قشنگ ترین عذاب من پارت ۵
قشنگ ترین عذاب من پارت ۵
ویو کوک
میا : :)
کوک : امیدوارم بتونم باهاش کنار بیام
میا : اوهوم ؛ داشتم میگفتم ، تهیونگ القاب متفاوتی داره . پس اگر یه جا دیدی متفاوت صداش میزنن تعجب نکن . مثلا بهش وی ، تهیونگ ، ته ته ، کیم ، ته هم میگن ... این از این موضوع
کوک : میشه شما تو بهم بدی؟؟
میا : البته ؛ آدرس خونه تهیونگ رو هم برات میفرستم ؛)
وقتی میا رفت ساعدمو گذاشتم رو چشمام و یکم به مبل لم دادم
نمیدونم چقدر گذشت که با صدای تهیونگ از خواب پریدم .
ته : جئون خوابالو ، با تواما
کوک : ب...ببخشید قربان . جانم؟
ته : جانم؟!
کوک : نه ... یعنی چیز ، بله؟؟
ته : پاشو باید بریم یه جایی . کار دارم(سرد)
کوک : چش....باشه
ته : خوبه
دنبالش راه افتادم که سوییچ ماشین رو سمتم پرت کرد و راهش رو رفت
سرجام میخکوب بودم که وسط سالن وایستاد و به طرفم برگشت و بلند داد زد
ته : همونجا وای نستا ، چیه؟ نکنه انتظار داری من تو رو ببرم؟؟(بلند)
سریع دوییدم سمتش و پشت سرش راه افتادم ، هیچی دیگه . علناً شدم نوچه اش
رسیدیم به ماشین و نشست سمت شاگرد
هوففففف چقدر رومخه.
نشستم پشت فرمون و حرکت کردم ، زیاد از ماشین خوشم نمیومد . موتور خودم رو بیشتر از این ماشین گنده دوست دارم
کوک : ک...کجا باید برم قربان؟
ته : میخوام برم خونه ام .(آروم)
کوک : بله؟ شرمنده...اما میشه بگید از کجا باید برم؟؟(هل)
ته : هوم ... میا بهت نگفته؟(سرد)
کوک : خیر
ته : بپیچ راست
بعد ۱۰ مین رسیدیم دم خونه اش ؛ خونه؟ قصر بخدا
ته : پیاده شو
پیاده شدم و جلو ماشین وایستادم
ته : ...میگم تو مشکلی داری؟ چرا هر جا میریم وایمیستی؟؟
کوک : ب...ببخشید ، اما...شما که دیگه برگشتید خونه و اگر اجازه بدی..
ته : اجازه نمیدم . مثل اینکه با کارت زیاد آشناییتی نداری ...
کوک : چرا...دارم (حرصی)
ته : آفرین ، پس حرف نزن و دنبالم بیا
چقدر پررو تشیف داره . ایشششش؛ اگر واقعا حرفی که میا زد نمیبود ، یه چیزی بارش میکردم
تو حیاط خونه اش که شدیم رفت سمت در و داخل شد
تو حیاط موندم که بعد ۲۰ مین با یه تیشرت سفید و شلوار ورزشی مشکی اومد بیرون
ته : آخیش. بشین
نمیدونستم چشه . الان ، تو این هوا ، چجوری با تیشرت اومد؟؟
کوک : ق...قربان ، ه...هوا سرده .
ته : بهش عادت دارم (سرد)
نشستم و منتظر نگاهش کردم
ته : خب ... سر چقدر با میا توافق کردی؟
کوک : قربان ... الان این مهم نیست ؛ هوا سرده و شما هم با این لباس سرما میخورید. لطفاً برید داخل
ته : او...از کی تا حالا مهم شده؟(پوزخند)
بلند شدم و جلوش وایستادم
کوک : همونطور که خودتون گفتید من بادیگارد شما هستم ، پس یعنی باید شما رو از هر مشکل و دشمنی حفظ کنم. الان هوا دزده ، پس من مسئولم تا به شما تذکر بدم و داخل ببرمتون
ته : خیله خب ببر(پوزخند)
کوک : بله؟!(تعجب)
ته : گفتی داخل ببریم . خب..ببر دیگه
ویو کوک
میا : :)
کوک : امیدوارم بتونم باهاش کنار بیام
میا : اوهوم ؛ داشتم میگفتم ، تهیونگ القاب متفاوتی داره . پس اگر یه جا دیدی متفاوت صداش میزنن تعجب نکن . مثلا بهش وی ، تهیونگ ، ته ته ، کیم ، ته هم میگن ... این از این موضوع
کوک : میشه شما تو بهم بدی؟؟
میا : البته ؛ آدرس خونه تهیونگ رو هم برات میفرستم ؛)
وقتی میا رفت ساعدمو گذاشتم رو چشمام و یکم به مبل لم دادم
نمیدونم چقدر گذشت که با صدای تهیونگ از خواب پریدم .
