My Red Moon...✨🫀🌚 (Taekook, VKook, KookV...)
My Red Moon...✨🫀🌚 (Taekook, VKook, KookV...)
Part¹✨🪐🦖
مثل همیشه برای آروم کردن خودش به گ*ی بار میرفت...
انگار براش عادت شده بود که هر وقت عصبی میشد به گ*ی بار بره و هر*زه های اونجا رو به بدترین شکل به فا.ک بده...
وارد گ*ی بار شد و بدون توجه به موسیقی بلند و پسرایی که تو کف این بودن که زیر جونگکوک به فا.ک برن مستقیم به سمت اتاق VIP حرکت کرد...
وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست.
به پسر مو قرمزی که پشت بهش رو تخت منتظر نشسته بود نگاه کرد.
ابرویی بالا انداخت ، اولین بار یه هر*زه با موهای قرمز دیده بود.
برای تنوع بد نبود.
بدون توجه به چیزی با قدم های بلند و محکم به سمت پسر حرکت کرد.
با دستش محکم اونو به طرف خودش برگردوند و اونو هول داد رو تخت و روش خیمه زد.
به چشمای آبی پسرک خیره شد. خیلی زیبا بود.
برای هر*زگی زیادی زیبا و مجذوب کننده بود.
جونگکوک به چشمای زیبا و ترسیدهی پسرک خیره شد و دستشو آروم بالا آورد و رو گونه لطیف پسرک کشید.
پسرک آب دهنشو با صدا قورت داد که نشون از ترسش بود.
کوک: چند وقته به این بار اومدی برای هر*زگی؟
پسرک که از ترس لکنت گرفت بود و با همون لکنت گفت:
پسرک: ا....امروز اولین ر....روزه که ا....اینجام.
پشت بند حرفش نفس عمیقی کشید که باعث شد پوزخندی رو لب های جونگکوک پدیدار بشه. از اینکه میدید همه ازش میترسن لذت میبرد.
کوک: اوممممم!! پس قراره یه با*کره رو به فا*ک بدم ولی حیف که خیلی قراره دردناک باشه.. نه؟
نفس پسرک از حرف جونگکوک بند اومد و یه لحظه حس کرد قلبش از کار افتاده. هق هق کرد و دستاشو رو سینه جونگکوک گذاشت و سعی کرد کنارش بزنه اما جونگکوک سه برابر خودش بود و هر چقدر بیشتر زور میزد فقط خودشو خسته میکرد.
پسرک: آقا خواهش میکنم... اینکارو با من نکنین. م...من با خواست خودم اینجا نیستم...
و با هق هق ادامه داد:
پسرک: من ...بابام بدهی بالا آور.....به جای بدهی منو....داد.....به اینا .... لطفاً... با من کاری ... نداشته باش... خواهش میکنم.
کوک: ببین بچه وقتی پای تو به این بار باز شد یعنی دیگه راه برگشتی نداری اگه من باهات کاری نداشته باشم مطمئن باش یکی دیگه پشت این در منتظره من بیام بیرون تا تورو به فا*ک بده فمیدی؟
پسرک: و...ولی من اصلأ آمادگیشو ندارم. ه...هیچوقت فکرشو نمیکردم پاهام به ا....اینجور جاها باز بشه.
کوک: حالا که اومدی باید به اینکه شبتو با خوابیدن زیر این و اون روز کنی عادت کنی فهمیدی؟
پسرک: خ...خواهش میکنم بهم کمک کن می...میخوام از اینجا برم ل....لطفاً بهم کمک کن. نمیخوام تموم ع...عمرمو اینجا سر کنم.
جونگکوک با پوزخند بهش خیره شد و گفت:
کوک: اونوقت به من چی میرسه؟
پسرک: ه...هر کاری بخوای میکنم برات ولی لطفاً منو ا...از اینجا ببر بیرون.
_+_+_+_+_+_+_+_+_+_+_+_
ادامه دارد...
