سناریو
خواهرشون (کوچیک تر) 18 سالته و برات خاستگار میاد و خیلی هیزه
نامجون: فبل اشنایی به چی نگاه میکنی؟(بلند میگه، دامن پات بود)
جین: خب بلخره یکی پیدا شد این میمون مارو بگیره
شوگا: دو روز نشده میای پسش میدی مگر نه، خودم دماغ دهنتو یکی میکنم(تو حیاط اروم باهاش حرف میزنه)
جیهوت: چپ چپ نگاهش میکنه و اخر رضایت نمیده
جیمین: از نظر من خاهرم و ایشون اصلا به هم نمیخورن من که رضایت نمیدم
ته: شیت، به چی نکاه میکنی؟ کمشو بیا تو اتاقم
اتاقش: به کجای خواهرم نگاه میکردی؟
پسره: هیچی
ته: کله منو شیره میمالی؟ اگر رضایت دادم اسممون عوض میکنم
پسره: نه لطفا من عاشقشم
ته: عمرا گمشو پایین الدنگ
قبل خاستگاری تو اتاقت
کوک: بیام تو؟
تو: بیا
کوک: امروز که خاستگار اومد نبادا
بله بدی ها
تو: چرا
کوک دست میگشه روی صورتت: تو هنوز برای عروسی کردن خیلی کوچولویی
تو: ولی من بچه دوست دارم
کوک: به مامان بابا میگم برات یکی بیارن
تو میپری بغلش: چشم داداششییییی
(مامان بابای کوک و ت.ا میگن بیااااا👍🏻)
نامجون: فبل اشنایی به چی نگاه میکنی؟(بلند میگه، دامن پات بود)
جین: خب بلخره یکی پیدا شد این میمون مارو بگیره
شوگا: دو روز نشده میای پسش میدی مگر نه، خودم دماغ دهنتو یکی میکنم(تو حیاط اروم باهاش حرف میزنه)
جیهوت: چپ چپ نگاهش میکنه و اخر رضایت نمیده
جیمین: از نظر من خاهرم و ایشون اصلا به هم نمیخورن من که رضایت نمیدم
ته: شیت، به چی نکاه میکنی؟ کمشو بیا تو اتاقم
اتاقش: به کجای خواهرم نگاه میکردی؟
پسره: هیچی
ته: کله منو شیره میمالی؟ اگر رضایت دادم اسممون عوض میکنم
پسره: نه لطفا من عاشقشم
ته: عمرا گمشو پایین الدنگ
قبل خاستگاری تو اتاقت
کوک: بیام تو؟
تو: بیا
کوک: امروز که خاستگار اومد نبادا
بله بدی ها
تو: چرا
کوک دست میگشه روی صورتت: تو هنوز برای عروسی کردن خیلی کوچولویی
تو: ولی من بچه دوست دارم
کوک: به مامان بابا میگم برات یکی بیارن
تو میپری بغلش: چشم داداششییییی
(مامان بابای کوک و ت.ا میگن بیااااا👍🏻)
۲.۷k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.