عشق دردناک پارت5
میا :ا.ت
با چشمای بزرگ و براقش برگشت طرفم که دلم براش ضعف رفت اون زیادی زیبا، مظلوم و بچه بود مطمئنم بعد من قرار سختی بکشه میدونم نمیتونم خودمو ببخشم اما من تهیونگ رو دوست دارم کسی که میتونم به خاطرش خیلی خود خواه باشم و از خانواده ام بگزرم ببخشید خواهر کوچولو
کشیدم توی بغ*لم و بو*سی روی گونه اش زدم که مظلوم صدام زد
ا.ت:م..میا
میا:جانم خواهر کو چولو
ا.ت:چ..چیزی شده
قطره اشکی که از چشمم چکید رو پاک کردم از بغ*لم بیرونش آوردم گفتم
میا: قول بده هیچ وقت منو فراموش نکنی میدونی که خیلی دوستت دارم اما بدون که مجبورم
یکم به چشمام نگاه کرد و بعد با حرفی که زد شکه ام کرد
ا.ت: میخوای بری
میا: ا.....ا.ت....من..م
وسط حرفم پرید و هونطور که با چشمای اشکی به چشمام نگاه میکرد گفت
ا.ت:توم میخوای مثل مامان مارو ول کنی
شکه لب زدم
میا:نه.... ا.ت.... نه
با بغض و لبخند گفتم
میا: من فقط دارم به خاطر عشقم فرار میکنم اما بهت قول میدم که باز همو ببینیم
همینطور که صداش می لرزید گفت
ا.ت:ق...قول ...قول میدی باز همو ببینیم
لبخندی زدم و کشیدمش تو بغ*لم و روی مو هاش رو بو*سیدم و گفتم
میا :قول میدم خواهری تازه قراره خاله بشی باید باز همو ببینیم
شکه و خوشحال سر بلند کرد
ا.ت:چ...چی ... واقعا
با لبخند سر تکون دادم
میا :البته البته
خندید گفت
ا.ت:برات خوشحالم میا پس خوشبخت شو
این دختر همیشه همینقدر شجاع و عاقل بود و ما رو با ذکاوت و ادبش و دلسوزیش غافلگیر میکرد به خاطر همین بود پدر همیشه میگفت ا.ت ورژنی از مادره
خندیدم و گفتم
میا:مرسی قشنگم اما الان باید بری وگر نه پدر میفهمه و تنبیه میشی
بالبخند بو*سی روی گونه ام کاشت و گفت
ا.ت: دوست دارم میا
وبعد رفت بیرون اروم نجوا کردم
میا:منم دوست دارم خواهر کوچولو
شرط پارت های بعد
80لایک
100کامنت
اومید وارم تا اینجا خوشتون اومده باشه 💗✨
البته قراره کلی داستان و مشکلات پست سر بزاریم پس تا اخر فیک با من همراه باشید😉 دوستون دارم🫶💗✨
با چشمای بزرگ و براقش برگشت طرفم که دلم براش ضعف رفت اون زیادی زیبا، مظلوم و بچه بود مطمئنم بعد من قرار سختی بکشه میدونم نمیتونم خودمو ببخشم اما من تهیونگ رو دوست دارم کسی که میتونم به خاطرش خیلی خود خواه باشم و از خانواده ام بگزرم ببخشید خواهر کوچولو
کشیدم توی بغ*لم و بو*سی روی گونه اش زدم که مظلوم صدام زد
ا.ت:م..میا
میا:جانم خواهر کو چولو
ا.ت:چ..چیزی شده
قطره اشکی که از چشمم چکید رو پاک کردم از بغ*لم بیرونش آوردم گفتم
میا: قول بده هیچ وقت منو فراموش نکنی میدونی که خیلی دوستت دارم اما بدون که مجبورم
یکم به چشمام نگاه کرد و بعد با حرفی که زد شکه ام کرد
ا.ت: میخوای بری
میا: ا.....ا.ت....من..م
وسط حرفم پرید و هونطور که با چشمای اشکی به چشمام نگاه میکرد گفت
ا.ت:توم میخوای مثل مامان مارو ول کنی
شکه لب زدم
میا:نه.... ا.ت.... نه
با بغض و لبخند گفتم
میا: من فقط دارم به خاطر عشقم فرار میکنم اما بهت قول میدم که باز همو ببینیم
همینطور که صداش می لرزید گفت
ا.ت:ق...قول ...قول میدی باز همو ببینیم
لبخندی زدم و کشیدمش تو بغ*لم و روی مو هاش رو بو*سیدم و گفتم
میا :قول میدم خواهری تازه قراره خاله بشی باید باز همو ببینیم
شکه و خوشحال سر بلند کرد
ا.ت:چ...چی ... واقعا
با لبخند سر تکون دادم
میا :البته البته
خندید گفت
ا.ت:برات خوشحالم میا پس خوشبخت شو
این دختر همیشه همینقدر شجاع و عاقل بود و ما رو با ذکاوت و ادبش و دلسوزیش غافلگیر میکرد به خاطر همین بود پدر همیشه میگفت ا.ت ورژنی از مادره
خندیدم و گفتم
میا:مرسی قشنگم اما الان باید بری وگر نه پدر میفهمه و تنبیه میشی
بالبخند بو*سی روی گونه ام کاشت و گفت
ا.ت: دوست دارم میا
وبعد رفت بیرون اروم نجوا کردم
میا:منم دوست دارم خواهر کوچولو
شرط پارت های بعد
80لایک
100کامنت
اومید وارم تا اینجا خوشتون اومده باشه 💗✨
البته قراره کلی داستان و مشکلات پست سر بزاریم پس تا اخر فیک با من همراه باشید😉 دوستون دارم🫶💗✨
۳۱.۷k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.