Extraordinary 13
ویو_راوی : ا/ت نتونست ادیشن کامل رو قبول بشه ولی بنگ شی هیوک پی دی نیم بهش گفت توی بازیگری استعداد داره و با کمتر از ۲ سال تمرین میتونه وارد دنیای کیدراما بشه پس ا/ت هم رفت به ریکی خبر بده که میخاد کارآموز بازیگری بشه
ا/ت : ریکی سانننننن
ریکی : ا/ت شییییی
ا/ت : ریکیا من یه تصمیمی گرفتم
ریکی : چه تصمیمی
ا/ت : میخام بازیگر بشم رشتمم هنرعه میخوره بهش نه؟
ریکی : ولی من تنها میشم که ...
ا/ت : نه نه نهه من قراره یه تایم طولانی پیشت بمونم بعد که دیدم آماده ازت یکم دور بشم بازیگر میشم
ریکی : قبوله پس چون قراره از پیشم بری باید باهم زندگی کنیم فعلا که من خیالم ازت راحت بشه و تو قراره بیای پیش مننننن
ا/ت : م من ب بیام پیشت؟
ریکی : آره
ا/ت : ب ب باشه
ریکی : فردا بعد مدرسه وسایلت رو جمع کن منم میام کمکت چیزای اضطراری رو بیار زیاد بار و بندیل نیار اوکی؟
ا/ت : اوکی
ویو_ریکی : از وقتی از ژاپن برگشتیم ا/ت چند کلمه ژاپنی یاد گرفته هی تکرار میکنه مثلا آخر اسم همه یه سان میزاره یا هی برای اذیت کردن من توی کلاس روی کاغذ مینویسه دایسوکی(دوستت دارم ژاپنی) یا وقتی یه چیزی میخاد میگه کوداسای نمیتونم مقاومت کنم جلوش به قدری کیوته که میتونم بگیرم فشارش بدم قراره باهم زندگی کنیم امید وارم بتونم کمکش کنم بهشکل ایده عالش که فک کنم بازیگری باشه برسه
فردا**
ریکی : خب ا/ت بیا به نام هفت تن بنگتن بستن بار و بندیلت رو شروع کنیم
ا/ت : خب قاعدتا باید لباسامو با دو تا کفش بیارم
ریکی : منم میرم لوازم ارایشتو جم کنم
ا/ت : کشو دومی رو باز نکنیااااا
ریکی : چرا ؟
ا/ت : توش شورتهههه
ریکی :عا باشه
توی خونه ریکی**
ریکی : خب اون اتاق ته راهرو رو به روی اتاق منو میبینی؟ دیشب تا نصف شب بیدار بودم برات تزئینش کنم که ازش خوشت بیاد سعی کردم برای اینکه دل تنگ برادرات نشی از اونا هم چیز میز بزارم
ا/ت : عااوووووو مرسیییییی
ویو_ا/ت : در اتاق رو باز کردم وای خیلی خوشگل بود دور تا دور سقف ریسه رنگی بود و یه دیوار کامل آبی بود و روز چند تا عکس و آلبوم از تی اکس تی بود یه میز تحریر و میز آرایش هم بود یه تخت که ویوش به پنجره میخورد و ستاره های شب تاب رو سقف وای ریکی حتما خیلی زحمت کشیده براش باید براش جبران کنم
ریکی : نظرت؟
ا/ت : خواب که نمیبینم نه؟ اینجا فوق العادسسسس
ریکی : خوشحالم که دوستش داشتی حالا بیا وسایلت رو بچینیم و بعدش یه چیزی بخوریم باشه؟
ا/ت : قبوله
ویو_راوی : ۱ ساعت طول کشید همه چیزو بچینن ولی اتاق کامل کامل شد بعد ا/ت برای تشکر با ریکی رقت تا رستوران و گفت که خودش حساب میکنه و بعد کلی جنگ و دعوا ریکی قبول کرد بعد ساعت نزدیکای ۱۱ بود که تصمیم گرفتن برن خونه و بخوابن ولی تا ساعت ۳ درحال فیلم دیدن بودن
ریکی : ا/ت بریم بخوا....
ویو_ریکی : داشتم ا/ت رو بیدار میکردم که دیدم روی شونم خوابش برده شبی بچه ها شده بود که وقتی براشون کارتون میزاریم خوابشون میبره منم آروم بقلش کردم و بردم تو اتاق خودم گذاشتمش رو تخت و گرفتیم باهم خوابیدیم
صبح **
ویو_ا/ت : صبح که بیدار شدم احساس کردم فلج شدم نمیتونستم تکون بخورم چشمامو که کامل باز کردم دیدم کنار ریکی خوابم برده اونم منو گرفته داره فشار میده انگرا عروسک خوابش رو بقل کرده
ا/ت : ریکی سان ... چاگیا .... یوبو ...... بیدارشو صب شده
ریکی : عممم صب بخیر
ا/ت : میزاری برم صبونه درست کنم؟
ریکی : تو برو منم پنج دقیقه دیگه میخوابم
دوستان من هنوز زندم مامانم منو برای کوتاه کردن موهام جر نداد
ا/ت : ریکی سانننننن
ریکی : ا/ت شییییی
ا/ت : ریکیا من یه تصمیمی گرفتم
ریکی : چه تصمیمی
ا/ت : میخام بازیگر بشم رشتمم هنرعه میخوره بهش نه؟
ریکی : ولی من تنها میشم که ...
