K.K.MEOW?!
P.17
&از زبان شیتا&
آروم چشمامو باز کردم.
+میوو…
خمیازهای کشیدم و آروم سرمو به دیوار تکیه دادم.چشمامو مالیدم خوابآلود به بیرون نگاه کردم.
+دوباره شیتا رو طاقچه خوابش برد میو
با آواز دلنشین گنجشکها و پرواز قشنگشون تو هوا دلمکمی باز شد و لبخندی رو لبام نقش بست.بعد کمی نگاه کردن از رو طاقچه میپرم پایین و به اطراف نگاه میکنم.متعجب دستامو میزارم رو کمرم.
+انگار دازای زودتر از شیتارفته بیرون
نفس عمیقی میکشم و میرم سمت دستشویی.
+این گربه جدیدا سحرخیز شده میره کجا؟هوم؟؟
بعد از شستن دست و روم و مسواک زدن کمی موهامو شونه کردم.لباسامو میپوشم و وسایلمو میزارم تو کیفم.
+خب!یک روز دیگه و یک دید قشنگ دیگه
کفشامو میپوشم و چندبار به زمین پامو میزنم تا خوب کفشم قالب پام بشه.میرم بیرون خونه و میدوم سمت مدرسه.
حدود نیم ساعت دویدن و بالاخره بعد از پیچیدن خیابون میتونم دروازه مدرسه رو ببینم.کمی که نفس نقس میزنم نفس عمیقی میکشم و تا میام پامو از در ورودی بزارم داخل یک دست رو شونم میشینه و همین باعث میشه شوک بدنمو بگیره و نزاره پامو بزارم زمین.درحالی که دم و گوشام سیخ شدن،نزدیک شدنِ چیزیو به پشتم حس میکنم.
&از زبان کوزوها&
سرمو نزدیک گوشش میبرم و طوری که نفسام به گوشاش برخورد کنن زمزمه میکنم.
-دم و گوشات هنوز بیرونَنا
بدنش سیخ میشه.
+م.مثل روح !
سریع برمیگرده و با گونههای رنگ گرفته نگام میکنه.کمی سرمو کج و حالت چهرمو متفکر میکنم.
-هوم؟؟
+میو چرا مثل روح یکدفعه میای؟!
-نمیدونم.و اینکه اگر نمیاومدم با همون وضعیت میخواستی بری داخل مگه نه؟
+هه؟
انگار که تازه متوجه دم و گوشاش شده باشه متعجب لمسشون میکنه.
+و.وای !
نیشخند میزنم و میرم سمتش.دستمو میزارم رو گوشاش که با همون حالت تعجب برمیگرده و نگام میکنه.
-میخوای با اینکار خودتو ناز و لوس نشون بدی تا دیگه اذیتت نکنن؟
بین گوشاشو نوازش میکنم.
+ه.هیچم چنین قصدی نداشتم جیکوجی خان!یک فکری به حال خودت بکن تا کمتر همه ازت بترسن میو
ابروم تا میگیره و قیافم متفکر تر از قبل نشون داده میشه.
-اینطور فکر میکنی؟
سوالی نگاهش میکنم که لپاشو باد میکنه.شرط میبندم یکم دیگه حرصش بدم صداش بلندتر شه.
+نیازی به فکر کردن نیست کاملا واضحه!
-واقعا؟؟
صورتمو نزدیکتر میکنم که دوباره بدنش سیخ میشه.
+چ.چیو واقعا؟؟
-واقعا همه ازم میترسن؟؟
+خ.خنگی؟؟
-هوم؟
+میو معلومه که ازت میترسن ناسلامتی شیطانی!
-آها یعنی اگر شیطان نبودم ازم نمیترسیدن؟
+فکر نکنم
چونشو میگیره و به زمین خیره میشه.
+کلا این ظاهرته که یکسریا رو داره غش و ضعف میاندازه یکسریا رو میترسونه
-خب نظر تو چیه؟
+میو؟
سوالی نگام میکنه که صورتمو نزدیکتر میکنم بهش طوری که چند سانتیمنر بیشتر فاصله نداشتیم.سرخ شدن گونههاش واقعا حالت کیوتی برام درست کرده بودن و هی تحریکم میکردن بیشتر و بیشتر بهش نزدیک شم که با قرار گرفتن دستاش رو سینم و کمی فشارشون باعث شدن پوفی بکشم و تو همون فاصله کم ثابت بمونم و دیگه نزدیکش نشم.
+ا.انقدر نزدیک نشو احمق!
