وقتی عضو نهمی و پریود میشی
چهار پنج ماهی میشد که با هیونجین تو رابطه بودید
قبلاً کمپانی خونه ی تو رو با اعضا جدا کرده بود
اما با پا فشاری هیونجین راضی شدن برید تو یه خوابگاه
اما اتاقت از بقیه جدا بود
البته که با پسرا صمیمی تر از دوست بودید و رسماً همه رو بجز هیونجین داداش خودت میدیدی ولی یه حس معذبیتی میکردی بعضی وقتا پسرا جلوت خیلی رعایت میکردن
ساعت چهار صبح بعد از حرف زدن با چان و بازی پلی استیشن با چانگبین و لینو رفتی بخوابی
با دل درد بیدار شدی به ساعت نگاه کردی ..
یک ساعت از خوابت گذشته بود
یهو جرقه زد تو سرت که امروز روز دوره ماهانه ات شروع میشد معمولا
قطعا دل دردتم بی دلیل نبود
پا شدی از جات ... داشتی زیر لب غر میزدی و دنبال پد میگشتی
با دیدن بسته ی خالی محکم زدی تو سرت
خواستی بری بیرون که صدای هان و سونگمین اومد که داشتن آروم حرف میزدن ..
روت نشد بری بیرون بعد چه کنم چه کنم تصمیم گرفتی زنگ بزنی به هیون
رفتی تو صفحه چتتون که دیدی انلاینه و تصمیم گرفتی پیام بدی ...
آن : هیونی بیا اتاقم
هیونجین : بیداری ؟ الان میام ...
پشت در داشتی فک میکردی که چجوری بهش بگی بعد دو دقیقه در اتاقت زده شد
سونگمین از اون طرف آروم : ات خوابه .. کجا ؟؟؟
هان : ولش کن بزار خوش باشه
دوتایی زدن زیر خنده
هیون : شما خواب ندارید ؟
لینو از اتاقش بلند داد زد : نههه
چان از اتاق : هیششش
هیون بدون توجه به حرفا اومد تو
داشت تو اتاق دنبالت میگشت که با دیدنت پشت در با قیافه خوابالو خنده ای کرد و در و بست ...
هیون : چیزی شده ؟
زیر لب گفتی : خجالت اوره ... سرتو انداختی پایین
هیون : چی شد ؟؟ خوابت نبر...
آت : راستش.... چیزه ... چیز شدم .. دوره ماهانه ...
هیون آروم خندید و اومد بغلت کرد : این خجالت اوره ؟؟
آت : نه ولی ... خب آخه چیز ندارم
هیون : آها ... بزار از فیلیکس الان میگیرم
با چشای درشت پرسیدی : فیلیکس ؟
زدی زیر خنده
هیون با لبخند : اون روز که وسایل اون خونتون داشتی میووردی یکی از ساک هات قاطی وسایل ما شد فیلیکس بهم گفت ... گفته بودم بعداً میدم بهت
وایسا الان میام
شونشو گرفتی : خب اینطوری بری بهش بگی فیلیکس میفهمه برادر من ...
هیون : غر نزننن وایسا
در و باز کرد و رفت تو اتاقی که فیلیکس و بنگ چان و جونگین توش بودن
هیون : فیلیکس ..
فیلیکس تو خواب بیداری : هوم ؟!
هیون : کیفه آت و کجا گذاشتی ؟
فیلیکس با فکر اینکه چی تو کیف بوده و چرا هیونجین میخوادش از جاش بلند شد
فیلیکس : کمد سمت راست و باز کن طبقه پایین
چان : حال آت خوبه ؟
هیون : اوهوم .... فک کنم ...
