فیک شیرینی کوچولوی من پارت ۲۲
از زبان راوی
و نصفه شب رانپو جان هیناتا رو با بالشت اشتباه گرفت و محکم بغلش کرد 😇
از زبان رانپو
صبح که چشمام رو باز کردم دیدم هیناتا رو محکم بغل کردم و اونم خوابه لپام قرمز شد ولی دلم نیومد بیدارش کنم . همینطور سرش رو چسبونده بود به سینه ام و منم سرش رو ناز میکردم که یه دفعه سرش رو آورد بالا سرخ شدم
از زبان هیناتا
وقتی بیدار شدم دیدم تو بغل رانپو ام صورتم و به صورتش نزدیک کردم که باعث شد سرخ بشه یه دفعه جیغ کشیدم و رفتم عقب . من : * جیغغغغ * تو کی ای ؟ 😱 رانپو : خودت کی ای ؟ منظورت چیه ؟ 😳 من : رانپو اینجا چیکار میکنی ؟ 😱 رانپو : مگه خودت دیشب نگفتی بمونم ؟ 😑
از زبان رانپو
و این دفعه همه ی اعضای آژانس ریختن تو خونه هیناتا 😑 آتسوشی : این چی بود ؟ 😳 دازای : یا حضرت کونیکیدا این دیگه چه جیغی بود ؟ 😳 هیناتا : ببخشید من وقتی صبح تازه از خواب بیدار میشم یکم طول میکشه که ویندوزم بیاد بالا یادم نبود که دیشب من و رانپو باهم خوابیدیم 😅 یوسانو : دقیقا چرا باهم خوابیدین ؟ 😏 هیناتا : به تو چه ؟ 😐 خلاصه که اعضای آژانس رفتن و هیناتا منو از اتاقش بیرون کرد که لباسش رو عوض کنه منم رفتم لباسم رو پوشیدم و رفتیم آژانس . * پرش زمانی به شب *
از زبان راوی
کارهای هیناتا زود تر از رانپو تموم شده بود و وقتی کارهای رانپو هم تموم شد رانپو رفت در خونه هیناتا در زد و هیناتا گفت : بیا تو . رانپو رفت تو ولی هیناتا نبود رفت تو اتاقش و دید که هیناتا داره یه چمدون سیاه با طرح اعضای مای هرو آکادمی رو حاظر میکنه ( راستی یادم رفت بگم که هیناتا هم یه اوتاکو عه 😎 ) رانپو : داری چیکار میکنی ؟ هیناتا : رانپو کون ؟ 😳 از اونجایی که ۲ روز دیگه تابستونه و قراره بریم استرالیا دارم چمدونم رو حاظر میکنم تو چمدون نداری ؟ 🤨 رانپو : چرا چمدونم رو حاظر کردم . ( خوش به حالشون می خوان مسافرت برن استرالیا 😭 کوفتشون بشه 😡 ) هیناتا : میگم تو استرالیایی بلدی ؟ 😅 رانپو : البته 😁 هیناتا : خیالم راحت شد 😌
از زبان هیناتا
چمدونم رو بستم و اومدم پیش رانپو : میشه به رئیس بگی من نمیتونم فردا بیام آژانس ؟ 😊 رانپو : باشه ولی چرا نمیتونی ؟ من : میخوام از هیکاری و هیداشی و دوستام خداحافظی کنم آخه دیگه تا پاییز نمیبینمشون 😁 رانپو : باشه بهش میگم ☺️ لپ رانپو رو بوسیدم اونم لپاش گل انداخت و بعد ازم پرسید : داری کجا میری؟ من : میای به جای دیشب قرارمون خراب شد الان بریم کافه ؟ 😄 رانپو : آره بریم 🤩 رفتم تو اتاق و اون لباسی که دیشب پوشیدم رو تنم کردم و اومدم پیش رانپو : خب بریم ☺️ رانپو هم یکم سرخ شد و گفت : با باشه بریم 😳
از زبان راوی
موقع برگشت هیناتا خوابش برده بود و رانپو اونو پرنسسی بغل کرد و برد آژانس 😚☺️😉
پارت ۲۳ رو یکم بعد میدم