-چرا؟احمق؟؟
+چون خجالتآوره!
فشار دستاشو بیشتر میکنه تا فاصله بیشتری بیمون ایجاد کنه.از نگاههای خیرهای که رومون بود بگذریم واقعا این واکنش نشون دادن به همچین فاصلهای یکم زیادهروی نیست؟؟پوکر و با بیمیلی عقب کشیدم و صاف ایستادم.دستامو تو جیبم گذاشتم و با همون حالت نگاش کردم که اونم با گونههای رنگ گرفته و قیافه عصبی و خجالتزده بهم خیره شد.
-خیلخب باشه انقدر بزرگش نکن
+واقعا احمقی!
-نه به اندازه تو
+میو همچین میگی انگار من نزدیکت شدم!
-نه ولی بدمم نمیاد این اتفاق بیوفته
لبخند کیوتی میزنم که متعجب نگاممیکنه.
+هه؟
با لحن خاصی دوباره تکرار کردم اما اینبار طوری که یک منظور جدید رو جایگزینش کنم.
-گفتم بدم نمیاد بیشتر بهم نزدیک شی
+میو یک چیزی میگی کامل بگو شیتا هم بفهمه..منظورت چیه؟
پوکر نگاش کردم.این گربه خنگه یا خودشو زده به خنگی؟؟
واقعا نمیفهمه؟؟؟
-مهم نیست
+بگو دیگهه
-گفتم مهم نییست
میرم داخل و از کنارش رد میشم که برمیگرده سمتم.
+میو بگو دیگه!
میخواد وارد مدرسه بشه که زیرچشمی نگاش میکنم.
-دم و گوشت هنوز معلومنا
+تویِ!-دارکلایت!
دم و گوشش ناپدید میشن و میاد پیشم.کنارم راه میره اما هیچی نمیگه.وقتی بهش خیره میشم لپاشو باد میکنه و همونطور که سرشو کج کرده قدم برمیداره.جو بینمونو دوست ندارم..پس بهتره عوضش کرد.
-باورم نمیشه همکلاسیمی
+میو شیتا هم باورش نمیشه دوستشی
-چندان هم چیز بزرگی نیستا
+واسه تو شاید میو
آروم کمی سرمو برمیگردونم سمتش.
-بچههای کلاس باهات لجن؟
+میو…
&از زبان شیتا&
آروم چشمامو باز کردم.
+میوو…
خمیازهای کشیدم و آروم سرمو به دیوار تکیه دادم.چشمامو مالیدم خوابآلود به بیرون نگاه کردم.
+دوباره شیتا رو طاقچه خوابش برد میو
با آواز دلنشین گنجشکها و پرواز قشنگشون تو هوا دلمکمی باز شد و لبخندی رو لبام نقش بست.بعد کمی نگاه کردن از رو طاقچه میپرم پایین و به اطراف نگاه میکنم.متعجب دستامو میزارم رو کمرم.
+انگار دازای زودتر از شیتارفته بیرون
نفس عمیقی میکشم و میرم سمت دستشویی.
+این گربه جدیدا سحرخیز شده میره کجا؟هوم؟؟
بعد از شستن دست و روم و مسواک زدن کمی موهامو شونه کردم.لباسامو میپوشم و وسایلمو میزارم تو کیفم.
+خب!یک روز دیگه و یک دید قشنگ دیگه
کفشامو میپوشم و چندبار به زمین پامو میزنم تا خوب کفشم قالب پام بشه.میرم بیرون خونه و میدوم سمت مدرسه.
حدود نیم ساعت دویدن و بالاخره بعد از پیچیدن خیابون میتونم دروازه مدرسه رو ببینم.کمی که نفس نقس میزنم نفس عمیقی میکشم و تا میام پامو از در ورودی بزارم داخل یک دست رو شونم میشینه و همین باعث میشه شوک بدنمو بگیره و نزاره پامو بزارم زمین.درحالی که دم و گوشام سیخ شدن،نزدیک شدنِ چیزیو به پشتم حس میکنم.
&از زبان کوزوها&
سرمو نزدیک گوشش میبرم و طوری که نفسام به گوشاش برخورد کنن زمزمه میکنم.
-دم و گوشات هنوز بیرونَنا
بدنش سیخ میشه.
+م.مثل روح !
سریع برمیگرده و با گونههای رنگ گرفته نگام میکنه.کمی سرمو کج و حالت چهرمو متفکر میکنم.
-هوم؟؟
+میو چرا مثل روح یکدفعه میای؟!
