دوپارتی تهیونگــ
دوپارتی تهیونگــ
چند روزی میشد که اومده بودن پاریس البته به اصرار تهیونگ.
کِرم مرطوب کننده رو روی گونه هاش پخش کرد...صدای "دینگ" که منشأش گوشیش بود سکوت اتاق رو شکست. از جلوی آینه بلند شد و خودش رو روی تخت انداخت و دستش رو دراز کرد و گوشیش رو برداشت...با دیدن پایم از طرف تهیونگ چشماش گرد شد.." نیم ساعت دیگه بیا رستوران هتل اونجا منتظرتم بیب! "
با عجله بلند شد و به سمت کمدی که لباساش رو توش گذاشته بود یورش برد.
+ ای خدا چیکارت نکنه کیم تهیونگ!...تو فقط نیم ساعت بهم وقت دادی!...خب من الان چی بپوشم؟ *مشکل همه ی دخترا🗿💔*
تند تند لباسا رو جا به جا میکرد تا اینکه چشمش به یه کت و شلوارک جین افتاد...سریع اونو از بین بقیه لباسا در آورد .
یه نيم تنه ی سفید از زیر کتش پوشید و کتونی هاش رو پاش کرد دستی به موهای بلند و طلاییش کشید. آرایش خاصی نمیکرد..یه تینت لب و خط چشم کافی بود ...کیفش رو برداشت و سریع از اتاق بیرون اومد...با نهایت سرعتی که داشت سمت رستوران هتل رفت...نفسی تازه کرد دو تا خانم که معلوم بود از کارکنان اون رستورانن سمتش اومدن و با احترام بهش تعظیم کردن.
× شما باید خانم کیم باشید درسته؟
با تعجب سرش رو تکون داد.
× پس لطفا همراه ما بیاید!
مثل یه جوجه اردک دنبال اونا راه افتاد بعد از طی کردن چندتا طبقه به یه درِ خیلی زیبا با نقش و نگار های برجسته رسیدن...یکی از کارکنا در رو براش باز کرد و با احترام اونو به داخل فرستاد و در رو بست...ظاهرا تراس بود...یه پرده ی نازک که از جنس حریر بود کمی جلوتر جلوی دید کاملش رو گرفته بود آروم پرده رو کنار زد.
صدای آتیش بازی باعث شد نگاش سریع به آسمون بره...قسم میخورد که تاحالا همچین چیزی ندیده بود درست بالای برج ایفل کلی ترقه های رنگی رنگی در حال خود نمایی بود...با چشم هایی که ازشون قلب میبارید به تهیونگ که درحال گذاشتن کیکی روی میز بود نگاه کرد...تهیونگ با دسته گل زیبایی سمتش اومد و از اون خنده های دختر کشش زد...دسته گل ر
_ یادت میاد بهت گفتم یه روز تورو مال خودم میکنم؟...بعد تو بهم گفتی حتما مثل فیلما آتیش بازی راه میندازی و مسخرم کردی؟...من جدی بودم..به خاطر تو آتیش بازی هم راه انداختم..یکی از معروفترین هتل هارو به خاطر این کار برای چند روز اجاره کردم...دلم میخواست اینطوری ازت برای ازدواج اجازه بگیرم!
چند روزی میشد که اومده بودن پاریس البته به اصرار تهیونگ.
کِرم مرطوب کننده رو روی گونه هاش پخش کرد...صدای "دینگ" که منشأش گوشیش بود سکوت اتاق رو شکست. از جلوی آینه بلند شد و خودش رو روی تخت انداخت و دستش رو دراز کرد و گوشیش رو برداشت...با دیدن پایم از طرف تهیونگ چشماش گرد شد.." نیم ساعت دیگه بیا رستوران هتل اونجا منتظرتم بیب! "
با عجله بلند شد و به سمت کمدی که لباساش رو توش گذاشته بود یورش برد.
+ ای خدا چیکارت نکنه کیم تهیونگ!...تو فقط نیم ساعت بهم وقت دادی!...خب من الان چی بپوشم؟ *مشکل همه ی دخترا🗿💔*
تند تند لباسا رو جا به جا میکرد تا اینکه چشمش به یه کت و شلوارک جین افتاد...سریع اونو از بین بقیه لباسا در آورد .
یه نيم تنه ی سفید از زیر کتش پوشید و کتونی هاش رو پاش کرد دستی به موهای بلند و طلاییش کشید. آرایش خاصی نمیکرد..یه تینت لب و خط چشم کافی بود ...کیفش رو برداشت و سریع از اتاق بیرون اومد...با نهایت سرعتی که داشت سمت رستوران هتل رفت...نفسی تازه کرد دو تا خانم که معلوم بود از کارکنان اون رستورانن سمتش اومدن و با احترام بهش تعظیم کردن.
× شما باید خانم کیم باشید درسته؟
با تعجب سرش رو تکون داد.
× پس لطفا همراه ما بیاید!
مثل یه جوجه اردک دنبال اونا راه افتاد بعد از طی کردن چندتا طبقه به یه درِ خیلی زیبا با نقش و نگار های برجسته رسیدن...یکی از کارکنا در رو براش باز کرد و با احترام اونو به داخل فرستاد و در رو بست...ظاهرا تراس بود...یه پرده ی نازک که از جنس حریر بود کمی جلوتر جلوی دید کاملش رو گرفته بود آروم پرده رو کنار زد.
صدای آتیش بازی باعث شد نگاش سریع به آسمون بره...قسم میخورد که تاحالا همچین چیزی ندیده بود درست بالای برج ایفل کلی ترقه های رنگی رنگی در حال خود نمایی بود...با چشم هایی که ازشون قلب میبارید به تهیونگ که درحال گذاشتن کیکی روی میز بود نگاه کرد...تهیونگ با دسته گل زیبایی سمتش اومد و از اون خنده های دختر کشش زد...دسته گل ر
_ یادت میاد بهت گفتم یه روز تورو مال خودم میکنم؟...بعد تو بهم گفتی حتما مثل فیلما آتیش بازی راه میندازی و مسخرم کردی؟...من جدی بودم..به خاطر تو آتیش بازی هم راه انداختم..یکی از معروفترین هتل هارو به خاطر این کار برای چند روز اجاره کردم...دلم میخواست اینطوری ازت برای ازدواج اجازه بگیرم!
۲۱.۰k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.