part 39
#part_39
#فرار
- اشک ریختنت الان واسه چیه لعنتی ؟من بیرونت کردم که رفتی اینجوری شد یا خودت عین بچه ها فرار کردی این اتفاقی که الان برات افتاد حتی نصف حقتم نبود دختره ی احمق !
هق هقم بیشتر شد حرف حساب جواب داشت ؟؟یهو جوری محکم با مشتش کوبید تو دیوار کنار سرم که جیغم رفت هوا استخونای دستش خورد نشد ؟
دوباره دادش بلند شد و انگار همه ی حرفاش مثل پتک کوبیده میشد تو سرم
- بچه.. بچه.. بچه !! همتون بچه اید بهت میخوره حداقل بیست و یک رو داشته باشی ولی قد یه بچه نمیفهمی ! درک نمیکنی وقتی میگم نرو عاشق چشم و ابروت نشدم واسه خودت میگمانگار سکوتم جری ترش میکرد که فریاد زد
- تا دو دقیقه پیش داشتی منو میخوردی الان لال شدی ؟؟
داشتم از درون میلرزیدم حرفاش خیلی واسه من یه دختر با بی ست و دو سال سن گرون تموم شده بود درک نکرده بودم لجبازیم کار دستم داد با چشای اشکیم زل زدم تو چشمای شعله ورش و اروم زمزمه کردم
- ب..ببخشید !
اونقدر ضعیف که خودمم نشنیدم اصلا شنید ؟؟نمیدونم شنید یا نه ولی از چهره ی برافروخته ی چند لحظه پیشش فقط یه اخم کمرنگ مونده بود زل زده بودبه من کلا یادم رفت با چه وضعی جلوشم یادم رفت اون کیه یادم رفت الان داشتم زجه میزدم فقط سکوت بود و سکوت با فاصله ای که هی داشت کم میشد قلبم تند تند میتپید انگار هشدار میداد نمیدونم چی شد که یهو ارسلان اونقدر سریع فاصله گرفت و بیرون از اتاق پرید که یه لحظه مات در با شدت بسته شده موندم خون به صورتم دووید خاک توسرم داشتم چه غلطی میکردم ؟؟
******
بازم با خوردن نور خورشید تو صورتم بیدار شدم ...این خورشیدم با من لج کرده ها هی گند میزنه به خواب شیرینم با صورت کج و کوله پشتمو کردم به نور و چشمامو محکم فشار دادم الامصب خوابم دیگه پرییییید !!با اخم هشتادو هشتی مخصوص نیکت نشستم رو تخت و جیغ زدم
- ای توروح پدرت صلوات !!
بعد عین منگلا که اوسگل شون کرده باشی یکم فک کردم تو روح پدر کی؟ بی خیال دستی تو موهام کشیدم نم داشتن یاد دیشب افتادمو خندم گرفت ! یهو وجدانم جفت پا اومد تو صورتمو گفت ای خاک مزرعه ی آنشرلی دو دستی تو مغز سرت نیکا !!نیشتو ببند بی شعور
#فرار
- اشک ریختنت الان واسه چیه لعنتی ؟من بیرونت کردم که رفتی اینجوری شد یا خودت عین بچه ها فرار کردی این اتفاقی که الان برات افتاد حتی نصف حقتم نبود دختره ی احمق !
هق هقم بیشتر شد حرف حساب جواب داشت ؟؟یهو جوری محکم با مشتش کوبید تو دیوار کنار سرم که جیغم رفت هوا استخونای دستش خورد نشد ؟
دوباره دادش بلند شد و انگار همه ی حرفاش مثل پتک کوبیده میشد تو سرم
- بچه.. بچه.. بچه !! همتون بچه اید بهت میخوره حداقل بیست و یک رو داشته باشی ولی قد یه بچه نمیفهمی ! درک نمیکنی وقتی میگم نرو عاشق چشم و ابروت نشدم واسه خودت میگمانگار سکوتم جری ترش میکرد که فریاد زد
- تا دو دقیقه پیش داشتی منو میخوردی الان لال شدی ؟؟
داشتم از درون میلرزیدم حرفاش خیلی واسه من یه دختر با بی ست و دو سال سن گرون تموم شده بود درک نکرده بودم لجبازیم کار دستم داد با چشای اشکیم زل زدم تو چشمای شعله ورش و اروم زمزمه کردم
- ب..ببخشید !
اونقدر ضعیف که خودمم نشنیدم اصلا شنید ؟؟نمیدونم شنید یا نه ولی از چهره ی برافروخته ی چند لحظه پیشش فقط یه اخم کمرنگ مونده بود زل زده بودبه من کلا یادم رفت با چه وضعی جلوشم یادم رفت اون کیه یادم رفت الان داشتم زجه میزدم فقط سکوت بود و سکوت با فاصله ای که هی داشت کم میشد قلبم تند تند میتپید انگار هشدار میداد نمیدونم چی شد که یهو ارسلان اونقدر سریع فاصله گرفت و بیرون از اتاق پرید که یه لحظه مات در با شدت بسته شده موندم خون به صورتم دووید خاک توسرم داشتم چه غلطی میکردم ؟؟
******
بازم با خوردن نور خورشید تو صورتم بیدار شدم ...این خورشیدم با من لج کرده ها هی گند میزنه به خواب شیرینم با صورت کج و کوله پشتمو کردم به نور و چشمامو محکم فشار دادم الامصب خوابم دیگه پرییییید !!با اخم هشتادو هشتی مخصوص نیکت نشستم رو تخت و جیغ زدم
- ای توروح پدرت صلوات !!
بعد عین منگلا که اوسگل شون کرده باشی یکم فک کردم تو روح پدر کی؟ بی خیال دستی تو موهام کشیدم نم داشتن یاد دیشب افتادمو خندم گرفت ! یهو وجدانم جفت پا اومد تو صورتمو گفت ای خاک مزرعه ی آنشرلی دو دستی تو مغز سرت نیکا !!نیشتو ببند بی شعور
۲.۸k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.