بچه هااگ پارت بعد و میخواید۳۷نفرتون نظر بدیدتا بنویستش
پارت دوازدهم
از دیدگاه ت
لباس لیمویم رو که پوشیدم رفتم پایین دیدم جیمین مثل کد بانو ها داره آشپزی میکنه اصن پاره شدم از خنده...
ت:جیمین داری چیکار میکنی
جیمین:آیا کوری نمیبینی فرزندم؟
ت:خب میبینم...ولی نمیدونم چیکار میکنی
جیمین: دارم برات آشپزی میکنم بشین صبحانه بیارم بعد برو لباست عوض کن بریم بیرون
ت: باشه
خدم و جیمین داشتیم صبحانه میخوردیم که ماریا اینا هم اومدن باهم نشستیم صبحانه رو خوردیم
بچشون سوگند رو پام بود و جم هم نمیخورد
که ماریا گفت
ماریا:دخترم داره حسودیم میشه به عشق خالت اومدی اینجا رفتی رو پاش؟
سوگند:مامانی خیلی خاله بغلش نرمه و دوست داشتی هست
ماریا:از دست تو باشه ولی بیا دیگه اینجا پیش خودم
سوگند:نه
ت:ماریا ولش کن من راحتم
ماریا:باشه
جیمین:جرررر ت چقد بچه بت میاد...
از خجالت سرخ شدم
جیمین:حالا آنقدر خجالت سرخ نشو فرزندم..
ت:جرررررر
جیمین:زیبا
از دیدگاه جیمین
صبحانه رو که خوردیم
بهشون گفتم بریم بیرون
موافقت کردن و رفتیم بیرون
ت هم یه لباس باز پوشیده بود خیلی رومخم بود آخه بین این همه لباس چرا اینا رو پوشیده
اوففففقففف
ولی از حق خیلی قشنگ شده بود ولی باز بود
که به ت گفتم
جیمین: ت حس نمیکنی لباست بازه؟
ت:نه چطور؟ بنظرت بازه؟
جیمین:اره برو عوضش کن سریع
ت:نمیرم
جیمین:ت سگم نکن برو عوضش کن
ت:گفتم که نمیرم اصرار نکن
جیمین:باشه من برات دارمش واسا یه تنبیه بدی در راهته عشقم
ت: جیمینااااااا
جیمین:به من چ
کوک:شما نمیآید
ت: اره ما میایم
جیمین: ت میکشمت
ت: هیچ کار نمیکنی هاها...
ت رفت سوار شد منم رفتم سوار شدم رفتیم روبروی یه پاساژ لباسی وایستادیم
پیاده شدن منم بخاطر لباس ت عصبی بودم بهش هیچ نگفتم ولی شورش رو در آورده دیه... هعی من هیچ نگم رفتن داخل یه مغازه لباسی داشتن خودش ماریا یه لباس انتخاب میکردن دیدم صاحب مغازه ت رو خیلی بد نگاه میکنه میخاستم برم بزنم تو دهن مرتیکه کثافت
اومدم پیش تو دستش گرفتم و اوردمش کنار و بهش گفتم
جیمین:ت بت گفتم سگم نکن نمیبینی داره اون پسره با نگاهش میخورت هوم؟
ت:تقصیر من چیه اصن باوا ول کن
جیمین:راه بیفت باید بریم
ت:جیمین زشته ما تازه اومدیم
جیمین:ت راه بیفت سگم نکن
از دیدگاه ت
اومدم به ماریا وکوک گفتم برای جیمین یه کاری پیش اومده باید بریم حقیقتش از این رفتارش ناراحت شدم ولی من دوسش دارم... خیلی بی حد مرض ولی اون دوسم نداره هعی ولی همین دوست داشتنم برای این رابطه کافیه
با جیمین رفتم دستمو گرفت و بردم داخل ماشین و خودش هم اومد
جیمین:ت بهت گفتم سگم نکن الان هر اتفاقی بیفته مقصرش خودتی گفته باشم (باداد)
ت:جیمین تقصیر من چیه بگو بدونم؟
جیمین:الان بهت نشون میدم تا برسیم خونه
از دیدگاه جیمین
اعصابم خورد شده بود نمیدونم چقد تند رفتم که رسیدم ویلا از تو آینه دیدم ت خیلی ترسیده ولی چیکار کنم تقصیر خودشه این از تنبیهش کم نمیکنه
از ماشین پیاده شدم و اومدم به سمتش دستشو گرفتم و از ماشین پیادش کردم و بردمش به سمت در خونه کیلد انداختم ت بغض کرده بود ولی من باید کاری میکردم از این کارا نکنه
تا یاد بگیره
لباس باز نپوشه
درخونه رو بستم اوردمش تو اتاق مشترک مون انداختمش رو تخت در رو قفل کردم اومدم داخل که.....
