ماه گرفتگی فصل ۲
پارت72
یونگی: چی میخوای
سویون: من میخوام برم بیرون
یونگی: هه، حتما
سویون: مگه زندانیم که ماهی یبار منو بیرون میبری ها؟
یونگی: میخوای بری بیرون که چی بشه
سویون: باید حال و هوام عوض شه
یونگی: باشه، بیا بالا حاضر شو تا بریم بیرون
سویون: از زیر زمین بیرون اومدم و رفتم حموم، بعدش بیرون اومدم و یه لباس پوشیدم و بدون اینکه موهامو خشک کنم رفتم پیش یونگی
یونگی: اینجوری میخوای بیای؟
سویون: مگه چمه
یونگی: بیرون سرده موهاتو خشک کن
سویون: نمیخوام
یونگی: دستشو گرفتم وبردم نشوندمش جلوی اینه و سشوارو زدم به برق و شروع کردم به خشک کردن موهاش
سویون: بسه دیگه خشک شد
یونگی: سرما میخوری!
سویون: تو اگه خیلی برات مهم بود نمیزاشتی تو زیر زمین بمونم اونجا که از کل دنیا سرد تره
یونگی: خیلی خب دیگه نمیزارم بری زیر زمین
سویون: الان دیگه بس کن سشوارو بزار کنار بریم بیرون
یونگی: سشوارم خاموش کردمو و با سویون از خونه بیرون رفتم
سویون: وقتی رفتیم بیرون نفش عمیقی کشیدم و اسمونو نگاه میکردم
یونگی: انگشتامو بردم بین دستش و محکم انگشتامو بین انگشتاش قفل کردم چون نمیخواستم از دستم در بره
سویون: سرمو چرخوندم سمتش و به چشماش خیره شدم
یونگی: فکر فرار به سرت نزنه!
سویون: هوفف
داشتیم اروم اروم قدم میزدم و من سرمو انداخته بودم پایین و قدمامو میشماردم که یهو چشمم به یک دختر بچه ای افتاد و تک خنده ای کردم
سرمو بلند کردم اما با دیدن چیزی که دیدم زبونم بند اومده بود..
کوک: دست سوکیونگو گرفته بودمو راه میرفتم.. ازین خوشحال بودم که سوکیونگو داشتم، اگه اون نبود من نابود میشدم..
همینجوری داشتم راه میرفتم که یهو چشمم به یونگی خورد.. یه دخترم کنارش بود، یکم که دقت کردم...
چی؟ اون واقعا سویونه؟ این امکان نداره اون فقط شبیهشه
سویون: دست یونگیو ول کردمو رفتم جلوی جونگکوک وایسادم
جونگکوک!
کوک: وقتی اسممو صدا زد مطمئن شدم خودشه..
اما چطور ممکنه، دارم دیوونه میشم
سویون دست یونگیو گرفته بود، اون چطور زندس، اگه زنده بود چرا نیومد پیشم چرا نیومد تا بچشو ببینه...
یونگی: چی میخوای
سویون: من میخوام برم بیرون
یونگی: هه، حتما
سویون: مگه زندانیم که ماهی یبار منو بیرون میبری ها؟
یونگی: میخوای بری بیرون که چی بشه
سویون: باید حال و هوام عوض شه
یونگی: باشه، بیا بالا حاضر شو تا بریم بیرون
سویون: از زیر زمین بیرون اومدم و رفتم حموم، بعدش بیرون اومدم و یه لباس پوشیدم و بدون اینکه موهامو خشک کنم رفتم پیش یونگی
یونگی: اینجوری میخوای بیای؟
سویون: مگه چمه
یونگی: بیرون سرده موهاتو خشک کن
سویون: نمیخوام
یونگی: دستشو گرفتم وبردم نشوندمش جلوی اینه و سشوارو زدم به برق و شروع کردم به خشک کردن موهاش
سویون: بسه دیگه خشک شد
یونگی: سرما میخوری!
سویون: تو اگه خیلی برات مهم بود نمیزاشتی تو زیر زمین بمونم اونجا که از کل دنیا سرد تره
یونگی: خیلی خب دیگه نمیزارم بری زیر زمین
سویون: الان دیگه بس کن سشوارو بزار کنار بریم بیرون
یونگی: سشوارم خاموش کردمو و با سویون از خونه بیرون رفتم
سویون: وقتی رفتیم بیرون نفش عمیقی کشیدم و اسمونو نگاه میکردم
یونگی: انگشتامو بردم بین دستش و محکم انگشتامو بین انگشتاش قفل کردم چون نمیخواستم از دستم در بره
سویون: سرمو چرخوندم سمتش و به چشماش خیره شدم
یونگی: فکر فرار به سرت نزنه!
سویون: هوفف
داشتیم اروم اروم قدم میزدم و من سرمو انداخته بودم پایین و قدمامو میشماردم که یهو چشمم به یک دختر بچه ای افتاد و تک خنده ای کردم
سرمو بلند کردم اما با دیدن چیزی که دیدم زبونم بند اومده بود..
کوک: دست سوکیونگو گرفته بودمو راه میرفتم.. ازین خوشحال بودم که سوکیونگو داشتم، اگه اون نبود من نابود میشدم..
همینجوری داشتم راه میرفتم که یهو چشمم به یونگی خورد.. یه دخترم کنارش بود، یکم که دقت کردم...
چی؟ اون واقعا سویونه؟ این امکان نداره اون فقط شبیهشه
سویون: دست یونگیو ول کردمو رفتم جلوی جونگکوک وایسادم
جونگکوک!
کوک: وقتی اسممو صدا زد مطمئن شدم خودشه..
اما چطور ممکنه، دارم دیوونه میشم
سویون دست یونگیو گرفته بود، اون چطور زندس، اگه زنده بود چرا نیومد پیشم چرا نیومد تا بچشو ببینه...
۵.۰k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.