پارت 37
که نه میدونی میری روی زمین یا میری تو
آسمون. با گیجی سری برای جیمین تکون دادم . پیاده شدم اون هم پیاده شد و هر دو به سمت ورودی خونه حرکت کردیم. نزدیک درِ
ورودی، در توسط زن مسنی که میتونستم حدس بزنم که همون اجوما
هست باز شد و در رو باز کرد و کنار ایستاد. رسیدیم گفت:
- خوش اومدی، پسرم.
جیمین با مهربانی جوابش رو داد.
اجوما چشمش که به من خورد، میتونستم تعجب و کنجکاوی
رو توی چشمهاش بخونم. ولی چیزی نگفت یا شایدم میگفت، ولی بعداً.
جیمین دستم رو گرفت که نگاهش کردم و گفت:
جیمین : خب بیبی، بهتره بشینیم تو سالن تا بابا بیاد.
سری تکون دادم.
منتظر اومدن مامانش نبودم، چون خودش گفته بود که مرده و برادرش هم هفتهی دیگه از آمریکا میاد.
حتی گفت که واسه تحصیل رفته.
جیمین، اجوما رو صدا زد که اومد
اجوما: بله پسرم؟
جیمین: اجوما، پدرم هستن؟
اجوما:نه پسرم. آقا گفتن کمی دیر میان، بهتون هم بگم.
جیمین:ممنون.
اجوما خواست بره که جیمین گفت:
جیمین : اجوما؟
اجوما برگشت سمت جیمین و گفت:
اجوما : بله؟
جیمین با دست به من اشاره کرد و گفت:
جیمین: میدونم که واستون عجیبه، اما این خانوم نامزد من هست؛ ت.
اجوما که تا اون لحظه با من حرفی نزده بود رو کرد سمتم و
گفت:
اجوما : اها خوشبختم ولی پسرم، چرا انق...
داشت حرف میزد که جیمین پرید وسط حرفش و گفت:
جیمین: توضیح میدم اجوما
اجوما بدون حرفی سری تکون داد و رفت سمت آشپزخونه. بعد
از رفتن اجوما، جیمین گفت:
جیمین: ت؟
رو کردم سمتش و گفتم:
ت : بله؟
به مبل اشاره کرد.
جیمین: بشین.
خودش نشست که گفتم:
ت : میشه من رو ببری توی یه اتاق؟ خوابم میآد خیلی.
جیمین با ابروهای بالا پریده پرسید:
جیمین گرسنت نیست؟
با چشمهایی که از بیخوابی سوز میزد، گفتم:
ت: نه فقط خوابم میاد
جیمین سری تکون داد به سمت اومد گفت
جیمین: بیا بریم اتاق.
همراهش راه افتادم سمت بالا، به بالا که رسیدیم رفت سمت اتاقی.
بازش کرد و اشاره کرد برم داخل.
رفتم تو و جیمین هم پشت سرم اومد. اتاقی با تم سیاه و خاکستری، تخت
خاکستری. میز سیاه. کمد خاکستری. دیوار خاکستری. در سیاه. سرامیک
سیاه. و... جیمین به تخت اشاره کرد و گفت:
جیمین : میتونی بخوابی.
سری تکون دادم و به سمت تخت رفتم؛ و نشستم روش که یادم افتاد
لباسهام مناسب نیست.
ت : ام، جیمین ؟
جیمین: جانم؟
ت :اینجا لباس هست من بپوشم؟ آخه با اینها نمیشه خوابید.
جیمین سریع گفت:
جیمین : چرا که نه؟
به سمت کمد رفت و درش رو باز کرد. یه پیراهن دکمه دار و یه شلوار
آسمون. با گیجی سری برای جیمین تکون دادم . پیاده شدم اون هم پیاده شد و هر دو به سمت ورودی خونه حرکت کردیم. نزدیک درِ
ورودی، در توسط زن مسنی که میتونستم حدس بزنم که همون اجوما
هست باز شد و در رو باز کرد و کنار ایستاد. رسیدیم گفت:
- خوش اومدی، پسرم.
جیمین با مهربانی جوابش رو داد.
اجوما چشمش که به من خورد، میتونستم تعجب و کنجکاوی
رو توی چشمهاش بخونم. ولی چیزی نگفت یا شایدم میگفت، ولی بعداً.
جیمین دستم رو گرفت که نگاهش کردم و گفت:
جیمین : خب بیبی، بهتره بشینیم تو سالن تا بابا بیاد.
سری تکون دادم.
منتظر اومدن مامانش نبودم، چون خودش گفته بود که مرده و برادرش هم هفتهی دیگه از آمریکا میاد.
حتی گفت که واسه تحصیل رفته.
جیمین، اجوما رو صدا زد که اومد
اجوما: بله پسرم؟
جیمین: اجوما، پدرم هستن؟
اجوما:نه پسرم. آقا گفتن کمی دیر میان، بهتون هم بگم.
جیمین:ممنون.
اجوما خواست بره که جیمین گفت:
جیمین : اجوما؟
اجوما برگشت سمت جیمین و گفت:
اجوما : بله؟
جیمین با دست به من اشاره کرد و گفت:
جیمین: میدونم که واستون عجیبه، اما این خانوم نامزد من هست؛ ت.
اجوما که تا اون لحظه با من حرفی نزده بود رو کرد سمتم و
گفت:
اجوما : اها خوشبختم ولی پسرم، چرا انق...
داشت حرف میزد که جیمین پرید وسط حرفش و گفت:
جیمین: توضیح میدم اجوما
اجوما بدون حرفی سری تکون داد و رفت سمت آشپزخونه. بعد
از رفتن اجوما، جیمین گفت:
جیمین: ت؟
رو کردم سمتش و گفتم:
ت : بله؟
به مبل اشاره کرد.
جیمین: بشین.
خودش نشست که گفتم:
ت : میشه من رو ببری توی یه اتاق؟ خوابم میآد خیلی.
جیمین با ابروهای بالا پریده پرسید:
جیمین گرسنت نیست؟
با چشمهایی که از بیخوابی سوز میزد، گفتم:
ت: نه فقط خوابم میاد
جیمین سری تکون داد به سمت اومد گفت
جیمین: بیا بریم اتاق.
همراهش راه افتادم سمت بالا، به بالا که رسیدیم رفت سمت اتاقی.
بازش کرد و اشاره کرد برم داخل.
رفتم تو و جیمین هم پشت سرم اومد. اتاقی با تم سیاه و خاکستری، تخت
خاکستری. میز سیاه. کمد خاکستری. دیوار خاکستری. در سیاه. سرامیک
سیاه. و... جیمین به تخت اشاره کرد و گفت:
جیمین : میتونی بخوابی.
سری تکون دادم و به سمت تخت رفتم؛ و نشستم روش که یادم افتاد
لباسهام مناسب نیست.
ت : ام، جیمین ؟
جیمین: جانم؟
ت :اینجا لباس هست من بپوشم؟ آخه با اینها نمیشه خوابید.
جیمین سریع گفت:
جیمین : چرا که نه؟
به سمت کمد رفت و درش رو باز کرد. یه پیراهن دکمه دار و یه شلوار
۱۱.۳k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.