فیک جونگ کوک پارت ۸ (اخر)
_ا/ت چرا نمیای بریم دکتر؟ببین تو این ۲ ۳ هفته چقدر ضعیف شدی
+جونگ کوک من خوبم(گلاب بروتون حالت تهوع داشترفتم دستشویی)
_ا/ت حالت خوبه؟(کار ا/ت تموم شد کوکی هم رفت داخل)
از زبان جونگ کوک
رفتم داخل دستشویی دیدم ا/ت بی جون نشسته کف زمین سریع رفتم بغلش کردم و بردمش تو اتاق و ی لباس تنش کردم و بزور بردمش تو ماشین و بردمش بیمارستان دکتر گفت باید آزمایش بده رفتیم آزمایشگاه ولی انقدر بی جون بود که نمیت نست حتی خون بده و بعدش منتظر بودیم که جواب آزمایش بیاد که ا/ت میگفت+سرم گیج میره منم سرع رفتم و ی چیز براش خریدم و اومدم و بهش گفتم بخوره ولی لج میکرد که بهش گفتم_باید بخوری از لحن اعصبیم ترسیده بود منم دست خودم نبود از اینکه میدیدم حالش خوب نیست اعصبی شدم و بعدش دیدم آروم داره میخوره و گریه میکنه گفتم _چرا گریه میکنی؟ +تو میدونی از لحن اعصبی هر کسی میترسم ولی بازم باهام با اعبانیت حرف میزنی
وقتی دیدم من دلیل گریه هاشم قلبم درد گرفت و گفتم _ببخشید وقتی دیدم حالت خوب نیست اعصبی شدم معذرت میخوام بغلش کردم که گفتن جواب آزمایش آماده شد جواب آزمایش و گرفتم و رفتیم پیش دکتر ا/ت دلش درد میکرد و نمیتونست درست راه بره که بغلش کردم و رفتیم پیش دکتر
(علامت دکتر&)
&خوب خانم ا/ت شما دل درد و حالت تهوع دارید؟
+بله
&خوب تبریک میگم شما باردارید
+چی؟
&بله و اینکه الان ۳ماهتونه
+واقعا
&آقای جئون باید بیشتر حواستون به همسرتون باشه و این دارو حارو سروقت بهش بدید
_چشم حواسم بیشتر بهش هست
+ممنونم
_ممنونم
&خواهش میکنم
رفتیم بیرون همین که رسیدیم بیرون بیمارستان رفتم و داروهای ا/ت گرفتم و براش هم یکم چیز مقوی گرفتم رفتیم خونه تا تونستم چیز میز برا ا/ت درست کردم و خودم بهش دادم که بخوره و تا تونستم بوسش کردم
۶ماه بعد
+کوک بدو توروخدا
_عزیزم از این تند تر نمیتونم برونم
+خیل خوب فقط بدو
از زبان کوک
وقتی دیدم به زور داره نفس میکشه چجوری داره گریه میکنه نمیتونستم تحمل کنم و انقدر باسرعت داشتم میروندم که راه نیم ساعته رو ۱۰ دقیقه ای رسیدیم ا/ت بردن تو اتاق عمل من فقط تونستم به تهیونگ و نامجون زنگ بزنم که بیان و فقط گریه میکردم نمیدونم چرا ولی احساس گناهکار بودن داشتم و نمیتونستم خودم و کنترل کنم
=جونگ کوک انقدر گریه نکن بهت قول میدم که هم ا/ت هم دخترت خوبه خوبن
×اره تهیونگ راست میگه
_باشه ولی من میترسم دست خودم نیست
نیم ساعت بعد
×کوک دکتر اومد
_دکتر حال همسرم خوبه
&بله حالش خوبه فقط هنوز بیهوشه
_میتونم ببینمش؟
&بله حتما
_مرسی
_ای خدا چقدر تو کیوتی خدا نگاش کن (کوک درحال قربون صدقه رفتن دخترش)
+ عزیزم میبینم منو یادت رفت
_عزیزم بهوش اومدی
بغلش کرد و بوسش کرد
