𝐋𝐚𝐬𝐭 𝐩𝐚𝐫𝐭
تو بغل جونگ کوک توی اتاقش بودم دستشو زیر شرم گذاشته بود و یک دستش دور کمرم بود از این زاویه خیلی قشنگ بود اون آخرین کسیه که باهاشم پس اگر عاشقش شم حتما عیبی نداره خواستم دستمو بیارم تا صورتشو لمس کنم که یهو دستمو توی هوا گرفت
جونگ کوک: مچتو گرفتم
ناهیون:ب...بخشید من فقط چیز یعنی من
کوک: چرا انقدر هول شدی تو قراره زنم بشی لازم نیست هول بشی
دستاشو توی دستام گذاشت و با اون یکی دست منو به سینش فشرد
کوک: بیا حتی اگر همو دوست نداشتیم زن و شوهر خوبی باشیم تا...
ناهیون: چرا سکوت میکنی میخواستی بگی بمیرم نه؟ من بهش عادت کردم به سقف نگاه کردم لبخند زدم و قطره اشکی از چشمام سر خورد
پرش به روز عروسی(پنج ماه بعد)
ازدواج با خون اشامی که فقط شش ماهه میشناسیش عجیبه ولی عجیب تر از اون اینه که قراره نه ماه بعدش بمیری از فکر و خیال درامدم داشتم تور رو روی سرم میزاشتم که جانگ می امد
جانگ می: کمک میخوای؟
ناهیون: اره فکر کنم(با خنده)
جانگ می: اگر میخوای گریه کنی تو خودت نریز و با خوشحالی خودتو گول نزن هیچکسی از مرگش خوشحال نمیشه
ناهیون: بسه امروز روز عروسیته بیا خوشحال باشیم
دستای جانگ می رو گرفتم و وارد کلیسا شدیم روبهروی جونگ کوک ایستادیم و جانگ می دستهامو رها کرد و روی صندلی نشست
بعد از سوگند یاد کردن انگار کسی خوشحال نبود برای همین به خاطر عوض کردن جو جمع جونگ کوک رو بوسیدم متعجب بهم نگاه میکرد و سرمو بوسید
جونگ کوک ویو:
فکر کنم تو این پنج ماه عاشق ناهیون شدم تو این ۹۹۹ سال عمرم تاحالا عاشق نشدم برای همین نمیدونم چطوریه ولی فکر کنم حسم بهش متفاوته با بوسیدن سرش کل بدنم مور مور شد من سری رو بوسیدم که تا ۹ ماه دیگه برای یک مرده است
نه ماه بعد*
ناهیون ویو:
چیزی نمونده تا مردنم و تا به دنیا امدن یه جین کوک خیلی منزوی شده و خودم خیلی عصبانی ام چرا باید انقدر زندگی کوتاهی داشته باشم؟
کوک ویو:
من عاشق ناهیونم نمیخوام بمیره
داشتم با خودم فکر میکردم که ناهیون امد پیشم
ناهیون: چرا انقدر بد اخلاقی
کنارم روی مبل نشست به طرفش برگشتم دستاشو گرفتمو شروع کردم به گریه کردن
ناهیون:
کوک گریه میکرد که دردی توی شکمم حس کردم جیغ بلندی کشیدم کوک خانم جئون رو صدا کرد
مامان کوک: وقتشه
منم تو اتاق برد و در رو روی کوک بست بی هوا جیغ میزدم و از درد عرق کرده بودم
کوک ویو:
اون داره میمره روی زانو ها نشستم و پشت در گریه کردم که مامانم صدام کرد وارد اتاق شدم ناهیون از درد داشت گریه میکرد
مامان کوک: دستاشو بگیر
دستاشو گرفتم
ناهیون: دوستت دارم( با صدای گرفته)
که جیغ بلندی زد و از حال رفت صدای گریه بچه شنیدم مامانم بچه رو دور پتوی سفید پیچید جسم بی جون ناهیون رو تو بغلم گرفتم و گریه کردم
صد سال بعد*
یه جین: بسه بابا من بزرگ شدم
کوک: هنوزم میگن بیرون خطرناکه بزار خود معلم بیاد اینجا
یه جین: اها بعد به معلم انسان بگم ببخشید ما خون اشامیم مشکلی نداری؟
کوک: خود معلم میدونه علم اونقدر پیشرفت کرده که نیاز به خون آدم نباشه واقعا به مامانت رفتی هم ظاهری هم اخلاقی روز به روز بیشتر مطمعین میشم که دختر همون زنی
یه جین: اههه بسه بهش میگم بیاد حالا ولم میکنی؟ولی از اینکه شبیه مامانم ناراحتی نه؟
کوک: برای این حرفا زیادی بچه ای
چند روز بعد *
یه جین: بابا معلمم داره میاد
صدای زنگ در^
یه جین: بابا امددددد بیا پایین
رفتم پایین معلمش.... روی زمین افتادم شروع کردم به نفس نفس زدن
معلم: آقا خوبید؟
کوک: اسمت چیه؟ با توعم اسمت چیه؟(با داد)
معلم: آقا لطفا آروم باشید من لی ناهیون هستم معلم دخترتون
یه جین: بابا خوبی؟ چیزی شده؟
نمیتونستم باور کنم ولی ناهیون مرده....
