درگیرِ مافیاها
پارت ۴۵
اسلاید بعدی: جانگ شین هستش
از زبان جانگ شین:
منتظر ا/ت نشسته بودم که دیدم اومد مثل همیشه زیبا بود ولی صورتش خسته و ناراحت بنظر میرسید اون که خبر نداشت من اونو میخوام و تهیونگ بخاطر همین اونو پس زده اون فکر میکرد تهیونگ واقعا نمیخوادش و این یه نکته خیلی خوب واسه من بود؛ ا/ت اومد روبروم نشست و گفت : جناب جانگ شین برای چی اومدین اینجا؟
جانگ شین: باید باهات حرف بزنم
ا/ت: در چه مورد ؟
جانگ شین: شنیدم از شوهرت جدا شدی
ا/ت: ما هنوز رسما و قانونا زن و شوهریم ولی آره دیگه با هم نیستیم
جانگ شین: ببخشید که اینو میگم ولی من خبر دارم که اون تو رو پس زده و بهت گفته برو
ا/ت سرشو انداخت پایین و بعد چند ثانیه دوباره سرشو بلند کرد نگام کرد و گفت: که چی ؟ اینو گفتی که به چی برسی؟
جانگ شین: ما هنوز با اونا قرارداد داریم و هنوزم پدر تو مشکل ماس
ا/ت عصبانی شد از جاش بلند شد و گفت: ولی اینا به من ربطی نداره مشکل خودتونه
جانگ شین: خواهش میکنم بشین و زود عصبی نشو هنوز حرفام تموم نشده
ا/ت با اجبار نشست و گفت: ادامه بده چی میخوای بگی
جانگ شین: میخوام بهت یه پیشنهادی بدم که فک نکنم بتونی رد کنی
ا/ت:چیه؟
جانگ شین: تو الان از تهیونگ عصبانی هستی درسته؟ میخوای تلافی کارشو بکنی؟
ا/ت یه لحظه مکث کرد و تو فکر رفت و گفت: فرض کنیم میخوام تلافی کنم ولی چجوری؟
جانگ شین: خب تو میتونی بیای با من زندگی کنی اونطوری هم من بابت قرارداد خیالم راحته هم اینکه هر طور تو بگی بهشون ضربه میزنیم هم از طریق احساسی هم از طریق کار یا به هر شکل دیگه که تو بگی...
ا/ت داشت بهش فکر میکرد که یه دفعه پدرش اومد تو پیش ما و نگو که داشته حرفای ما رو گوش میداده که با عصبانیت گفت:
اینجا چه خبره؟
هم من هم ا/ت بلند شدیم و به جونگ هیون سلام کردیم اما اون عصبانی تر از این حرفا بود و گفت : ببین مردک دختر من اسباب بازی دست شما مافیاها نیس که همش بین خودتون جابجاش کنین اون با تو جایی نمیاد که یهو ا/ت گفت صبر کنین پدر بجای من تصمیم نگیرین من دیگه یه دختر بچه نیستم که هیچ سختی ای ندیده باشه در عرض همین مدت کوتاه خیلی چیزا دیدم و یاد گرفتم پس شما به عهده من بزارش
جونگ هیون: ولی دخترم اینا همشون مثل همن بازم اذیتت میکنن
ا/ت: پدر من نمیتونم غرور شکستمو نادیده بگیرم نمیتونم قلب زخم خوردمو بیخیال بشم باید انتقاممو از تهیونگ بگیرم اون با من بازی کرد؛ بعدشم به من رو کرد و گفت: جانگ شین من پیشنهادتو قبول میکنم شب یه ماشین بفرست دنبالم میام عمارتت
جانگ شین: چشم به روی چشمم پس من فعلا زحمتو کم میکنم جناب جونگ هیون و خانوم ا/ت ...
از زبان ا/ت:
وقتی جانگ شین رفت رفتم تو اتاقم که وسایلمو جمع کنم....