ته : جئون خوابالو ، با تواما
کوک : ب...ببخشید قربان . جانم؟
ته : جانم؟!
کوک : نه ... یعنی چیز ، بله؟؟
ته : پاشو باید بریم یه جایی . کار دارم(سرد)
کوک : چش....باشه
ته : خوبه
دنبالش راه افتادم که سوییچ ماشین رو سمتم پرت کرد و راهش رو رفت
سرجام میخکوب بودم که وسط سالن وایستاد و به طرفم برگشت و بلند داد زد
ته : همونجا وای نستا ، چیه؟ نکنه انتظار داری من تو رو ببرم؟؟(بلند)
سریع دوییدم سمتش و پشت سرش راه افتادم ، هیچی دیگه . علناً شدم نوچه اش
رسیدیم به ماشین و نشست سمت شاگرد
هوففففف چقدر رومخه.
نشستم پشت فرمون و حرکت کردم ، زیاد از ماشین خوشم نمیومد . موتور خودم رو بیشتر از این ماشین گنده دوست دارم
کوک : ک...کجا باید برم قربان؟
ته : میخوام برم خونه ام .(آروم)
کوک : بله؟ شرمنده...اما میشه بگید از کجا باید برم؟؟(هل)
ته : هوم ... میا بهت نگفته؟(سرد)
کوک : خیر
ته : بپیچ راست
بعد ۱۰ مین رسیدیم دم خونه اش ؛ خونه؟ قصر بخدا
ته : پیاده شو
پیاده شدم و جلو ماشین وایستادم
ته : ...میگم تو مشکلی داری؟ چرا هر جا میریم وایمیستی؟؟
کوک : ب...ببخشید ، اما...شما که دیگه برگشتید خونه و اگر اجازه بدی..
ته : اجازه نمیدم . مثل اینکه با کارت زیاد آشناییتی نداری ...
کوک : چرا...دارم (حرصی)
ته : آفرین ، پس حرف نزن و دنبالم بیا
چقدر پررو تشیف داره . ایشششش؛ اگر واقعا حرفی که میا زد نمیبود ، یه چیزی بارش میکردم
تو حیاط خونه اش که شدیم رفت سمت در و داخل شد
تو حیاط موندم که بعد ۲۰ مین با یه تیشرت سفید و شلوار ورزشی مشکی اومد بیرون
ته : آخیش. بشین
نمیدونستم چشه . الان ، تو این هوا ، چجوری با تیشرت اومد؟؟
کوک : ق...قربان ، ه...هوا سرده .
ته : بهش عادت دارم (سرد)
نشستم و منتظر نگاهش کردم
ته : خب ... سر چقدر با میا توافق کردی؟
کوک : قربان ... الان این مهم نیست ؛ هوا سرده و شما هم با این لباس سرما میخورید. لطفاً برید داخل
ته : او...از کی تا حالا مهم شده؟(پوزخند)
بلند شدم و جلوش وایستادم
کوک : همونطور که خودتون گفتید من بادیگارد شما هستم ، پس یعنی باید شما رو از هر مشکل و دشمنی حفظ کنم. الان هوا دزده ، پس من مسئولم تا به شما تذکر بدم و داخل ببرمتون
ته : خیله خب ببر(پوزخند)
کوک : بله؟!(تعجب)
ته : گفتی داخل ببریم . خب..ببر دیگه
۱.۹k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.