_________
عمارت گرگینه ها:
تهیونگ: جیمین چرا انقدر خوشحالی؟
جیمین:بعد صد سال بازی تازه شروع شده
تهیونگ: بازی منظورت چیه؟
جیمین: میفهمی
_________
اسلاید اول لباس عروس ناهیون
اسلاید های بعدی یه جین در مرور زمان
پایان فصل اول
جونگ کوک: مچتو گرفتم
ناهیون:ب...بخشید من فقط چیز یعنی من
کوک: چرا انقدر هول شدی تو قراره زنم بشی لازم نیست هول بشی
دستاشو توی دستام گذاشت و با اون یکی دست منو به سینش فشرد
کوک: بیا حتی اگر همو دوست نداشتیم زن و شوهر خوبی باشیم تا...
ناهیون: چرا سکوت میکنی میخواستی بگی بمیرم نه؟ من بهش عادت کردم به سقف نگاه کردم لبخند زدم و قطره اشکی از چشمام سر خورد
پرش به روز عروسی(پنج ماه بعد)
ازدواج با خون اشامی که فقط شش ماهه میشناسیش عجیبه ولی عجیب تر از اون اینه که قراره نه ماه بعدش بمیری از فکر و خیال درامدم داشتم تور رو روی سرم میزاشتم که جانگ می امد
جانگ می: کمک میخوای؟
ناهیون: اره فکر کنم(با خنده)
جانگ می: اگر میخوای گریه کنی تو خودت نریز و با خوشحالی خودتو گول نزن هیچکسی از مرگش خوشحال نمیشه
ناهیون: بسه امروز روز عروسیته بیا خوشحال باشیم
دستای جانگ می رو گرفتم و وارد کلیسا شدیم روبهروی جونگ کوک ایستادیم و جانگ می دستهامو رها کرد و روی صندلی نشست
بعد از سوگند یاد کردن انگار کسی خوشحال نبود برای همین به خاطر عوض کردن جو جمع جونگ کوک رو بوسیدم متعجب بهم نگاه میکرد و سرمو بوسید
جونگ کوک ویو:
فکر کنم تو این پنج ماه عاشق ناهیون شدم تو این ۹۹۹ سال عمرم تاحالا عاشق نشدم برای همین نمیدونم چطوریه ولی فکر کنم حسم بهش متفاوته با بوسیدن سرش کل بدنم مور مور شد من سری رو بوسیدم که تا ۹ ماه دیگه برای یک مرده است
نه ماه بعد*
ناهیون ویو:
چیزی نمونده تا مردنم و تا به دنیا امدن یه جین کوک خیلی منزوی شده و خودم خیلی عصبانی ام چرا باید انقدر زندگی کوتاهی داشته باشم؟
کوک ویو:
من عاشق ناهیونم نمیخوام بمیره
داشتم با خودم فکر میکردم که ناهیون امد پیشم
ناهیون: چرا انقدر بد اخلاقی
کنارم روی مبل نشست به طرفش برگشتم دستاشو گرفتمو شروع کردم به گریه کردن
ناهیون:
کوک گریه میکرد که دردی توی شکمم حس کردم جیغ بلندی کشیدم کوک خانم جئون رو صدا کرد
مامان کوک: وقتشه
منم تو اتاق برد و در رو روی کوک بست بی هوا جیغ میزدم و از درد عرق کرده بودم
کوک ویو:
اون داره میمره روی زانو ها نشستم و پشت در گریه کردم که مامانم صدام کرد وارد اتاق شدم ناهیون از درد داشت گریه میکرد
مامان کوک: دستاشو بگیر
دستاشو گرفتم
ناهیون: دوستت دارم( با صدای گرفته)
که جیغ بلندی زد و از حال رفت صدای گریه بچه شنیدم مامانم بچه رو دور پتوی سفید پیچید جسم بی جون ناهیون رو تو بغلم گرفتم و گریه کردم
صد سال بعد*
یه جین: بسه بابا من بزرگ شدم
کوک: هنوزم میگن بیرون خطرناکه بزار خود معلم بیاد اینجا
یه جین: اها بعد به معلم انسان بگم ببخشید ما خون اشامیم مشکلی نداری؟
کوک: خود معلم میدونه علم اونقدر پیشرفت کرده که نیاز به خون آدم نباشه واقعا به مامانت رفتی هم ظاهری هم اخلاقی روز به روز بیشتر مطمعین میشم که دختر همون زنی
یه جین: اههه بسه بهش میگم بیاد حالا ولم میکنی؟ولی از اینکه شبیه مامانم ناراحتی نه؟
کوک: برای این حرفا زیادی بچه ای
چند روز بعد *
یه جین: بابا معلمم داره میاد
صدای زنگ در^
یه جین: بابا امددددد بیا پایین
رفتم پایین معلمش.... روی زمین افتادم شروع کردم به نفس نفس زدن
معلم: آقا خوبید؟
کوک: اسمت چیه؟ با توعم اسمت چیه؟(با داد)
معلم: آقا لطفا آروم باشید من لی ناهیون هستم معلم دخترتون
یه جین: بابا خوبی؟ چیزی شده؟
نمیتونستم باور کنم ولی ناهیون مرده....
_________
عمارت گرگینه ها:
تهیونگ: جیمین چرا انقدر خوشحالی؟
جیمین:بعد صد سال بازی تازه شروع شده
تهیونگ: بازی منظورت چیه؟
جیمین: میفهمی
_________
اسلاید اول لباس عروس ناهیون
اسلاید های بعدی یه جین در مرور زمان
پایان فصل اول
۱۱.۳k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.