شرط: ۵۰لایک
اسلاید بعدی: جانگ شین هستش
از زبان جانگ شین:
منتظر ا/ت نشسته بودم که دیدم اومد مثل همیشه زیبا بود ولی صورتش خسته و ناراحت بنظر میرسید اون که خبر نداشت من اونو میخوام و تهیونگ بخاطر همین اونو پس زده اون فکر میکرد تهیونگ واقعا نمیخوادش و این یه نکته خیلی خوب واسه من بود؛ ا/ت اومد روبروم نشست و گفت : جناب جانگ شین برای چی اومدین اینجا؟
جانگ شین: باید باهات حرف بزنم
ا/ت: در چه مورد ؟
جانگ شین: شنیدم از شوهرت جدا شدی
ا/ت: ما هنوز رسما و قانونا زن و شوهریم ولی آره دیگه با هم نیستیم
جانگ شین: ببخشید که اینو میگم ولی من خبر دارم که اون تو رو پس زده و بهت گفته برو
ا/ت سرشو انداخت پایین و بعد چند ثانیه دوباره سرشو بلند کرد نگام کرد و گفت: که چی ؟ اینو گفتی که به چی برسی؟
جانگ شین: ما هنوز با اونا قرارداد داریم و هنوزم پدر تو مشکل ماس
ا/ت عصبانی شد از جاش بلند شد و گفت: ولی اینا به من ربطی نداره مشکل خودتونه
جانگ شین: خواهش میکنم بشین و زود عصبی نشو هنوز حرفام تموم نشده
ا/ت با اجبار نشست و گفت: ادامه بده چی میخوای بگی
جانگ شین: میخوام بهت یه پیشنهادی بدم که فک نکنم بتونی رد کنی
ا/ت:چیه؟
جانگ شین: تو الان از تهیونگ عصبانی هستی درسته؟ میخوای تلافی کارشو بکنی؟
ا/ت یه لحظه مکث کرد و تو فکر رفت و گفت: فرض کنیم میخوام تلافی کنم ولی چجوری؟
جانگ شین: خب تو میتونی بیای با من زندگی کنی اونطوری هم من بابت قرارداد خیالم راحته هم اینکه هر طور تو بگی بهشون ضربه میزنیم هم از طریق احساسی هم از طریق کار یا به هر شکل دیگه که تو بگی...
ا/ت داشت بهش فکر میکرد که یه دفعه پدرش اومد تو پیش ما و نگو که داشته حرفای ما رو گوش میداده که با عصبانیت گفت:
اینجا چه خبره؟
هم من هم ا/ت بلند شدیم و به جونگ هیون سلام کردیم اما اون عصبانی تر از این حرفا بود و گفت : ببین مردک دختر من اسباب بازی دست شما مافیاها نیس که همش بین خودتون جابجاش کنین اون با تو جایی نمیاد که یهو ا/ت گفت صبر کنین پدر بجای من تصمیم نگیرین من دیگه یه دختر بچه نیستم که هیچ سختی ای ندیده باشه در عرض همین مدت کوتاه خیلی چیزا دیدم و یاد گرفتم پس شما به عهده من بزارش
جونگ هیون: ولی دخترم اینا همشون مثل همن بازم اذیتت میکنن
ا/ت: پدر من نمیتونم غرور شکستمو نادیده بگیرم نمیتونم قلب زخم خوردمو بیخیال بشم باید انتقاممو از تهیونگ بگیرم اون با من بازی کرد؛ بعدشم به من رو کرد و گفت: جانگ شین من پیشنهادتو قبول میکنم شب یه ماشین بفرست دنبالم میام عمارتت
جانگ شین: چشم به روی چشمم پس من فعلا زحمتو کم میکنم جناب جونگ هیون و خانوم ا/ت ...
از زبان ا/ت:
وقتی جانگ شین رفت رفتم تو اتاقم که وسایلمو جمع کنم....
شرط: ۵۰لایک
۲۳.۴k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.