و نصفه شب رانپو جان هیناتا رو با بالشت اشتباه گرفت و محکم بغلش کرد 😇
از زبان رانپو
صبح که چشمام رو باز کردم دیدم هیناتا رو محکم بغل کردم و اونم خوابه لپام قرمز شد ولی دلم نیومد بیدارش کنم . همینطور سرش رو چسبونده بود به سینه ام و منم سرش رو ناز میکردم که یه دفعه سرش رو آورد بالا سرخ شدم
از زبان هیناتا
وقتی بیدار شدم دیدم تو بغل رانپو ام صورتم و به صورتش نزدیک کردم که باعث شد سرخ بشه یه دفعه جیغ کشیدم و رفتم عقب . من : * جیغغغغ * تو کی ای ؟ 😱 رانپو : خودت کی ای ؟ منظورت چیه ؟ 😳 من : رانپو اینجا چیکار میکنی ؟ 😱 رانپو : مگه خودت دیشب نگفتی بمونم ؟ 😑
از زبان رانپو
و این دفعه همه ی اعضای آژانس ریختن تو خونه هیناتا 😑 آتسوشی : این چی بود ؟ 😳 دازای : یا حضرت کونیکیدا این دیگه چه جیغی بود ؟ 😳 هیناتا : ببخشید من وقتی صبح تازه از خواب بیدار میشم یکم طول میکشه که ویندوزم بیاد بالا یادم نبود که دیشب من و رانپو باهم خوابیدیم 😅 یوسانو : دقیقا چرا باهم خوابیدین ؟ 😏 هیناتا : به تو چه ؟ 😐 خلاصه که اعضای آژانس رفتن و هیناتا منو از اتاقش بیرون کرد که لباسش رو عوض کنه منم رفتم لباسم رو پوشیدم و رفتیم آژانس . * پرش زمانی به شب *
از زبان راوی
کارهای هیناتا زود تر از رانپو تموم شده بود و وقتی کارهای رانپو هم تموم شد رانپو رفت در خونه هیناتا در زد و هیناتا گفت : بیا تو . رانپو رفت تو ولی هیناتا نبود رفت تو اتاقش و دید که هیناتا داره یه چمدون سیاه با طرح اعضای مای هرو آکادمی رو حاظر میکنه ( راستی یادم رفت بگم که هیناتا هم یه اوتاکو عه 😎 ) رانپو : داری چیکار میکنی ؟ هیناتا : رانپو کون ؟ 😳 از اونجایی که ۲ روز دیگه تابستونه و قراره بریم استرالیا دارم چمدونم رو حاظر میکنم تو چمدون نداری ؟ 🤨 رانپو : چرا چمدونم رو حاظر کردم . ( خوش به حالشون می خوان مسافرت برن استرالیا 😭 کوفتشون بشه 😡 ) هیناتا : میگم تو استرالیایی بلدی ؟ 😅 رانپو : البته 😁 هیناتا : خیالم راحت شد 😌
از زبان هیناتا
چمدونم رو بستم و اومدم پیش رانپو : میشه به رئیس بگی من نمیتونم فردا بیام آژانس ؟ 😊 رانپو : باشه ولی چرا نمیتونی ؟ من : میخوام از هیکاری و هیداشی و دوستام خداحافظی کنم آخه دیگه تا پاییز نمیبینمشون 😁 رانپو : باشه بهش میگم ☺️ لپ رانپو رو بوسیدم اونم لپاش گل انداخت و بعد ازم پرسید : داری کجا میری؟ من : میای به جای دیشب قرارمون خراب شد الان بریم کافه ؟ 😄 رانپو : آره بریم 🤩 رفتم تو اتاق و اون لباسی که دیشب پوشیدم رو تنم کردم و اومدم پیش رانپو : خب بریم ☺️ رانپو هم یکم سرخ شد و گفت : با باشه بریم 😳
از زبان راوی
موقع برگشت هیناتا خوابش برده بود و رانپو اونو پرنسسی بغل کرد و برد آژانس 😚☺️😉
پارت ۲۳ رو یکم بعد میدم
۴۳۹
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.