ا/ت : نه نه نهه من قراره یه تایم طولانی پیشت بمونم بعد که دیدم آماده ازت یکم دور بشم بازیگر میشم
ریکی : قبوله پس چون قراره از پیشم بری باید باهم زندگی کنیم فعلا که من خیالم ازت راحت بشه و تو قراره بیای پیش مننننن
ا/ت : م من ب بیام پیشت؟
ریکی : آره
ا/ت : ب ب باشه
ریکی : فردا بعد مدرسه وسایلت رو جمع کن منم میام کمکت چیزای اضطراری رو بیار زیاد بار و بندیل نیار اوکی؟
ا/ت : اوکی
ویو_ریکی : از وقتی از ژاپن برگشتیم ا/ت چند کلمه ژاپنی یاد گرفته هی تکرار میکنه مثلا آخر اسم همه یه سان میزاره یا هی برای اذیت کردن من توی کلاس روی کاغذ مینویسه دایسوکی(دوستت دارم ژاپنی) یا وقتی یه چیزی میخاد میگه کوداسای نمیتونم مقاومت کنم جلوش به قدری کیوته که میتونم بگیرم فشارش بدم قراره باهم زندگی کنیم امید وارم بتونم کمکش کنم بهشکل ایده عالش که فک کنم بازیگری باشه برسه
فردا**
ریکی : خب ا/ت بیا به نام هفت تن بنگتن بستن بار و بندیلت رو شروع کنیم
ا/ت : خب قاعدتا باید لباسامو با دو تا کفش بیارم
ریکی : منم میرم لوازم ارایشتو جم کنم
ا/ت : کشو دومی رو باز نکنیااااا
ریکی : چرا ؟
ا/ت : توش شورتهههه
ریکی :عا باشه
توی خونه ریکی**
ریکی : خب اون اتاق ته راهرو رو به روی اتاق منو میبینی؟ دیشب تا نصف شب بیدار بودم برات تزئینش کنم که ازش خوشت بیاد سعی کردم برای اینکه دل تنگ برادرات نشی از اونا هم چیز میز بزارم
ا/ت : عااوووووو مرسیییییی
ویو_ا/ت : در اتاق رو باز کردم وای خیلی خوشگل بود دور تا دور سقف ریسه رنگی بود و یه دیوار کامل آبی بود و روز چند تا عکس و آلبوم از تی اکس تی بود یه میز تحریر و میز آرایش هم بود یه تخت که ویوش به پنجره میخورد و ستاره های شب تاب رو سقف وای ریکی حتما خیلی زحمت کشیده براش باید براش جبران کنم
ریکی : نظرت؟
ا/ت : خواب که نمیبینم نه؟ اینجا فوق العادسسسس
ریکی : خوشحالم که دوستش داشتی حالا بیا وسایلت رو بچینیم و بعدش یه چیزی بخوریم باشه؟
ا/ت : قبوله
ویو_راوی : ۱ ساعت طول کشید همه چیزو بچینن ولی اتاق کامل کامل شد بعد ا/ت برای تشکر با ریکی رقت تا رستوران و گفت که خودش حساب میکنه و بعد کلی جنگ و دعوا ریکی قبول کرد بعد ساعت نزدیکای ۱۱ بود که تصمیم گرفتن برن خونه و بخوابن ولی تا ساعت ۳ درحال فیلم دیدن بودن
ریکی : ا/ت بریم بخوا....
ویو_ریکی : داشتم ا/ت رو بیدار میکردم که دیدم روی شونم خوابش برده شبی بچه ها شده بود که وقتی براشون کارتون میزاریم خوابشون میبره منم آروم بقلش کردم و بردم تو اتاق خودم گذاشتمش رو تخت و گرفتیم باهم خوابیدیم
صبح **
ویو_ا/ت : صبح که بیدار شدم احساس کردم فلج شدم نمیتونستم تکون بخورم چشمامو که کامل باز کردم دیدم کنار ریکی خوابم برده اونم منو گرفته داره فشار میده انگرا عروسک خوابش رو بقل کرده
ا/ت : ریکی سان ... چاگیا .... یوبو ...... بیدارشو صب شده
ریکی : عممم صب بخیر
ا/ت : میزاری برم صبونه درست کنم؟
ریکی : تو برو منم پنج دقیقه دیگه میخوابم
دوستان من هنوز زندم مامانم منو برای کوتاه کردن موهام جر نداد
۸.۳k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.