رمان عشق سیاه و سفید///part;74~
اون سنگینی چیزی نبود جز یه بغض تو سینه.... گوشیرو اروم گذاشتم اونور و دستمو گذاشتمرو قلبمو محکم گرفتمش... چشمامو روهم فشار دادم بغضم شکست و قطره های اشک از چشمم خارج شد....
مکالمه در حیاط
جونگ سو:خانم و کیونگ من برم تو واقعا هوا سرده منو ببخشید
مامان بزرگ(کیونگ): اوکی
کیونگ:باشه... راستی جونگ سو یادته قبلا اومدی اینجا بهت اتاق دادم؟! از اون موقع در اون اتاقو باز نکردیم میتونی اونجا وسایلاتو بزاری اگه کثیف بود میتونی به ندیمه ها بگی تمیزش کنن
جونگ سو: اره خاطرت دارن تو ذهنم مرور میشن... بچه بودیم... مامان بابات... متاسافم خدا رحمتشون کنه..
کیونگ یه نفس عمیقی میکشع و میگه
کیونگ:ممنون.... برو کمی استراحت کن...
جونگ سو: باشه پس من میرم خدافظ
کیونگ: بایی
بعد رفتن جونگ سو مامان بزرگ کیونگ نگاشو با عصبانیت داد سمت کیونگ و گفت...
مامان بزرگ(کیونگ): کیونگ!
کیونگ:بله مامان بزرگ؟!
مامان بزرگ(کیونگ):چرا به این پسره رودادی؟! حالا پیشمونم بمونه؟! مامان باباتو خدا رحمت کنه؟! بابات که هیچی پسر منه... ولی... ولی اون مامانت خدا به جای رحمت لعنتش کنه...
کیونگ با ناراحتی سرشو میندازه پایین
کیونگ:مامان بزرگ یه چند روزی اینجاست همیشه نمیمونه که...
مامان بزرگ(کیونگ): زود بره تحملشو ندارم...
کیونگ چیزی نمیگه و همچنان سرش از ناراحتی پایینه
ویو جونگ سو
داشتم از پله میرفتم بالا به سالن اتاق ها رسیدم خیلی خوشحال بودم که هنوز اون اتاق وجود داره فک میکردم مال یکی دیگه شده یا کلا تغییرش دادن خواستم برم سمت اتاقم که یهویی صدایی شنیدم.... شبیه صدای یه دختر بود، دورو ورمو نگاهی انداختم دیدم یه در نیمه بازه و یه دختر رو تختش نشسته و اروم اروم اشک میریزه... نتونستم تنهاش بزارم نزدیک در اتاقش شدم و در زدم...
ا/ت اشکاشو زود زود پاک میکنه و میگه
ا/ت: کیه؟!
جونگ سو:منم... همون پسری که امروز اومد عمارت...
ا/ت زود هول شد پا شد همهجاشو مرتب کرد رفت و در اتاقشو کامل بازکرد... درسته چشماشو پاک کرده بودولی باز خون تو چشمای ا/ت جمع بود
ا/ت: بفرمایید اقا...
جونگ سو: هع اقا؟! بهم نگو اقا همون جونگ سو صدام کن... میتونم بیام تو؟!
ا/ت تعجب کرد
ا/ت: ه.. ها؟! بله بله بفرمایید
جونگ سو: خوبه.. کتابی هم باهام حرف نزن خوشم نمیاد راحت باش...
ا/ت درو باز میکنه جونگ سو وارد اتاقش میشه و با دقت همجارو نگاه میکنه
جونگ سو: چه اتاق قشنگی داری... اسمت؟!
ا/ت؛: ممنون، ا/ت توهم جونگ سو؟!
جونگ سو: بله خوب منو میشناسی فک کنم سینو همچیو مخصوصا درمورد ملیتم بهت گفته...
ا/ت: بله بله
جونگ سو: توهم شبیه ایرانی هایی.. ایرانی هستی؟!
ا/ت: بله...
جونگ سو: خوب چقد خوب میدونستم ولی لطفا باهم ایرانی صحبت نکنیم من کره ای رو ترجیح میدم..