لایک و کامنت فراموش نشهههه!🤌🏻✨
Part¹✨🪐🦖
مثل همیشه برای آروم کردن خودش به گ*ی بار میرفت...
انگار براش عادت شده بود که هر وقت عصبی میشد به گ*ی بار بره و هر*زه های اونجا رو به بدترین شکل به فا.ک بده...
وارد گ*ی بار شد و بدون توجه به موسیقی بلند و پسرایی که تو کف این بودن که زیر جونگکوک به فا.ک برن مستقیم به سمت اتاق VIP حرکت کرد...
وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست.
به پسر مو قرمزی که پشت بهش رو تخت منتظر نشسته بود نگاه کرد.
ابرویی بالا انداخت ، اولین بار یه هر*زه با موهای قرمز دیده بود.
برای تنوع بد نبود.
بدون توجه به چیزی با قدم های بلند و محکم به سمت پسر حرکت کرد.
با دستش محکم اونو به طرف خودش برگردوند و اونو هول داد رو تخت و روش خیمه زد.
به چشمای آبی پسرک خیره شد. خیلی زیبا بود.
برای هر*زگی زیادی زیبا و مجذوب کننده بود.
جونگکوک به چشمای زیبا و ترسیدهی پسرک خیره شد و دستشو آروم بالا آورد و رو گونه لطیف پسرک کشید.
پسرک آب دهنشو با صدا قورت داد که نشون از ترسش بود.
کوک: چند وقته به این بار اومدی برای هر*زگی؟
پسرک که از ترس لکنت گرفت بود و با همون لکنت گفت:
پسرک: ا....امروز اولین ر....روزه که ا....اینجام.
پشت بند حرفش نفس عمیقی کشید که باعث شد پوزخندی رو لب های جونگکوک پدیدار بشه. از اینکه میدید همه ازش میترسن لذت میبرد.
کوک: اوممممم!! پس قراره یه با*کره رو به فا*ک بدم ولی حیف که خیلی قراره دردناک باشه.. نه؟
نفس پسرک از حرف جونگکوک بند اومد و یه لحظه حس کرد قلبش از کار افتاده. هق هق کرد و دستاشو رو سینه جونگکوک گذاشت و سعی کرد کنارش بزنه اما جونگکوک سه برابر خودش بود و هر چقدر بیشتر زور میزد فقط خودشو خسته میکرد.
پسرک: آقا خواهش میکنم... اینکارو با من نکنین. م...من با خواست خودم اینجا نیستم...
و با هق هق ادامه داد:
پسرک: من ...بابام بدهی بالا آور.....به جای بدهی منو....داد.....به اینا .... لطفاً... با من کاری ... نداشته باش... خواهش میکنم.
کوک: ببین بچه وقتی پای تو به این بار باز شد یعنی دیگه راه برگشتی نداری اگه من باهات کاری نداشته باشم مطمئن باش یکی دیگه پشت این در منتظره من بیام بیرون تا تورو به فا*ک بده فمیدی؟
پسرک: و...ولی من اصلأ آمادگیشو ندارم. ه...هیچوقت فکرشو نمیکردم پاهام به ا....اینجور جاها باز بشه.
کوک: حالا که اومدی باید به اینکه شبتو با خوابیدن زیر این و اون روز کنی عادت کنی فهمیدی؟
پسرک: خ...خواهش میکنم بهم کمک کن می...میخوام از اینجا برم ل....لطفاً بهم کمک کن. نمیخوام تموم ع...عمرمو اینجا سر کنم.
جونگکوک با پوزخند بهش خیره شد و گفت:
کوک: اونوقت به من چی میرسه؟
پسرک: ه...هر کاری بخوای میکنم برات ولی لطفاً منو ا...از اینجا ببر بیرون.
_+_+_+_+_+_+_+_+_+_+_+_
ادامه دارد...
لایک و کامنت فراموش نشهههه!🤌🏻✨
۷.۳k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.