عنوان:دوست قهرمان من!
عنوان:دوست قهرمان من!
𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑
همه با صدای زنگ استراحت به طرف در کلاس حجوم آوردن... فقط اون پسر موند و هیون وو... پسر دقیقا پشت هیون وو نشسته بود... هیون وو دوباره دستشو گذاشت زیر سرشو چشماشو بست و تو فکر خیال فرو رفت... دستی به پشتش برخورد کرد و چشماش رو باز کرد، پسر بلند شد و کنار میز هیون وو ایستاد و شروع کرد به صحبت کردن!
پسر:اسمت چیه؟!
هیون وو:برای چ میخوای؟!
پسر:چرا میخواستی اون پسر و نجات بدی؟!
هیون وو:چون یه بار کتک خورده!
پسر:چی؟! از کی؟!
هیون وو:از من!
اینو گفت و پسر و با تعجب تو کلاس تنها گذاشت! هیچکس توی راه رو از ترس هیون وو نبود و همشون تو حیاط بودن!
به پنجره توی راه رو که میشد باهاش به حیاط نگاه کرد زل زد... بدون اینکه از دست کسی عصبی یا ناراحت باشه شروع کرد به شکستنش!
تا اینکه ناظم از طبقه ی پایین اومد، از کمرش گرفت و به سمت عقب هولش داد... هیون وو فقط داد میزد:از این زندگی متنفرم!
ادامه دارد...
𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑
همه با صدای زنگ استراحت به طرف در کلاس حجوم آوردن... فقط اون پسر موند و هیون وو... پسر دقیقا پشت هیون وو نشسته بود... هیون وو دوباره دستشو گذاشت زیر سرشو چشماشو بست و تو فکر خیال فرو رفت... دستی به پشتش برخورد کرد و چشماش رو باز کرد، پسر بلند شد و کنار میز هیون وو ایستاد و شروع کرد به صحبت کردن!
پسر:اسمت چیه؟!
هیون وو:برای چ میخوای؟!
پسر:چرا میخواستی اون پسر و نجات بدی؟!
هیون وو:چون یه بار کتک خورده!
پسر:چی؟! از کی؟!
هیون وو:از من!
اینو گفت و پسر و با تعجب تو کلاس تنها گذاشت! هیچکس توی راه رو از ترس هیون وو نبود و همشون تو حیاط بودن!
به پنجره توی راه رو که میشد باهاش به حیاط نگاه کرد زل زد... بدون اینکه از دست کسی عصبی یا ناراحت باشه شروع کرد به شکستنش!
تا اینکه ناظم از طبقه ی پایین اومد، از کمرش گرفت و به سمت عقب هولش داد... هیون وو فقط داد میزد:از این زندگی متنفرم!
ادامه دارد...
۲.۴k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.