part ¹
part ¹
از وقتی اون اتفاق براش اوفتاد و پدرش جلوی چشماش
"اینسو" کسی که عاشقش بود رو کشت دیگه رو به راه نیست ، کسی که براش هم مادری کرد هم پدری الان گوشه تخت بیمارستان چشم انتظار تنها فرزندش اما اون هر چقدر با خودش کلنجار میرفت نمیتونست با این قضیه کنار بیاد که پدرش قاتل عشقش بود و همچنین نمیتونست ببخش ، بیشتر وقت آزادش را توی بار میگذراند فرقی نداشت کدوم بار فقط می خواست از جامعه دور باشه. دانشگاه هم روی هوا بود اگه یه سال مردود میشد براش مهم نبود، آخه قبلش یکسال رو جهش خونده بود.
جدیدا یه پسره به اسم سهون اومده به مدرسشون، چون بچه پولداره واس همه رئیس بازی در میاره .
آدم مغروری نیست ولی دو تا شخصیت دارم توی دانشگاه کسی دمپر نمیشه چون میدونه بعد پر تر میشه عادت نداره یه حرفو دوبار تکرار کنه دفعه دوم با زبان کتک حالش می کنه . ولی جلوی هیونگاش فرق داره یه پسر بانمک و تودل برو اما لجباز درسته اختلاف سنی دارین اما باهاشون رسمی حرف نمیزنه چون خودشون این جور میخوان ، هیونگاش گی ان و دوتا شون باهم توی رابطه ان ولی واسش فرق نداره یعنی داره ولی تا حالا بهش فکر نکرده .
:27 MARCH
وای خدا...
امروز اصلا حال و حوصله دانشگاه رفتن رو نداشت ، پیدایش برداشت از
خونه زد بیرون طرح پارکینگ خونه می رفت و به این فکر میکرد که چطوری دانشگاه را بپیچونه اما با به صدا در آمدن زنگ گوشیش و دیدن اسم هیونگ دیوونه تکخندی زد و گوشی رو جواب داد اما بلافاصله بعد از جواب دادن گوشش به خاطر جیغ جیغ های جیمین کر شد
جیم: کجایی تو پسر؟
کوک:شاید امروز نیام دانشگاه
جیم: مگه دست توئه ،زود بیا ...منتظرتیم
بدون این که چیزی بگه گوشی رو قطع کرد و کلاه کاسکتش رو روی سرش گذاشت ، با تمام سرعتی که کاوازاکی مشکی رنگش داشت سمت دانشگاه روند
موتو رو داخل پارکینگ دانشگاه پارک کرد و وارد حیاط بزرگ دانشگاه شد ، حیاط شلوغ بود اما اونو مثل همیشه زیر درخت هلو بودند به خاطر اینکه بهار بود درخت هلو پر از شکوفه و رایحه دل نشینش حیاط رو پر کرده بود .
جیمین یه پاش رو به درخت که داده بود یونگی زیر درخت دراز کشیده بود ، کلاهش رو روی صورتش گذاشته بود ، هوسوک هم روی پنجه پا چ نشسته بود بهداشت بایک تیکه چوب شکل نامفهوم میکشید.