-نمیدونم.و اینکه اگر نمیاومدم با همون وضعیت میخواستی بری داخل مگه نه؟
+هه؟
انگار که تازه متوجه دم و گوشاش شده باشه متعجب لمسشون میکنه.
+و.وای !
نیشخند میزنم و میرم سمتش.دستمو میزارم رو گوشاش که با همون حالت تعجب برمیگرده و نگام میکنه.
-میخوای با اینکار خودتو ناز و لوس نشون بدی تا دیگه اذیتت نکنن؟
بین گوشاشو نوازش میکنم.
+ه.هیچم چنین قصدی نداشتم جیکوجی خان!یک فکری به حال خودت بکن تا کمتر همه ازت بترسن میو
ابروم تا میگیره و قیافم متفکر تر از قبل نشون داده میشه.
-اینطور فکر میکنی؟
سوالی نگاهش میکنم که لپاشو باد میکنه.شرط میبندم یکم دیگه حرصش بدم صداش بلندتر شه.
+نیازی به فکر کردن نیست کاملا واضحه!
-واقعا؟؟
صورتمو نزدیکتر میکنم که دوباره بدنش سیخ میشه.
+چ.چیو واقعا؟؟
-واقعا همه ازم میترسن؟؟
+خ.خنگی؟؟
-هوم؟
+میو معلومه که ازت میترسن ناسلامتی شیطانی!
-آها یعنی اگر شیطان نبودم ازم نمیترسیدن؟
+فکر نکنم
چونشو میگیره و به زمین خیره میشه.
+کلا این ظاهرته که یکسریا رو داره غش و ضعف میاندازه یکسریا رو میترسونه
-خب نظر تو چیه؟
+میو؟
سوالی نگام میکنه که صورتمو نزدیکتر میکنم بهش طوری که چند سانتیمنر بیشتر فاصله نداشتیم.سرخ شدن گونههاش واقعا حالت کیوتی برام درست کرده بودن و هی تحریکم میکردن بیشتر و بیشتر بهش نزدیک شم که با قرار گرفتن دستاش رو سینم و کمی فشارشون باعث شدن پوفی بکشم و تو همون فاصله کم ثابت بمونم و دیگه نزدیکش نشم.
+ا.انقدر نزدیک نشو احمق!
-چرا؟احمق؟؟
+چون خجالتآوره!
فشار دستاشو بیشتر میکنه تا فاصله بیشتری بیمون ایجاد کنه.از نگاههای خیرهای که رومون بود بگذریم واقعا این واکنش نشون دادن به همچین فاصلهای یکم زیادهروی نیست؟؟پوکر و با بیمیلی عقب کشیدم و صاف ایستادم.دستامو تو جیبم گذاشتم و با همون حالت نگاش کردم که اونم با گونههای رنگ گرفته و قیافه عصبی و خجالتزده بهم خیره شد.
-خیلخب باشه انقدر بزرگش نکن
+واقعا احمقی!
-نه به اندازه تو
+میو همچین میگی انگار من نزدیکت شدم!
-نه ولی بدمم نمیاد این اتفاق بیوفته
لبخند کیوتی میزنم که متعجب نگاممیکنه.
+هه؟
با لحن خاصی دوباره تکرار کردم اما اینبار طوری که یک منظور جدید رو جایگزینش کنم.
-گفتم بدم نمیاد بیشتر بهم نزدیک شی
+میو یک چیزی میگی کامل بگو شیتا هم بفهمه..منظورت چیه؟
پوکر نگاش کردم.این گربه خنگه یا خودشو زده به خنگی؟؟
واقعا نمیفهمه؟؟؟
-مهم نیست
+بگو دیگهه
-گفتم مهم نییست
میرم داخل و از کنارش رد میشم که برمیگرده سمتم.
+میو بگو دیگه!
میخواد وارد مدرسه بشه که زیرچشمی نگاش میکنم.
-دم و گوشت هنوز معلومنا
+تویِ!-دارکلایت!
دم و گوشش ناپدید میشن و میاد پیشم.کنارم راه میره اما هیچی نمیگه.وقتی بهش خیره میشم لپاشو باد میکنه و همونطور که سرشو کج کرده قدم برمیداره.جو بینمونو دوست ندارم..پس بهتره عوضش کرد.
-باورم نمیشه همکلاسیمی
+میو شیتا هم باورش نمیشه دوستشی
-چندان هم چیز بزرگی نیستا
+واسه تو شاید میو
آروم کمی سرمو برمیگردونم سمتش.
-بچههای کلاس باهات لجن؟
+میو…
۱.۷k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.