و زندگی خوبی داشتند
+جونگ کوک من خوبم(گلاب بروتون حالت تهوع داشترفتم دستشویی)
_ا/ت حالت خوبه؟(کار ا/ت تموم شد کوکی هم رفت داخل)
از زبان جونگ کوک
رفتم داخل دستشویی دیدم ا/ت بی جون نشسته کف زمین سریع رفتم بغلش کردم و بردمش تو اتاق و ی لباس تنش کردم و بزور بردمش تو ماشین و بردمش بیمارستان دکتر گفت باید آزمایش بده رفتیم آزمایشگاه ولی انقدر بی جون بود که نمیت نست حتی خون بده و بعدش منتظر بودیم که جواب آزمایش بیاد که ا/ت میگفت+سرم گیج میره منم سرع رفتم و ی چیز براش خریدم و اومدم و بهش گفتم بخوره ولی لج میکرد که بهش گفتم_باید بخوری از لحن اعصبیم ترسیده بود منم دست خودم نبود از اینکه میدیدم حالش خوب نیست اعصبی شدم و بعدش دیدم آروم داره میخوره و گریه میکنه گفتم _چرا گریه میکنی؟ +تو میدونی از لحن اعصبی هر کسی میترسم ولی بازم باهام با اعبانیت حرف میزنی
وقتی دیدم من دلیل گریه هاشم قلبم درد گرفت و گفتم _ببخشید وقتی دیدم حالت خوب نیست اعصبی شدم معذرت میخوام بغلش کردم که گفتن جواب آزمایش آماده شد جواب آزمایش و گرفتم و رفتیم پیش دکتر ا/ت دلش درد میکرد و نمیتونست درست راه بره که بغلش کردم و رفتیم پیش دکتر
(علامت دکتر&)
&خوب خانم ا/ت شما دل درد و حالت تهوع دارید؟
+بله
&خوب تبریک میگم شما باردارید
+چی؟
&بله و اینکه الان ۳ماهتونه
+واقعا
&آقای جئون باید بیشتر حواستون به همسرتون باشه و این دارو حارو سروقت بهش بدید
_چشم حواسم بیشتر بهش هست
+ممنونم
_ممنونم
&خواهش میکنم
رفتیم بیرون همین که رسیدیم بیرون بیمارستان رفتم و داروهای ا/ت گرفتم و براش هم یکم چیز مقوی گرفتم رفتیم خونه تا تونستم چیز میز برا ا/ت درست کردم و خودم بهش دادم که بخوره و تا تونستم بوسش کردم
۶ماه بعد
+کوک بدو توروخدا
_عزیزم از این تند تر نمیتونم برونم
+خیل خوب فقط بدو
از زبان کوک
وقتی دیدم به زور داره نفس میکشه چجوری داره گریه میکنه نمیتونستم تحمل کنم و انقدر باسرعت داشتم میروندم که راه نیم ساعته رو ۱۰ دقیقه ای رسیدیم ا/ت بردن تو اتاق عمل من فقط تونستم به تهیونگ و نامجون زنگ بزنم که بیان و فقط گریه میکردم نمیدونم چرا ولی احساس گناهکار بودن داشتم و نمیتونستم خودم و کنترل کنم
=جونگ کوک انقدر گریه نکن بهت قول میدم که هم ا/ت هم دخترت خوبه خوبن
×اره تهیونگ راست میگه
_باشه ولی من میترسم دست خودم نیست
نیم ساعت بعد
×کوک دکتر اومد
_دکتر حال همسرم خوبه
&بله حالش خوبه فقط هنوز بیهوشه
_میتونم ببینمش؟
&بله حتما
_مرسی
_ای خدا چقدر تو کیوتی خدا نگاش کن (کوک درحال قربون صدقه رفتن دخترش)
+ عزیزم میبینم منو یادت رفت
_عزیزم بهوش اومدی
بغلش کرد و بوسش کرد
و زندگی خوبی داشتند
۵۸.۷k
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.