فیک هزاران شکوفه پارت۵
میتسوری:سسسللللااااممممم هههییییکککااااریییییی چچچچااااااااانننننننن
هیکاری:سلام میتسوری چان
میتسوری:خیلی خوشحالم که امروز دعوتم کردی
هیکاری: منم خیلی خوشحالم که تا امروز اومدی
بیا بریم ناهار بخوریم
[ناهاردانگو و یاکی سوبا بود]
[ناهار خوردید و رفتید داخل حیاط عمارت زیر درخت که پر از گل بود نشستید]
[لازم به گفتنه که سانمی و اوبانای پشت بوته گل روز نشسته بودن و داشتن به معشوق هاشون نگاه میکردن ]
هیکاری:میتسوری یه سوال دارم
میتسوری:بپرس
هیکاری:عشق یعنی چی؟
میتسوری:ببین عشق یعنی با تمام وجود دوسش داری
دوست نداری با کس دیگه یی ببینیش
با تمام عیب و نقص هاش میخوایی اش و اون هم تو رو میخواد
عشق یعنی حاضر جون خودت رو براش بدی
هیکاری: پس عشق یعنی این؟
میتسوری:اهوم...
هیکاری:خوبببب...من روی کراش دارم
میتسوری: واییییییییییی ترو خدا بگو رو کی کراش داری؟
سانمی توی ذهن:نکنه منو دست نداره آره اون من رو دوست نداره
هیکاری:روی سانمی
میتسوری:از کی تا حالا؟
هیکاری: از وقتی که هاشیرا شده بودم
میتسوری:وای این عالیه تو عاشقش شدی
هیکاری: وایسا! من نگفتم که عاشقش شدم گفتم روش کرایش دارم
میتسوری:جونززززززززز وقتی بیشتر از چهار ماه روش کراش داشته باشی یعنی تو دیگه روش کراش نیستی عاشقشی
ما اینجا هیکاری رو داریم که لبو شده
و سانمی پشت بوته گل رز که لبو شده
میتسوری: گیلیگیلیگیلیگیلیگیلیگیلیگیلیگیلی
هیکاری: وایسا اصلاً ببین من دوستش دارم اصلاً عاشقشم ولی از کجا معلوم که اون منو دوست داره حتی اعترافم نکرده
[این ور اوبانای اینا]
اوبانای:ببینم تو بهش اعتراف نکردی؟
سنمی:خوب نه
اوبانای: خوب خاک تو سرت باید اعتراف میکردی الان فکر میکنه دوستش نداری میره عاشق یکی دیگه میشه
سانمی: الان چه خاک تو سرم کنم *اشک تمساح*
*سمت میتسوری اینا*
میتسوری: ببین هیکاری اون فقط به زمان احتیاج داره تا بهت اعتراف کنه ا
ون واقعاً خیلی دوست داره همیشه یه طوری نگات میکنه
گاهی اوقات ازم میپرسه که دخترا چی دوست دارن
خب معلومه که دلش میخواد واست کادو بخره
[لازم به گفتنه که اوبانای باسانمیدعواگرفتهسر این که نزدیک میتسوری شده]
میتسوری: بعدشم ببین هیکاری منو نگاه کاری که سانمی توی مهمونی برات کرد مردم برا کسی که میکنن دوستش دارن
هیکاری:نه نه ببین من چی میگم به من گوش کن تو اصلاً جای من نیستی تا درک کنی بفهمی چی میگم الان ما کیبوتسوجی موزان رو شکست دادیم باید برگردم عمارت وقتی که برگردم عمارت چه بخوام چه نخوام پدر و مادرم یکی رو میکنن تو پاچه من دوست ندارم ازدواج کنم حتی حق اینو که با کی ازدواج کنمم ندارم
این تنها فرصتم بود چون برادرم به پدر و مادرم گفتش که شاید زمانی که توی سپاهم با یکی ازدواج کنم
الان حتی جنگ تموم شد و هممون بازنشسته شدیم ولی من هنوز ازدواج نکردم
میتسوری: خوب فرار کن
هیکاری: ببینم شوخیت گرفته؟
تنگن یه بار اومده اونجا دوتا عمارت که مربوط به ما میشن بزرگترین عمارتهای سرزمین سرگرمی هستند تازه ما تاجریم عمارت پر گارد سلطنتیه اونو گارد رو میفرستن دنبالم بالاخره پیدام میکنن از یه طرف دارم برای برادرم تنگ شده دوست دارم فقط یه بار ببینمش
میتسوری: نگران نباش یه هیکاری همه چی درست میشه اوه راستی یه سوال برادرت چه شکلیه؟
هیکاری: ببین برادرم خوب از لحاظ هیکل و قد و قواره مثل سانمی میمونه و موهاش مثل گیو کوتاهه مهربون باهوش و یه ذره هم عصبیه چشم رنگ پوست رنگ لب رنگ مو اینا همه شبیه منه
[عکس مو های برادر هیکاری اسلاید دو]
حمایت یادتون نره
هیکاری:سلام میتسوری چان
میتسوری:خیلی خوشحالم که امروز دعوتم کردی
هیکاری: منم خیلی خوشحالم که تا امروز اومدی
بیا بریم ناهار بخوریم
[ناهاردانگو و یاکی سوبا بود]
[ناهار خوردید و رفتید داخل حیاط عمارت زیر درخت که پر از گل بود نشستید]
[لازم به گفتنه که سانمی و اوبانای پشت بوته گل روز نشسته بودن و داشتن به معشوق هاشون نگاه میکردن ]
هیکاری:میتسوری یه سوال دارم
میتسوری:بپرس
هیکاری:عشق یعنی چی؟
میتسوری:ببین عشق یعنی با تمام وجود دوسش داری
دوست نداری با کس دیگه یی ببینیش
با تمام عیب و نقص هاش میخوایی اش و اون هم تو رو میخواد
عشق یعنی حاضر جون خودت رو براش بدی
هیکاری: پس عشق یعنی این؟
میتسوری:اهوم...
