عشق غیر قابل دسترس... ziha
فصل دوم...پارت هفدهم
جیمین؛شب شده بود که به سئول رسیدم و رفتم هتل،در اتاق الیزا رو زدم و بعد از چند دقیقه در باز شد و رفتم داخل الیزا روی مبل کنار تلویزیون نشسته بود رفتم سمتش و بغلش کردم:
جیمین: ببخشید عزیزم
الیزا:...
جیمین:باور کن مامانم اصرار کرد و گرن...
الیزا:جیمین؟
جیمین:جانم
الیزا:میدونم مامانت هم حق داره که با تو باشه اما....
بازم میخوای بری؟
جیمین:میفهمم الیزا،سعی میکنم دیگ تنهات نذارم،خوبه؟الان اشتی ای؟
الیزا:خیل خب،ببین برات چی گرفتم
جیمین:اوووو چه کلاه قشنگی
الیزا:ببین اندازه ست؟
جیمین:اره عالیه
الیزا:خوبه بهت میاد
راوی؛جیمین و الیزا تا اخر هفته با هم بودن و جیمین کل سئول رو به الیزا نشون داد، هر دو خوشحال بودند و باهم تفریح میکردند صبح جمعه بود که مامان جیمین زنگ زد و مهمونی اخر هفته رو بهش یاداوری کرد،جیمین رفت پیش الیزا و قضیه رو تعریف کرد:...
جیمین؛شب شده بود که به سئول رسیدم و رفتم هتل،در اتاق الیزا رو زدم و بعد از چند دقیقه در باز شد و رفتم داخل الیزا روی مبل کنار تلویزیون نشسته بود رفتم سمتش و بغلش کردم:
جیمین: ببخشید عزیزم
الیزا:...
جیمین:باور کن مامانم اصرار کرد و گرن...
الیزا:جیمین؟
جیمین:جانم
الیزا:میدونم مامانت هم حق داره که با تو باشه اما....
بازم میخوای بری؟
جیمین:میفهمم الیزا،سعی میکنم دیگ تنهات نذارم،خوبه؟الان اشتی ای؟
الیزا:خیل خب،ببین برات چی گرفتم
جیمین:اوووو چه کلاه قشنگی
الیزا:ببین اندازه ست؟
جیمین:اره عالیه
الیزا:خوبه بهت میاد
راوی؛جیمین و الیزا تا اخر هفته با هم بودن و جیمین کل سئول رو به الیزا نشون داد، هر دو خوشحال بودند و باهم تفریح میکردند صبح جمعه بود که مامان جیمین زنگ زد و مهمونی اخر هفته رو بهش یاداوری کرد،جیمین رفت پیش الیزا و قضیه رو تعریف کرد:...
۳.۱k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.