•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_6
#همخونه_اخموی_من
به سمت پله ها رفتم و طبقه ی دوم سمت راست پیچیدم
توی راهروی کلاس ها صدای دخترپسرا میومد
سر بلند کردم که نگاه های خیره
چنتا پسر رو دیدم که سرو وضعشون زیادی عجیب بود
دخترای زیادی دورشون جمع شده بودن بی اهمیت از کنارشون گذشتم
وارد کلاس شدم و سمت صندلی های اخر رفتم و نشستم
طولی نکشید که کلاس پر شد
دخترو پسرای زیادی وارد کلاس شد
هرکی میومد مینشست همش سر برمیگردوند و نگاهم میکرد
دفترچه و خودکارم دراوردم و شکلای نامفهوم میکشیدم
به نگاه ها و پچ پچ هاشون اهمیت ندادم
یه دختر اومد کنارم نشست و سلامی داد که زمزمه وار جوابش رو دادم...
طولی نکشید که مردی تقریبا ۴۰ ساله وارد کلاس شد
که همه به احترام بلند شدیم و مجدد سرجای خودمون نشستیم
خودش رو معرفی کرد و یکم از شیوه درس دادنش گفت:
که بعد از هر جلسه توی جلسه ی بعد ازمون میگیره
#𝙋𝙖𝙧𝙩_6
#همخونه_اخموی_من
به سمت پله ها رفتم و طبقه ی دوم سمت راست پیچیدم
توی راهروی کلاس ها صدای دخترپسرا میومد
سر بلند کردم که نگاه های خیره
چنتا پسر رو دیدم که سرو وضعشون زیادی عجیب بود
دخترای زیادی دورشون جمع شده بودن بی اهمیت از کنارشون گذشتم
وارد کلاس شدم و سمت صندلی های اخر رفتم و نشستم
طولی نکشید که کلاس پر شد
دخترو پسرای زیادی وارد کلاس شد
هرکی میومد مینشست همش سر برمیگردوند و نگاهم میکرد
دفترچه و خودکارم دراوردم و شکلای نامفهوم میکشیدم
به نگاه ها و پچ پچ هاشون اهمیت ندادم
یه دختر اومد کنارم نشست و سلامی داد که زمزمه وار جوابش رو دادم...
طولی نکشید که مردی تقریبا ۴۰ ساله وارد کلاس شد
که همه به احترام بلند شدیم و مجدد سرجای خودمون نشستیم
خودش رو معرفی کرد و یکم از شیوه درس دادنش گفت:
که بعد از هر جلسه توی جلسه ی بعد ازمون میگیره
۵۴۱
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.