يزدآن
يزد اي فروغ ماهِ حُسن از روی رخشان شما
اي سه نقطه آبروی خوبی از ٠٠٠ حآه زنخدان شما
عزم ديدار تو دارد جانِ بر لب آمده
بازگردد مِهتَری باز يا برآيد ?چيست؟فرمان شما..!
کَس به دور نِرگِسَت طُرفي نَبَستَز عافيت
بهِ که نفروشند مستوری به مستان شما!
بخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگر
زان کِزَد بر ديده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رَختُخود گُلد دسته اِیبو که بوئی بشنَويمَز خاکُ بستان شما...عمرتان باد و مُرادی ساقيانِ بزمِ جَمّ
گر چه جام ما نشد پُرمِی بِلَعل
شاهنشاشما
گِردِشهر هم چو دانه های گَردُشنّ انتظار بُرّخورد با بَعلِ آخر مِيکِشم جانان تنّ...با همین فکر...!مدام دل کارخرابی ميکند دلدار را آگه کنيد!
زينهار چَمرا پَرّ..! ای دوستانِ کاویان..
جان من و جان شما آن اَمانت...اَلَمُ دِرَفشِماهراه کِی مِی دهد دَستِدينّ غَرَض يا رب که هم دستان این محفل هُمای هَم دست و همبوستان شوند!
آخِرخاطِرِ مجموع ما...زلف پريشان شما
دور دارَّزّ خاک و خون دامنش چو بوء ماه اَردَرکویرش بگذری
کاندر اين ره کشته بسيارند قربان شما
اي صبا با ساکنان شهر يزدز ما بگو
کاي سِر حقّ شناسان گوی از ما چوبِ چوگانَزشما
گر چه دوريم از بِساطِ قُربُو....وصلّاَمّا... امّا همّت.آنچنانهم دور نيست..!
بند زنجير و بَرِ حلقه ميان زره و خود همان شاه شماييم و ثَناخوان شما
اي شهنشاه بُلَنّدَخّتَر خدا را همّتي گو
تا ببوسم همچو اَختر خاکه ايوان شما
میکند حافظ دعايي بشنو آم مينی بگو...🙌🏽
روزی ما باد لعل شِکَرافشانِده هر دم دعاهای شما
اي سه نقطه آبروی خوبی از ٠٠٠ حآه زنخدان شما
عزم ديدار تو دارد جانِ بر لب آمده
بازگردد مِهتَری باز يا برآيد ?چيست؟فرمان شما..!
کَس به دور نِرگِسَت طُرفي نَبَستَز عافيت
بهِ که نفروشند مستوری به مستان شما!
بخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگر
زان کِزَد بر ديده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رَختُخود گُلد دسته اِیبو که بوئی بشنَويمَز خاکُ بستان شما...عمرتان باد و مُرادی ساقيانِ بزمِ جَمّ
گر چه جام ما نشد پُرمِی بِلَعل
شاهنشاشما
گِردِشهر هم چو دانه های گَردُشنّ انتظار بُرّخورد با بَعلِ آخر مِيکِشم جانان تنّ...با همین فکر...!مدام دل کارخرابی ميکند دلدار را آگه کنيد!
زينهار چَمرا پَرّ..! ای دوستانِ کاویان..
جان من و جان شما آن اَمانت...اَلَمُ دِرَفشِماهراه کِی مِی دهد دَستِدينّ غَرَض يا رب که هم دستان این محفل هُمای هَم دست و همبوستان شوند!
آخِرخاطِرِ مجموع ما...زلف پريشان شما
دور دارَّزّ خاک و خون دامنش چو بوء ماه اَردَرکویرش بگذری
کاندر اين ره کشته بسيارند قربان شما
اي صبا با ساکنان شهر يزدز ما بگو
کاي سِر حقّ شناسان گوی از ما چوبِ چوگانَزشما
گر چه دوريم از بِساطِ قُربُو....وصلّاَمّا... امّا همّت.آنچنانهم دور نيست..!
بند زنجير و بَرِ حلقه ميان زره و خود همان شاه شماييم و ثَناخوان شما
اي شهنشاه بُلَنّدَخّتَر خدا را همّتي گو
تا ببوسم همچو اَختر خاکه ايوان شما
میکند حافظ دعايي بشنو آم مينی بگو...🙌🏽
روزی ما باد لعل شِکَرافشانِده هر دم دعاهای شما
۳۰۸
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.