اولین دیدارشان چندان جالب نبود پسر بزرگتر جای انباری بودن برخورد خوبی باهاشون نداشت، ولی الان د یگه باهاشون جور شده
کوک: باز این یونگی یه جا گیر آورده خوابیده آخه چرا این بشر انقدر خوابالوی؟؟
یونگی کلاهش رو از روی صورتش برداشت و نشست
یونگی:نه بیدارم
جیمین رفت سمت کوک و دستش را دور گردنش انداخت پسر کوچکتر و خم کرد و موهاش رو به طرز فجیهی بهم ریخت ،
جیم:باز میخواستی بپیچونی؟؟
کوک:درس بخونم که چی بشه؟؟؟
هوسوک درحالی که یکی از دستاش توی جیبش بود وتوی اون یکی تیکه چوب کوچکی بود سمت کوک رفت و آروم با اون چوب خراش کوچیک و سطحی روی پیشونیش انداخت و با خنده گفت
سوکی:خنگول
یونگی ام پاشدرو به من و جیمین کرد و گفت
یونگ:الان کلاس ها شروع میشه
چون اختلاف سنی داشتن کلاس هاشون جدا بود وفقط بعضی از کلاس هاش با جیمین بود
طبق معمول اولین کلاسشون باهم بود
کوک: امروز گروه ماست که کنفرانس بده
جیم:آره
کوک:ارائت حاضره؟؟
جیم:آره،میخای تمرین کنیم؟؟
کوک:نه ، من اوکیم
همین طور حرف میزدن و سرجاهاشون نشستن کوک کنار جیمین بود و سهون دقیقا
جلوی کوک نشسته بود ، کوک نفسش رو حرصی بیرون داد و سعی کرد روی کلاس تمرکز کنه . کنفرانس را دادند و بعد از تمام شدن کلاس وارد راهرو شدن جیمین هوسوک
،یونگی رو دید و دوید سمتشون .جیمین به محض رسیدن ، شروع کرد به حرف زدن
جیم:وای..نبودی عجب ارائه سختی بود
کوک هم کنارشون ایستاد
کوک: این کلاس افتضاح بود
یونگ:برای چی؟؟
کوک:کلاس به خاطر سهون خیر ندیده خراب شد دلم میخواد...
یونگی شونه هاش رو گرفت
یونگ:ای،آروم باش
جیم:نظرتون چیه امروز بریم بار؟؟
همه باهم تویید کردن و قرارشون شد ساعت ۱۰ شب توی پارک همیشگیشون ، کوک از اون به بعد با بقیه کلاسی نداشت آخرین کلاسش که تموم شد رفت
#𝐓𝐚𝐞_𝐛𝐨𝐬𝐭_𝐅𝐚𝐦𝐢𝐥𝐢_𝐬𝐭𝐫𝐧𝐚𝐠𝐞𝐫
#fic #vkook #kook #Tae
#jjk
از وقتی اون اتفاق براش اوفتاد و پدرش جلوی چشماش
"اینسو" کسی که عاشقش بود رو کشت دیگه رو به راه نیست ، کسی که براش هم مادری کرد هم پدری الان گوشه تخت بیمارستان چشم انتظار تنها فرزندش اما اون هر چقدر با خودش کلنجار میرفت نمیتونست با این قضیه کنار بیاد که پدرش قاتل عشقش بود و همچنین نمیتونست ببخش ، بیشتر وقت آزادش را توی بار میگذراند فرقی نداشت کدوم بار فقط می خواست از جامعه دور باشه. دانشگاه هم روی هوا بود اگه یه سال مردود میشد براش مهم نبود، آخه قبلش یکسال رو جهش خونده بود.
جدیدا یه پسره به اسم سهون اومده به مدرسشون، چون بچه پولداره واس همه رئیس بازی در میاره .
آدم مغروری نیست ولی دو تا شخصیت دارم توی دانشگاه کسی دمپر نمیشه چون میدونه بعد پر تر میشه عادت نداره یه حرفو دوبار تکرار کنه دفعه دوم با زبان کتک حالش می کنه . ولی جلوی هیونگاش فرق داره یه پسر بانمک و تودل برو اما لجباز درسته اختلاف سنی دارین اما باهاشون رسمی حرف نمیزنه چون خودشون این جور میخوان ، هیونگاش گی ان و دوتا شون باهم توی رابطه ان ولی واسش فرق نداره یعنی داره ولی تا حالا بهش فکر نکرده .
:27 MARCH
وای خدا...