پایان❤️
خب برای پارت بعد(۱۳)+37نظر
از دیدگاه ت
لباس لیمویم رو که پوشیدم رفتم پایین دیدم جیمین مثل کد بانو ها داره آشپزی میکنه اصن پاره شدم از خنده...
ت:جیمین داری چیکار میکنی
جیمین:آیا کوری نمیبینی فرزندم؟
ت:خب میبینم...ولی نمیدونم چیکار میکنی
جیمین: دارم برات آشپزی میکنم بشین صبحانه بیارم بعد برو لباست عوض کن بریم بیرون
ت: باشه
خدم و جیمین داشتیم صبحانه میخوردیم که ماریا اینا هم اومدن باهم نشستیم صبحانه رو خوردیم
بچشون سوگند رو پام بود و جم هم نمیخورد
که ماریا گفت
ماریا:دخترم داره حسودیم میشه به عشق خالت اومدی اینجا رفتی رو پاش؟
سوگند:مامانی خیلی خاله بغلش نرمه و دوست داشتی هست
ماریا:از دست تو باشه ولی بیا دیگه اینجا پیش خودم
سوگند:نه
ت:ماریا ولش کن من راحتم
ماریا:باشه
جیمین:جرررر ت چقد بچه بت میاد...
از خجالت سرخ شدم
جیمین:حالا آنقدر خجالت سرخ نشو فرزندم..
ت:جرررررر
جیمین:زیبا
از دیدگاه جیمین
صبحانه رو که خوردیم
بهشون گفتم بریم بیرون
موافقت کردن و رفتیم بیرون
ت هم یه لباس باز پوشیده بود خیلی رومخم بود آخه بین این همه لباس چرا اینا رو پوشیده
اوففففقففف
ولی از حق خیلی قشنگ شده بود ولی باز بود
که به ت گفتم
جیمین: ت حس نمیکنی لباست بازه؟
ت:نه چطور؟ بنظرت بازه؟
جیمین:اره برو عوضش کن سریع
ت:نمیرم
جیمین:ت سگم نکن برو عوضش کن
ت:گفتم که نمیرم اصرار نکن
جیمین:باشه من برات دارمش واسا یه تنبیه بدی در راهته عشقم
ت: جیمینااااااا
جیمین:به من چ
کوک:شما نمیآید
ت: اره ما میایم
جیمین: ت میکشمت
ت: هیچ کار نمیکنی هاها...
ت رفت سوار شد منم رفتم سوار شدم رفتیم روبروی یه پاساژ لباسی وایستادیم
پیاده شدن منم بخاطر لباس ت عصبی بودم بهش هیچ نگفتم ولی شورش رو در آورده دیه... هعی من هیچ نگم رفتن داخل یه مغازه لباسی داشتن خودش ماریا یه لباس انتخاب میکردن دیدم صاحب مغازه ت رو خیلی بد نگاه میکنه میخاستم برم بزنم تو دهن مرتیکه کثافت
اومدم پیش تو دستش گرفتم و اوردمش کنار و بهش گفتم
جیمین:ت بت گفتم سگم نکن نمیبینی داره اون پسره با نگاهش میخورت هوم؟
ت:تقصیر من چیه اصن باوا ول کن
جیمین:راه بیفت باید بریم
ت:جیمین زشته ما تازه اومدیم
جیمین:ت راه بیفت سگم نکن
از دیدگاه ت
اومدم به ماریا وکوک گفتم برای جیمین یه کاری پیش اومده باید بریم حقیقتش از این رفتارش ناراحت شدم ولی من دوسش دارم... خیلی بی حد مرض ولی اون دوسم نداره هعی ولی همین دوست داشتنم برای این رابطه کافیه
با جیمین رفتم دستمو گرفت و بردم داخل ماشین و خودش هم اومد
جیمین:ت بهت گفتم سگم نکن الان هر اتفاقی بیفته مقصرش خودتی گفته باشم (باداد)
ت:جیمین تقصیر من چیه بگو بدونم؟
جیمین:الان بهت نشون میدم تا برسیم خونه
از دیدگاه جیمین
اعصابم خورد شده بود نمیدونم چقد تند رفتم که رسیدم ویلا از تو آینه دیدم ت خیلی ترسیده ولی چیکار کنم تقصیر خودشه این از تنبیهش کم نمیکنه
از ماشین پیاده شدم و اومدم به سمتش دستشو گرفتم و از ماشین پیادش کردم و بردمش به سمت در خونه کیلد انداختم ت بغض کرده بود ولی من باید کاری میکردم از این کارا نکنه
تا یاد بگیره
لباس باز نپوشه
درخونه رو بستم اوردمش تو اتاق مشترک مون انداختمش رو تخت در رو قفل کردم اومدم داخل که.....
پایان❤️
خب برای پارت بعد(۱۳)+37نظر
۶۹.۷k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.