ادامه پارت 8
ادامه پارت8
#قاتل_من
اون مغز فندقیش بخوره...
کوک: ولی...ته...
تهیونگ اینقد عصبانیه ک معلوم نیست قراره با اون دختر چیکار کنه... باید کاری کنم... وگرنه ته با اون...وضعیتی ک الان داره ممکنه حتی دختره رو بکشه....
کوک هر چقد...سعی کردم باش حرف بزنم ک آروم بشع ولی فایده نداشت زیر بار حرف نرفت ک نرفت ... بدجوری رو حرفش ایستاده بود...برگشت...دست ات...گرفت...و..به سمت همون... اتاقی... ات.. توش زندانی بود رفت
#قاتل_من
اون مغز فندقیش بخوره...
کوک: ولی...ته...
تهیونگ اینقد عصبانیه ک معلوم نیست قراره با اون دختر چیکار کنه... باید کاری کنم... وگرنه ته با اون...وضعیتی ک الان داره ممکنه حتی دختره رو بکشه....
کوک هر چقد...سعی کردم باش حرف بزنم ک آروم بشع ولی فایده نداشت زیر بار حرف نرفت ک نرفت ... بدجوری رو حرفش ایستاده بود...برگشت...دست ات...گرفت...و..به سمت همون... اتاقی... ات.. توش زندانی بود رفت
۵.۴k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