فیک ٢١
دخترک همون جا بیهوش شد
ویو کوک
صبح که بلند شد رفتم سمته اتاق هانول وقتی در رو باز کردم
با پنجره باز مواجه شدم نه نه امکان نداره
سریع رفتم پایین به سمته اتاقه دوربین مداربسته رفتم
فیلمای دیشبو ارودم دیدم از دره پشتی رفته پس خیلی درو نشد
زنگه جک زدم گفتم که برم دنبال هانول
منم رفتم بیرون سواره ماشین شدم رفتم سمته جنگل
چند ساعت بعد
ویو هانول
وقتی چشمامو باز کردم دیدم توی اتاق هستم ولی اینجا کجاست نکنه پیدام کردن
سریع بلند شدم رفتم در رو باز کردم میخواستم فرار کنم که
با صدای زنی برگشتم
زنه :نباید بلند بشی
هانول:شما ؟؟نکنه از افراد کوکی
زن:کوک کی من صبحی داخلع جنگل پیدات کردم بیا صبحانه بخور
هانول :آها مرسی که منو نجات دادی
زن دیگه چیزی نگفت و رفت سمت میز غذاخوری
هانول هم همراهش رفت وقتی نشسته بودن هامول گفت
هانول:ببخشید خانومه.....
زن: اسمم یونا هست میتونی منو خاله صدا کنی
هانول:آها چه اینه قشنگی
یونا :اسمه تو چی
هانول:هانول
یونا:تو که اسمت قشنگ تر حالا کارم داشتی که صدام کردی
هانول: میخواستم گوشیتونو قرض بگیرم میخواستم زنگ دوستم بزنم
یونا:بیا دخترم (گوشیو داد)میگم دخترم چیزی شده بود که داخله جنگل بودی
هانول :من با دوستام اومده بودم گردش گمشون کردم گوشی هم نداشتم
یونا :آها
هانول بلند شد رفت سمته حال و شماره یونگ رو بگیره
بعد از چند تا بوق برداشت
یونگ :الو
هانور:اوپا منم هانول
یونگ :هانول !!!خوبی چیزت نشده هرکاری که باهات نکرد
هانول:اوپا من خوبم ولی فرار کردم
یونگ :کجای الان خودم میام دنبالت
هانول:پیامک میکنم برات
یونگ:اوکی
هانول: بای
هانول قطع کرد و گوشیو داد به یونا
هانول:مرسی خاله دارن میان دنبالم
یونا :خواهش میکنم میخواستم با دخترم اشنات کنم فکر کنم دیر بیاد
هانول: اشکالی نداره یه روز میبینمش
یونا :باشه
یک ساعت بعد
صدای در اومد هانول با خوشحالی به سمت در وقتی در رو باز کرد
دید یونگ هست با خوشحالی بغلش کرد
هانول:دلم برات تنگ شده بود
یونگ :منم
یونا:سلام بر زوجای عاشق
یونگ:سلام خیلی ممنون که هانولو نجات دادین
یونا:آن....(صدای در اومد )فکر کنم دخترم اومد
یونا رفت در رو باز کرد و دخترش اومد
هانول وقتی دختره رو دید تعجب کرد
هانول :تو .....
یعنی کی بود
پایان
ویو کوک
صبح که بلند شد رفتم سمته اتاق هانول وقتی در رو باز کردم
با پنجره باز مواجه شدم نه نه امکان نداره
سریع رفتم پایین به سمته اتاقه دوربین مداربسته رفتم
فیلمای دیشبو ارودم دیدم از دره پشتی رفته پس خیلی درو نشد
زنگه جک زدم گفتم که برم دنبال هانول
منم رفتم بیرون سواره ماشین شدم رفتم سمته جنگل
چند ساعت بعد
ویو هانول
وقتی چشمامو باز کردم دیدم توی اتاق هستم ولی اینجا کجاست نکنه پیدام کردن
سریع بلند شدم رفتم در رو باز کردم میخواستم فرار کنم که
با صدای زنی برگشتم
زنه :نباید بلند بشی
هانول:شما ؟؟نکنه از افراد کوکی
زن:کوک کی من صبحی داخلع جنگل پیدات کردم بیا صبحانه بخور
هانول :آها مرسی که منو نجات دادی
زن دیگه چیزی نگفت و رفت سمت میز غذاخوری
هانول هم همراهش رفت وقتی نشسته بودن هامول گفت
هانول:ببخشید خانومه.....
زن: اسمم یونا هست میتونی منو خاله صدا کنی
هانول:آها چه اینه قشنگی
یونا :اسمه تو چی
هانول:هانول
یونا:تو که اسمت قشنگ تر حالا کارم داشتی که صدام کردی
هانول: میخواستم گوشیتونو قرض بگیرم میخواستم زنگ دوستم بزنم
یونا:بیا دخترم (گوشیو داد)میگم دخترم چیزی شده بود که داخله جنگل بودی
هانول :من با دوستام اومده بودم گردش گمشون کردم گوشی هم نداشتم
یونا :آها
هانول بلند شد رفت سمته حال و شماره یونگ رو بگیره
بعد از چند تا بوق برداشت
یونگ :الو
هانور:اوپا منم هانول
یونگ :هانول !!!خوبی چیزت نشده هرکاری که باهات نکرد
هانول:اوپا من خوبم ولی فرار کردم
یونگ :کجای الان خودم میام دنبالت
هانول:پیامک میکنم برات
یونگ:اوکی
هانول: بای
هانول قطع کرد و گوشیو داد به یونا
هانول:مرسی خاله دارن میان دنبالم
یونا :خواهش میکنم میخواستم با دخترم اشنات کنم فکر کنم دیر بیاد
هانول: اشکالی نداره یه روز میبینمش
یونا :باشه
یک ساعت بعد
صدای در اومد هانول با خوشحالی به سمت در وقتی در رو باز کرد
دید یونگ هست با خوشحالی بغلش کرد
هانول:دلم برات تنگ شده بود
یونگ :منم
یونا:سلام بر زوجای عاشق
یونگ:سلام خیلی ممنون که هانولو نجات دادین
یونا:آن....(صدای در اومد )فکر کنم دخترم اومد
یونا رفت در رو باز کرد و دخترش اومد
هانول وقتی دختره رو دید تعجب کرد
هانول :تو .....
یعنی کی بود
پایان
۲۸.۸k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.