ریسمانی به رنگ خون...🩸
ریسمانی به رنگ خون...🩸
☆ سوآه
♤ تاجر
پدر سوآه ¤
مادر سوآه ○
ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟟
بارون محکم به شیشه میخورد و دنبال راهی برای نفوذ به اتاق بود،
سمت پنجره رفتم...
مردی قد بلند با یک چتر سیاه وارد کوچه شد، یک کت بلند قهوهای روشن ، و شالگردن قهوهای سوخته...
احتمالا باید خودش میبود، مامان رو صدا زدم
همون موقع زنگ خونه بهصدا در اومد
بابا در رو باز کرد و من و مامان برای عرض ادب کنار بابا ایستادیم
مرد سلام گرمی کرد و برای مذاکره با پدر روی میز نشست؛
خیلی تعجب کردم اون جوونتر از تصوراتم بود...
همه چیز خوب پیش رفت...
بابا برای پیدا کردن دفتر تجارتش میز رو ترک کرد، و من با بونگ اوپنگ و چای توت ماگنولیا "اومیجاچا" از تاجر پذیرایی کردم.
تاجر از زیبایی سئول متعجب بود و با خوردن چای قیافه عجیبتری به خودش گرفت...
♤ این فوقالعادست...
میدونی علت این نامگذاری چیه؟
برام جالب بود! خیلی خوب به زبون ما حرف میزد، کاملا مشخص بود که شیفته تاریخه چون بعد از معامله با بابا همش در مورد تاریخ کره صحبت میکرد
کنارش روی میز نشستم و گرم صحبت شدم
☆ منظورتون اومیجاچا ست؟
♤ بله
☆ معلومه به کرهای کاملا مسلط هستین...(با لبخند)
و در مورد اومیجاچا... اوجیما به معنای ۵ طعمه و دلیل این نامگذاری به وجود هر ۵ طعم شیرین ، ترش، شور ، تند و تلخ در نوشیدنی برمیگرده...
ابرو هاش رو بالا داد و با خنده گفت:
♤ این نوشیدنی هیجان انگیزه...!
بابا برگشته بود...
کنار من نشست و دوباره با اون آقا مشغول صحبت در مورد وضعیت کشور شد...
¤ در مورد جدایی کره شمالی و جنوبی باید بگم که جنگ با حمله کرهشمالی در ۲۵ ژوئن ۱۹۵۰ شروع شد.
این جنگ خسارت و تلفات زیادی بهوجود آورد و در آخر در جولای ۱۹۵۳ پیمان آتش بس بسته شد، با اینکه بیشتر از دو دهه از اون موقع گذشته ولی تا حالا هیچ پیمان صلحی.....
طبق معمول برای من کسل کننده بود
مخصوصا اینکه حالا در مورد کشور صحبت میکردن، اما ادب حکم میکرد با حوصله به صحبت هاشون گوش کنم و گاهی خودم هم یچیزی به صحبت های پدر اضافه کنم
مامان اونقدر شیفته اون آقا شده بود که ازشون درخواست کرد حالا که جایی برای موندن نداره امشب رو خونه ما بمونه...
آخرای شب مامان اتاق برادرم رو برای اقامت تاجر آماده کرد و از من خواست ایشون رو تا اتاق همراهی کنم
☆ میشه همراه من بیاید آقای ...؟
♤ اوه بله!
متأسفم اونقدر غرق صحبت با پدرتون بودم که خودم رو معرفی نکردم،
من کیم تهیونگ هستم...
☆ جناب کیم؟ اما مگه شما اهل مارسی نیستین؟
♤ بله من اهل بندر مارسی ام و این اسم کره ای منه... لطفا من رو همون تهیونگ صدا بزنید
○ سوآه لطفا آقای کیم رو به صحبت نگیر حتما بخاطر سفر خستن
☆ من رو ببخشید
شب بخیر
لایک؟🥲
☆ سوآه
♤ تاجر
پدر سوآه ¤
مادر سوآه ○
ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟟
بارون محکم به شیشه میخورد و دنبال راهی برای نفوذ به اتاق بود،
سمت پنجره رفتم...
مردی قد بلند با یک چتر سیاه وارد کوچه شد، یک کت بلند قهوهای روشن ، و شالگردن قهوهای سوخته...
احتمالا باید خودش میبود، مامان رو صدا زدم
همون موقع زنگ خونه بهصدا در اومد
بابا در رو باز کرد و من و مامان برای عرض ادب کنار بابا ایستادیم
مرد سلام گرمی کرد و برای مذاکره با پدر روی میز نشست؛
خیلی تعجب کردم اون جوونتر از تصوراتم بود...
همه چیز خوب پیش رفت...
بابا برای پیدا کردن دفتر تجارتش میز رو ترک کرد، و من با بونگ اوپنگ و چای توت ماگنولیا "اومیجاچا" از تاجر پذیرایی کردم.
تاجر از زیبایی سئول متعجب بود و با خوردن چای قیافه عجیبتری به خودش گرفت...
♤ این فوقالعادست...
میدونی علت این نامگذاری چیه؟
برام جالب بود! خیلی خوب به زبون ما حرف میزد، کاملا مشخص بود که شیفته تاریخه چون بعد از معامله با بابا همش در مورد تاریخ کره صحبت میکرد
کنارش روی میز نشستم و گرم صحبت شدم
☆ منظورتون اومیجاچا ست؟
♤ بله
☆ معلومه به کرهای کاملا مسلط هستین...(با لبخند)
و در مورد اومیجاچا... اوجیما به معنای ۵ طعمه و دلیل این نامگذاری به وجود هر ۵ طعم شیرین ، ترش، شور ، تند و تلخ در نوشیدنی برمیگرده...
ابرو هاش رو بالا داد و با خنده گفت:
♤ این نوشیدنی هیجان انگیزه...!
بابا برگشته بود...
کنار من نشست و دوباره با اون آقا مشغول صحبت در مورد وضعیت کشور شد...
¤ در مورد جدایی کره شمالی و جنوبی باید بگم که جنگ با حمله کرهشمالی در ۲۵ ژوئن ۱۹۵۰ شروع شد.
این جنگ خسارت و تلفات زیادی بهوجود آورد و در آخر در جولای ۱۹۵۳ پیمان آتش بس بسته شد، با اینکه بیشتر از دو دهه از اون موقع گذشته ولی تا حالا هیچ پیمان صلحی.....
طبق معمول برای من کسل کننده بود
مخصوصا اینکه حالا در مورد کشور صحبت میکردن، اما ادب حکم میکرد با حوصله به صحبت هاشون گوش کنم و گاهی خودم هم یچیزی به صحبت های پدر اضافه کنم
مامان اونقدر شیفته اون آقا شده بود که ازشون درخواست کرد حالا که جایی برای موندن نداره امشب رو خونه ما بمونه...
آخرای شب مامان اتاق برادرم رو برای اقامت تاجر آماده کرد و از من خواست ایشون رو تا اتاق همراهی کنم
☆ میشه همراه من بیاید آقای ...؟
♤ اوه بله!
متأسفم اونقدر غرق صحبت با پدرتون بودم که خودم رو معرفی نکردم،
من کیم تهیونگ هستم...
☆ جناب کیم؟ اما مگه شما اهل مارسی نیستین؟
♤ بله من اهل بندر مارسی ام و این اسم کره ای منه... لطفا من رو همون تهیونگ صدا بزنید
○ سوآه لطفا آقای کیم رو به صحبت نگیر حتما بخاطر سفر خستن
☆ من رو ببخشید
شب بخیر
لایک؟🥲
۲۰.۲k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.