فیک یونگی
p5
یونگی : ا.ت اگه قرار بود بری اینجوری از من خداحافظی میکردی ؟
ا.ت : آره *بغض* شایدم بیشتر * تو دلش *
یونگی : ای دختره ناراحت نباش ته ناراحت میشه
ا.ت : اون ناراحت میشه تو چی میگی ؟ ( دلش با حرف یونگی شکست با اینکه میدونست یونگی منظوری نداره )
ته فهمید تو قلب ا.ت چه خبره پس دستش رو گرفت و فشرد و آرام گفت بریم و سه تایی حرکت کردن و رسیدن فرودگاه و منتظر بودن اسم هواپیما خونده شه تا برن که ته نگاهی به بلیط ها کرد و گفت که ا.ت و یونگی کنار همن
یونگی : تو همه سفرا این جوری بوده
ا.ت : آره معمولا اینجور بود
ادمین خسته هست خلاصه که اسمشون گفته شد و رفتن سوار شدن و ا.ت از هواپیما میترسه و یونگی همیشه موقع پرواز دستش رو میگرفت و باهاش صحبت میکرد
یونگی : ا.ت ....... دستت رو بده به من
ا.ت دست یونگی رد گرفت و یونگی از سرمای دستش فهمید ترسیده
یونگی : نترس من اینجام ...... ( گونه ا.ت رو بوسید )
ا.ت : یکی دیگه هم بوسم کن ( کیوت و بچه گونه )
یونگی ویو
طولانی و عمیق بوسیدمش حس میکردم قلبم گرم و آروم شد و این حس وقتی ا.ت بغلم میکرد یا لپمو میمیبوسید یا برعکس بهم تزریق میشد
[ حال ادمین بهم خورد ]
ا.ت ویو
حس میکردم از گونه به قلبم انرژی می آمد و این بوس ها توی این سالا نگهم داشته بود
یونگی : تو نمیخوای بوسم کنی ؟
ا.ت : یه جا نزدیک لبش رو بوسیدم
یونگی : پدرت رو در میارم اگه این عکس پخش بشه
اگه پخش بشه باید باهام رل بزنی ها ( با خنده )
ا.ت : میخوای کار رو یکسره کنم
یونگی : بیا بکن ( تو دلش واقعا اینو میخواست ولی میدونست امکان پذیر نیست )
یونگی : ا.ت اگه قرار بود بری اینجوری از من خداحافظی میکردی ؟
ا.ت : آره *بغض* شایدم بیشتر * تو دلش *
یونگی : ای دختره ناراحت نباش ته ناراحت میشه
ا.ت : اون ناراحت میشه تو چی میگی ؟ ( دلش با حرف یونگی شکست با اینکه میدونست یونگی منظوری نداره )
ته فهمید تو قلب ا.ت چه خبره پس دستش رو گرفت و فشرد و آرام گفت بریم و سه تایی حرکت کردن و رسیدن فرودگاه و منتظر بودن اسم هواپیما خونده شه تا برن که ته نگاهی به بلیط ها کرد و گفت که ا.ت و یونگی کنار همن
یونگی : تو همه سفرا این جوری بوده
ا.ت : آره معمولا اینجور بود
ادمین خسته هست خلاصه که اسمشون گفته شد و رفتن سوار شدن و ا.ت از هواپیما میترسه و یونگی همیشه موقع پرواز دستش رو میگرفت و باهاش صحبت میکرد
یونگی : ا.ت ....... دستت رو بده به من
ا.ت دست یونگی رد گرفت و یونگی از سرمای دستش فهمید ترسیده
یونگی : نترس من اینجام ...... ( گونه ا.ت رو بوسید )
ا.ت : یکی دیگه هم بوسم کن ( کیوت و بچه گونه )
یونگی ویو
طولانی و عمیق بوسیدمش حس میکردم قلبم گرم و آروم شد و این حس وقتی ا.ت بغلم میکرد یا لپمو میمیبوسید یا برعکس بهم تزریق میشد
[ حال ادمین بهم خورد ]
ا.ت ویو
حس میکردم از گونه به قلبم انرژی می آمد و این بوس ها توی این سالا نگهم داشته بود
یونگی : تو نمیخوای بوسم کنی ؟
ا.ت : یه جا نزدیک لبش رو بوسیدم
یونگی : پدرت رو در میارم اگه این عکس پخش بشه
اگه پخش بشه باید باهام رل بزنی ها ( با خنده )
ا.ت : میخوای کار رو یکسره کنم
یونگی : بیا بکن ( تو دلش واقعا اینو میخواست ولی میدونست امکان پذیر نیست )
۱.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.