ازدواج قرار دادی ۱۱
ات که رنگی تو صورتش نموده بود گفت:
ب ب بله ارباب
و بعد جیمین رفت بیرون و در رو قفل کرد
ویو ات:
خیلی حالم بد بود نزدیک دوره ی عادتم بود
همزمان هن دلم درد می کرد هم کمرم، خون زیادی
از کمرم رفته بود تازه یادم افتاد که من باید می رفتم لباس می یوردم اما من نمی تونستم که دیگه
برم لباس بیارم کاش هانا می فهمید که من اینجام
و خودش می رفت لباس بیاره
چون یه ذره کم خونی داشتم دلم می خواست بخوابم
به خاطر همین سرم رو تکیه دادم به دیوار و همون جوری خوابیدم،وقتی بیدار شدم شروع کردم به جیمین فکر کردن چجوری می تونست با اون قیافش آدم به این خشنی باشه
به هر حال ازش به خاطر این کاراش خیلی بدم اومده بود
یدفعه ای احساس کردم که پریود شدم(ببخشید😵💫🫣)
به سختی بلند شدم و نگاه کردم دیدم که حدسم درست بوده نمی دونستم که باید از کجا نوار بیارم تا رفتم دم در در یکدفعه ای باز شد...
#جیمین
#فیک
اين داستان ادامه دارد...💜
ب ب بله ارباب
و بعد جیمین رفت بیرون و در رو قفل کرد
ویو ات:
خیلی حالم بد بود نزدیک دوره ی عادتم بود
همزمان هن دلم درد می کرد هم کمرم، خون زیادی
از کمرم رفته بود تازه یادم افتاد که من باید می رفتم لباس می یوردم اما من نمی تونستم که دیگه
برم لباس بیارم کاش هانا می فهمید که من اینجام
و خودش می رفت لباس بیاره
چون یه ذره کم خونی داشتم دلم می خواست بخوابم
به خاطر همین سرم رو تکیه دادم به دیوار و همون جوری خوابیدم،وقتی بیدار شدم شروع کردم به جیمین فکر کردن چجوری می تونست با اون قیافش آدم به این خشنی باشه
به هر حال ازش به خاطر این کاراش خیلی بدم اومده بود
یدفعه ای احساس کردم که پریود شدم(ببخشید😵💫🫣)
به سختی بلند شدم و نگاه کردم دیدم که حدسم درست بوده نمی دونستم که باید از کجا نوار بیارم تا رفتم دم در در یکدفعه ای باز شد...
#جیمین
#فیک
اين داستان ادامه دارد...💜
۵.۶k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.