ا/ت: اوکیه..
جونگ سو میشینه رو تخت ا/ت....
مکالمه در حیاط
جونگ سو:خانم و کیونگ من برم تو واقعا هوا سرده منو ببخشید
مامان بزرگ(کیونگ): اوکی
کیونگ:باشه... راستی جونگ سو یادته قبلا اومدی اینجا بهت اتاق دادم؟! از اون موقع در اون اتاقو باز نکردیم میتونی اونجا وسایلاتو بزاری اگه کثیف بود میتونی به ندیمه ها بگی تمیزش کنن
جونگ سو: اره خاطرت دارن تو ذهنم مرور میشن... بچه بودیم... مامان بابات... متاسافم خدا رحمتشون کنه..
کیونگ یه نفس عمیقی میکشع و میگه
کیونگ:ممنون.... برو کمی استراحت کن...
جونگ سو: باشه پس من میرم خدافظ
کیونگ: بایی
بعد رفتن جونگ سو مامان بزرگ کیونگ نگاشو با عصبانیت داد سمت کیونگ و گفت...
مامان بزرگ(کیونگ): کیونگ!
کیونگ:بله مامان بزرگ؟!
مامان بزرگ(کیونگ):چرا به این پسره رودادی؟! حالا پیشمونم بمونه؟! مامان باباتو خدا رحمت کنه؟! بابات که هیچی پسر منه... ولی... ولی اون مامانت خدا به جای رحمت لعنتش کنه...
کیونگ با ناراحتی سرشو میندازه پایین
کیونگ:مامان بزرگ یه چند روزی اینجاست همیشه نمیمونه که...
مامان بزرگ(کیونگ): زود بره تحملشو ندارم...
کیونگ چیزی نمیگه و همچنان سرش از ناراحتی پایینه
ویو جونگ سو
داشتم از پله میرفتم بالا به سالن اتاق ها رسیدم خیلی خوشحال بودم که هنوز اون اتاق وجود داره فک میکردم مال یکی دیگه شده یا کلا تغییرش دادن خواستم برم سمت اتاقم که یهویی صدایی شنیدم.... شبیه صدای یه دختر بود، دورو ورمو نگاهی انداختم دیدم یه در نیمه بازه و یه دختر رو تختش نشسته و اروم اروم اشک میریزه... نتونستم تنهاش بزارم نزدیک در اتاقش شدم و در زدم...
ا/ت اشکاشو زود زود پاک میکنه و میگه
ا/ت: کیه؟!
جونگ سو:منم... همون پسری که امروز اومد عمارت...
ا/ت زود هول شد پا شد همهجاشو مرتب کرد رفت و در اتاقشو کامل بازکرد... درسته چشماشو پاک کرده بودولی باز خون تو چشمای ا/ت جمع بود
ا/ت: بفرمایید اقا...
جونگ سو: هع اقا؟! بهم نگو اقا همون جونگ سو صدام کن... میتونم بیام تو؟!
ا/ت تعجب کرد
ا/ت: ه.. ها؟! بله بله بفرمایید
جونگ سو: خوبه.. کتابی هم باهام حرف نزن خوشم نمیاد راحت باش...
ا/ت درو باز میکنه جونگ سو وارد اتاقش میشه و با دقت همجارو نگاه میکنه
جونگ سو: چه اتاق قشنگی داری... اسمت؟!
ا/ت؛: ممنون، ا/ت توهم جونگ سو؟!
جونگ سو: بله خوب منو میشناسی فک کنم سینو همچیو مخصوصا درمورد ملیتم بهت گفته...
ا/ت: بله بله
جونگ سو: توهم شبیه ایرانی هایی.. ایرانی هستی؟!
ا/ت: بله...
جونگ سو: خوب چقد خوب میدونستم ولی لطفا باهم ایرانی صحبت نکنیم من کره ای رو ترجیح میدم..
ا/ت: اوکیه..
جونگ سو میشینه رو تخت ا/ت....
۱۰.۷k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.