امروز اصلا حال و حوصله دانشگاه رفتن رو نداشت ، پیدایش برداشت از
خونه زد بیرون طرح پارکینگ خونه می رفت و به این فکر میکرد که چطوری دانشگاه را بپیچونه اما با به صدا در آمدن زنگ گوشیش و دیدن اسم هیونگ دیوونه تکخندی زد و گوشی رو جواب داد اما بلافاصله بعد از جواب دادن گوشش به خاطر جیغ جیغ های جیمین کر شد
جیم: کجایی تو پسر؟
کوک:شاید امروز نیام دانشگاه
جیم: مگه دست توئه ،زود بیا ...منتظرتیم
بدون این که چیزی بگه گوشی رو قطع کرد و کلاه کاسکتش رو روی سرش گذاشت ، با تمام سرعتی که کاوازاکی مشکی رنگش داشت سمت دانشگاه روند
موتو رو داخل پارکینگ دانشگاه پارک کرد و وارد حیاط بزرگ دانشگاه شد ، حیاط شلوغ بود اما اونو مثل همیشه زیر درخت هلو بودند به خاطر اینکه بهار بود درخت هلو پر از شکوفه و رایحه دل نشینش حیاط رو پر کرده بود .
جیمین یه پاش رو به درخت که داده بود یونگی زیر درخت دراز کشیده بود ، کلاهش رو روی صورتش گذاشته بود ، هوسوک هم روی پنجه پا چ نشسته بود بهداشت بایک تیکه چوب شکل نامفهوم میکشید.
اولین دیدارشان چندان جالب نبود پسر بزرگتر جای انباری بودن برخورد خوبی باهاشون نداشت، ولی الان د یگه باهاشون جور شده
کوک: باز این یونگی یه جا گیر آورده خوابیده آخه چرا این بشر انقدر خوابالوی؟؟
یونگی کلاهش رو از روی صورتش برداشت و نشست
یونگی:نه بیدارم
جیمین رفت سمت کوک و دستش را دور گردنش انداخت پسر کوچکتر و خم کرد و موهاش رو به طرز فجیهی بهم ریخت ،
جیم:باز میخواستی بپیچونی؟؟
کوک:درس بخونم که چی بشه؟؟؟
هوسوک درحالی که یکی از دستاش توی جیبش بود وتوی اون یکی تیکه چوب کوچکی بود سمت کوک رفت و آروم با اون چوب خراش کوچیک و سطحی روی پیشونیش انداخت و با خنده گفت
سوکی:خنگول
یونگی ام پاشدرو به من و جیمین کرد و گفت
یونگ:الان کلاس ها شروع میشه
چون اختلاف سنی داشتن کلاس هاشون جدا بود وفقط بعضی از کلاس هاش با جیمین بود
طبق معمول اولین کلاسشون باهم بود
کوک: امروز گروه ماست که کنفرانس بده
جیم:آره
کوک:ارائت حاضره؟؟
جیم:آره،میخای تمرین کنیم؟؟
کوک:نه ، من اوکیم
همین طور حرف میزدن و سرجاهاشون نشستن کوک کنار جیمین بود و سهون دقیقا
جلوی کوک نشسته بود ، کوک نفسش رو حرصی بیرون داد و سعی کرد روی کلاس تمرکز کنه . کنفرانس را دادند و بعد از تمام شدن کلاس وارد راهرو شدن جیمین هوسوک
،یونگی رو دید و دوید سمتشون .جیمین به محض رسیدن ، شروع کرد به حرف زدن
جیم:وای..نبودی عجب ارائه سختی بود
کوک هم کنارشون ایستاد
کوک: این کلاس افتضاح بود
یونگ:برای چی؟؟
کوک:کلاس به خاطر سهون خیر ندیده خراب شد دلم میخواد...
یونگی شونه هاش رو گرفت
یونگ:ای،آروم باش
جیم:نظرتون چیه امروز بریم بار؟؟
همه باهم تویید کردن و قرارشون شد ساعت ۱۰ شب توی پارک همیشگیشون ، کوک از اون به بعد با بقیه کلاسی نداشت آخرین کلاسش که تموم شد رفت
#𝐓𝐚𝐞_𝐛𝐨𝐬𝐭_𝐅𝐚𝐦𝐢𝐥𝐢_𝐬𝐭𝐫𝐧𝐚𝐠𝐞𝐫
#fic #vkook #kook #Tae
#jjk
۳۶.۳k
۱۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.