داستان درون و بیرون(پارت ²⁹)
داستان درون و بیرون(پارت ²⁹)
🔵🌌💙🌌💙🌌💙🌌🔵
از همون اول داشت تنم از ترس مور مور میشد، یه دفعه تیلز دکمه رو فشار داد! حالم بد شد، داشتن اون دودای سیاهی که اون خارپشته وارد بدنم کرد و میکشیدن بیرون، افتادم زمین، سیما ازم جدا شدن، لکم بیشتر شده بود و داشت بیشتر بیشتر میشد. از هوش رفتم. روباره اون خارپشته رو تو خواب دیدم، یه شیشه ای وسطمون بود که به هم دسترسی نداشته باشیم، اونم به همون شیشه تکیه داده بود داد زدم:(دارک!کمکم کن!) حرفی نزد. بغضم گرفته بود بیشتر داد زدم:(دارک!) شیشه رو با دستم میزدم.
ادامه دارد.....
#کمیک#داستان#رمان#سونیک#شدو#ناکلز#تیلز
🔵🌌💙🌌💙🌌💙🌌🔵
از همون اول داشت تنم از ترس مور مور میشد، یه دفعه تیلز دکمه رو فشار داد! حالم بد شد، داشتن اون دودای سیاهی که اون خارپشته وارد بدنم کرد و میکشیدن بیرون، افتادم زمین، سیما ازم جدا شدن، لکم بیشتر شده بود و داشت بیشتر بیشتر میشد. از هوش رفتم. روباره اون خارپشته رو تو خواب دیدم، یه شیشه ای وسطمون بود که به هم دسترسی نداشته باشیم، اونم به همون شیشه تکیه داده بود داد زدم:(دارک!کمکم کن!) حرفی نزد. بغضم گرفته بود بیشتر داد زدم:(دارک!) شیشه رو با دستم میزدم.
ادامه دارد.....
#کمیک#داستان#رمان#سونیک#شدو#ناکلز#تیلز
۱.۷k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.