هیکاری:خوبببب...من روی کراش دارم
میتسوری: واییییییییییی ترو خدا بگو رو کی کراش داری؟
سانمی توی ذهن:نکنه منو دست نداره آره اون من رو دوست نداره
هیکاری:روی سانمی
میتسوری:از کی تا حالا؟
هیکاری: از وقتی که هاشیرا شده بودم
میتسوری:وای این عالیه تو عاشقش شدی
هیکاری: وایسا! من نگفتم که عاشقش شدم گفتم روش کرایش دارم
میتسوری:جونززززززززز وقتی بیشتر از چهار ماه روش کراش داشته باشی یعنی تو دیگه روش کراش نیستی عاشقشی
ما اینجا هیکاری رو داریم که لبو شده
و سانمی پشت بوته گل رز که لبو شده
میتسوری: گیلیگیلیگیلیگیلیگیلیگیلیگیلیگیلی
هیکاری: وایسا اصلاً ببین من دوستش دارم اصلاً عاشقشم ولی از کجا معلوم که اون منو دوست داره حتی اعترافم نکرده
[این ور اوبانای اینا]
اوبانای:ببینم تو بهش اعتراف نکردی؟
سنمی:خوب نه
اوبانای: خوب خاک تو سرت باید اعتراف میکردی الان فکر میکنه دوستش نداری میره عاشق یکی دیگه میشه
سانمی: الان چه خاک تو سرم کنم *اشک تمساح*
*سمت میتسوری اینا*
میتسوری: ببین هیکاری اون فقط به زمان احتیاج داره تا بهت اعتراف کنه ا
ون واقعاً خیلی دوست داره همیشه یه طوری نگات میکنه
گاهی اوقات ازم میپرسه که دخترا چی دوست دارن
خب معلومه که دلش میخواد واست کادو بخره
[لازم به گفتنه که اوبانای باسانمیدعواگرفتهسر این که نزدیک میتسوری شده]
میتسوری: بعدشم ببین هیکاری منو نگاه کاری که سانمی توی مهمونی برات کرد مردم برا کسی که میکنن دوستش دارن
هیکاری:نه نه ببین من چی میگم به من گوش کن تو اصلاً جای من نیستی تا درک کنی بفهمی چی میگم الان ما کیبوتسوجی موزان رو شکست دادیم باید برگردم عمارت وقتی که برگردم عمارت چه بخوام چه نخوام پدر و مادرم یکی رو میکنن تو پاچه من دوست ندارم ازدواج کنم حتی حق اینو که با کی ازدواج کنمم ندارم
این تنها فرصتم بود چون برادرم به پدر و مادرم گفتش که شاید زمانی که توی سپاهم با یکی ازدواج کنم
الان حتی جنگ تموم شد و هممون بازنشسته شدیم ولی من هنوز ازدواج نکردم
میتسوری: خوب فرار کن
هیکاری: ببینم شوخیت گرفته؟
تنگن یه بار اومده اونجا دوتا عمارت که مربوط به ما میشن بزرگترین عمارتهای سرزمین سرگرمی هستند تازه ما تاجریم عمارت پر گارد سلطنتیه اونو گارد رو میفرستن دنبالم بالاخره پیدام میکنن از یه طرف دارم برای برادرم تنگ شده دوست دارم فقط یه بار ببینمش
میتسوری: نگران نباش یه هیکاری همه چی درست میشه اوه راستی یه سوال برادرت چه شکلیه؟
هیکاری: ببین برادرم خوب از لحاظ هیکل و قد و قواره مثل سانمی میمونه و موهاش مثل گیو کوتاهه مهربون باهوش و یه ذره هم عصبیه چشم رنگ پوست رنگ لب رنگ مو اینا همه شبیه منه
[عکس مو های برادر هیکاری اسلاید دو]
حمایت یادتون نره
۷.۹k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.