگ نشون بدم
بوک سو :یو جونگ دیگه کیه ؟آهان !همون دختر ی که توی خونت زندگی میکنه خب ...نمیدونم
تهیونگ: یه چیزی بگو دیگه ؟
بوک سو: اگه با هاش صمیمی شدی نشونش بده (و همچنان منه منحرف😅😓)
تهیونگ: آره درست میگی بالاخره قراره یه روز من ببینه دیگه خب که خودم رو بهش نشون بدم
رفتم ....
ادامه دارد
لایک ۱۵
کامنت ۱۵
_________________/
گایز نظرتون چیه که تکپارتی براتون بزارم؟🤔🤨
معلم :سلام به همگی لطفا کتاب هاتون رو باز کنید
"ویو به موقع نا هار "
داشتن غذا میخوردم که دوباره پارک جیمین پیداش شد
جیمین: چرا داری با غذا ت ور میری ؟نکنه بی مز ست ؟خب (توی غذاش نوشابه ریخت ) الان بخور
با عصبانیت سینی غذا رو زدم کنار و خواستم برم که گفت :
جیمین: لازم نیست بترسی
که برگشتم سمتش گفتم :
یو جونگ: کی از تو میترسه آخه ...هع(نیشخند)
جیمین: دختری به اسم یو جونگ که از درس من یه هفته مدرسه نیومد ...(نزدیکش شدو موهاش رو گرفت )
یو جونگ: به خاطر ترس تو نبود(دست جیمین و چرخوند و روی زمین پرتش کرد
جیمین: تو ...(عصبانی )
یو جونگ: اگر دوباره به من قلدری کنی بد تر از این میبینی .
اینو گفتم و رفتم
"ویو تهیونگ "
توی فکر حرف یو جونگ بودم خب راست میگفت اون توی این یه هفته واقعا با من صمیمی شده حق داره کنجکاو باشه
تهیونگ: بوک سو...بوک سو
بوک سو: چته ؟
تهیونگ: به نظرت خودم رو به یو جونگ نشون بدم
بوک سو :یو جونگ دیگه کیه ؟آهان !همون دختر ی که توی خونت زندگی میکنه خب ...نمیدونم
تهیونگ: یه چیزی بگو دیگه ؟
بوک سو: اگه با هاش صمیمی شدی نشونش بده (و همچنان منه منحرف😅😓)
تهیونگ: آره درست میگی بالاخره قراره یه روز من ببینه دیگه خب که خودم رو بهش نشون بدم
رفتم ....
ادامه دارد
لایک ۱۵
کامنت ۱۵
_________________/
گایز نظرتون چیه که تکپارتی براتون بزارم؟🤔🤨
۲.۵k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.