part11
part11
ارسلان: همتون میتونید برید بخوابید غیر از تو
دیانا: من؟
ارسلان: اره
دیانا: یعنی چیکارم داره
ارسلان: ظرفارو بشور
دیانا: چشم رفتم تو اشپزخونه خیلی ظرفا زیاد بود کاشکی یکی میومد کمکم.......... اخرین ظرفم شستشو خشک کردم دیگه دستام جون نداشت
ارسلان: خب شستی بیا برو تواون اتاق و بخاب
دیانا: ارباب یچیزی
ارسی: بگو
دیانا: من میتونم برم دانشگاه؟
ارسلان: ههههه (خنده مثلن) بیرونم بدون اجازه من نمیتونی بری
دیانا: رفتم تواتاق همه دخترا اون جا بودن رفتم و یه بالشت و پتو ورداشتم و
کنار بهار خابیدم دوست داشتم زود تر بخوابم ولی درد دستامو پاهام نمیزاشت کلی فکر کردم که چیکار کنه که این ارباب منو ول کنه که خوابم برد
فردا
بهار: دیانا دیانا
دیانل: هاا
بهار: بلندشو
دیانا: بزا بخوابم
بهار: همه باید ساعت نه از خواب بلندشو و اگر نه
دیانا: تنبیه میشن میدونم
بهار: هی
دیانا: بهار چیشد تو اومدی اینجا
بهار: بابام تو قمار باختو منو داد ارسلان
دیانا: هی منم دادشم
بهار: ببین یچیزی بهت میگم ولی به هیچکس نگو قبل از تو یه دختر به نام نازنین دوسته من بود خیلی کله شق بود و کلی کار خلاف میکردو تنبیه میشود یه بار یه کار خیلی سنگین کرد و تنبیهش شد رابطه جنسی
دیانا: چییی
بهار: میدونم ترسیدی ولی باید مواظب خودت باشی که کار بدی نکنی
دیانا: الان نازنین کجاس
بهار: اون به من گف که چع اتفاقی واسش افتاده و ارباب فهمیدو اونو تواتاق ته راه رو زندانی کرد
ادامه دارد...............
ارسلان: همتون میتونید برید بخوابید غیر از تو
دیانا: من؟
ارسلان: اره
دیانا: یعنی چیکارم داره
ارسلان: ظرفارو بشور
دیانا: چشم رفتم تو اشپزخونه خیلی ظرفا زیاد بود کاشکی یکی میومد کمکم.......... اخرین ظرفم شستشو خشک کردم دیگه دستام جون نداشت
ارسلان: خب شستی بیا برو تواون اتاق و بخاب
دیانا: ارباب یچیزی
ارسی: بگو
دیانا: من میتونم برم دانشگاه؟
ارسلان: ههههه (خنده مثلن) بیرونم بدون اجازه من نمیتونی بری
دیانا: رفتم تواتاق همه دخترا اون جا بودن رفتم و یه بالشت و پتو ورداشتم و
کنار بهار خابیدم دوست داشتم زود تر بخوابم ولی درد دستامو پاهام نمیزاشت کلی فکر کردم که چیکار کنه که این ارباب منو ول کنه که خوابم برد
فردا
بهار: دیانا دیانا
دیانل: هاا
بهار: بلندشو
دیانا: بزا بخوابم
بهار: همه باید ساعت نه از خواب بلندشو و اگر نه
دیانا: تنبیه میشن میدونم
بهار: هی
دیانا: بهار چیشد تو اومدی اینجا
بهار: بابام تو قمار باختو منو داد ارسلان
دیانا: هی منم دادشم
بهار: ببین یچیزی بهت میگم ولی به هیچکس نگو قبل از تو یه دختر به نام نازنین دوسته من بود خیلی کله شق بود و کلی کار خلاف میکردو تنبیه میشود یه بار یه کار خیلی سنگین کرد و تنبیهش شد رابطه جنسی
دیانا: چییی
بهار: میدونم ترسیدی ولی باید مواظب خودت باشی که کار بدی نکنی
دیانا: الان نازنین کجاس
بهار: اون به من گف که چع اتفاقی واسش افتاده و ارباب فهمیدو اونو تواتاق ته راه رو زندانی کرد
ادامه دارد...............
۱۱.۷k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.