فیلیکس زیر لب رو به هیون : میبریش دکتر ؟؟
هیون با ابرو بالا انداختن اشاره به نه گفتن کرد و از اتاق اومد بیرون و وارد اتاق تو شد
هیون : بیا خودت برادرش
آت : وای .. مرسیی... نفهمیدن که ؟؟
هیون با نادیده گرفتن اینکه فیلیکس میدونست : نه همه خواب بودن
رفتی تو دستشویی اتاق و اومدی دیدی هیون رو تخت نشسته خوابش برده
خنده ای کردی و رفتی کنارش
با متوجه شدن اینکه کنارشی دراز کشید گرفتت تو بغلش و شروع کرد به نوازش موهات و خوابید
قبلاً کمپانی خونه ی تو رو با اعضا جدا کرده بود
اما با پا فشاری هیونجین راضی شدن برید تو یه خوابگاه
اما اتاقت از بقیه جدا بود
البته که با پسرا صمیمی تر از دوست بودید و رسماً همه رو بجز هیونجین داداش خودت میدیدی ولی یه حس معذبیتی میکردی بعضی وقتا پسرا جلوت خیلی رعایت میکردن
ساعت چهار صبح بعد از حرف زدن با چان و بازی پلی استیشن با چانگبین و لینو رفتی بخوابی
با دل درد بیدار شدی به ساعت نگاه کردی ..
یک ساعت از خوابت گذشته بود
یهو جرقه زد تو سرت که امروز روز دوره ماهانه ات شروع میشد معمولا
قطعا دل دردتم بی دلیل نبود
پا شدی از جات ... داشتی زیر لب غر میزدی و دنبال پد میگشتی
با دیدن بسته ی خالی محکم زدی تو سرت
خواستی بری بیرون که صدای هان و سونگمین اومد که داشتن آروم حرف میزدن ..
روت نشد بری بیرون بعد چه کنم چه کنم تصمیم گرفتی زنگ بزنی به هیون
رفتی تو صفحه چتتون که دیدی انلاینه و تصمیم گرفتی پیام بدی ...
آن : هیونی بیا اتاقم
هیونجین : بیداری ؟ الان میام ...
پشت در داشتی فک میکردی که چجوری بهش بگی بعد دو دقیقه در اتاقت زده شد
سونگمین از اون طرف آروم : ات خوابه .. کجا ؟؟؟
هان : ولش کن بزار خوش باشه
دوتایی زدن زیر خنده
هیون : شما خواب ندارید ؟
لینو از اتاقش بلند داد زد : نههه
چان از اتاق : هیششش
هیون بدون توجه به حرفا اومد تو
داشت تو اتاق دنبالت میگشت که با دیدنت پشت در با قیافه خوابالو خنده ای کرد و در و بست ...
هیون : چیزی شده ؟
زیر لب گفتی : خجالت اوره ... سرتو انداختی پایین
هیون : چی شد ؟؟ خوابت نبر...
آت : راستش.... چیزه ... چیز شدم .. دوره ماهانه ...
هیون آروم خندید و اومد بغلت کرد : این خجالت اوره ؟؟
آت : نه ولی ... خب آخه چیز ندارم
هیون : آها ... بزار از فیلیکس الان میگیرم
با چشای درشت پرسیدی : فیلیکس ؟
زدی زیر خنده
هیون با لبخند : اون روز که وسایل اون خونتون داشتی میووردی یکی از ساک هات قاطی وسایل ما شد فیلیکس بهم گفت ... گفته بودم بعداً میدم بهت
وایسا الان میام
شونشو گرفتی : خب اینطوری بری بهش بگی فیلیکس میفهمه برادر من ...
هیون : غر نزننن وایسا
در و باز کرد و رفت تو اتاقی که فیلیکس و بنگ چان و جونگین توش بودن
هیون : فیلیکس ..
فیلیکس تو خواب بیداری : هوم ؟!
هیون : کیفه آت و کجا گذاشتی ؟
فیلیکس با فکر اینکه چی تو کیف بوده و چرا هیونجین میخوادش از جاش بلند شد
فیلیکس : کمد سمت راست و باز کن طبقه پایین
چان : حال آت خوبه ؟
هیون : اوهوم .... فک کنم ...
فیلیکس زیر لب رو به هیون : میبریش دکتر ؟؟
هیون با ابرو بالا انداختن اشاره به نه گفتن کرد و از اتاق اومد بیرون و وارد اتاق تو شد
هیون : بیا خودت برادرش
آت : وای .. مرسیی... نفهمیدن که ؟؟
هیون با نادیده گرفتن اینکه فیلیکس میدونست : نه همه خواب بودن
رفتی تو دستشویی اتاق و اومدی دیدی هیون رو تخت نشسته خوابش برده
خنده ای کردی و رفتی کنارش
با متوجه شدن اینکه کنارشی دراز کشید گرفتت تو بغلش و شروع کرد به نوازش موهات و خوابید
۱۷.۰k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.