رمان دزد شیطون پلیس مغرور 1
مقدمه
وصیت کردہ ام بعد از مرگم،
دوفنجای چای هم دفن کنند
شایـــد صحبت های من با خـــدا به درازا کشید
به هر حال دلخور ی ها کم نیست از بندگانش
همان هایی که بی اجازه وارد شدند
خودخواهانه قضاوت کردند
بی مقدمه شکستند
و بی خداحافظی رفتند
)سیمین بهبهایی(
داشتم بند کفشام رو می بستم که صدای اسی)اسکندر(بلند شد:
_اگه امشب کارمون جور بشه نونمون تو روغنه.
بعد از برداشتن چراغ قوه از روی پله های لب در از خونه زدم بیرون، خونه ای که اگه تا دو روز دیگه
اجاره اش رو ندیم، آواره خیابونا می شیم.
_این مهمونی که مثل مهمونی های دیگه نیست؛ این قدر طولش می دی ابی)ابراهیم( اونجا زیر پاش
علف سبز شد با لبخند گفتم:
_خو په ِج یار که بریم. تت و ب
وقتی سوار موتور به قول اسی جت شدیم، راه افتادیم سمته جایی که رئیس گفته بود.
وقتی موتورو جلوی خونه که نه قصر یارو نگه داشت، ابی رو دیدم که داشت به سمتمون می اومد
وقتی بهمون نزدیک شد روبه دوتامون با غیظ گفت:
وصیت کردہ ام بعد از مرگم،
دوفنجای چای هم دفن کنند
شایـــد صحبت های من با خـــدا به درازا کشید
به هر حال دلخور ی ها کم نیست از بندگانش
همان هایی که بی اجازه وارد شدند
خودخواهانه قضاوت کردند
بی مقدمه شکستند
و بی خداحافظی رفتند
)سیمین بهبهایی(
داشتم بند کفشام رو می بستم که صدای اسی)اسکندر(بلند شد:
_اگه امشب کارمون جور بشه نونمون تو روغنه.
بعد از برداشتن چراغ قوه از روی پله های لب در از خونه زدم بیرون، خونه ای که اگه تا دو روز دیگه
اجاره اش رو ندیم، آواره خیابونا می شیم.
_این مهمونی که مثل مهمونی های دیگه نیست؛ این قدر طولش می دی ابی)ابراهیم( اونجا زیر پاش
علف سبز شد با لبخند گفتم:
_خو په ِج یار که بریم. تت و ب
وقتی سوار موتور به قول اسی جت شدیم، راه افتادیم سمته جایی که رئیس گفته بود.
وقتی موتورو جلوی خونه که نه قصر یارو نگه داشت، ابی رو دیدم که داشت به سمتمون می اومد
وقتی بهمون نزدیک شد روبه دوتامون با غیظ گفت:
۶.۶k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.