my boyfriend is girl
Part.10
مینهو کلید رو چرخوند و در خونه باز شد.
ویو هانا
خونشون یکم بهم ریخته بود.
یه عالمه کتاب وسط خونه افتاده بود و یه عروسک پونی صورتی هم روی مبل بود.
هانا : اگه نمیگفتی یه داداش کوچولو داری ، فکر میکردم با خواهرت زندگی میکنی(با خنده)
لینو : داداش کوچولو؟
اون ۲۱ سالشه. نکنه فکر کردی اون بچست.
هانا : ۲۱ سالش؟(با تعجب)
لینو در حالی که کتابا رو از روی زمین جمع میکرد سرش رو تکون داد و گفت،
لینو : اره، ۲۱ سالشه.
ولی رفتارش یکم بچگونه و دخترونست. (و آهی کشید )
روبه هانا کرد
لینو: چرا ایستادی؟
میتونی رو مبل بشینی.
هانا : اوه ، مرسی.
لینو : شام خوردی؟
هانا : نه
لینو : چیزی زیادی نداریم ولی میتونم برات رامیون درست کنم.
هانا : نمیخواد، من گشنم نیست.
لینو : ولی من گشنمه.
ویو هانا
بعد از این حرفش به سمت آشپزخونه رفت .
از توی یخچال سبزیجات رو درآورد و تیکشون کرد ، انگار توی آشپزی استعداد داشت جوری که سریع و با دقت اون سبزی ها رو تیکه میکرد.
خیلی جذاب شده بود.
حتی رگای دستاش هم بیرون زده بود.
لینو : چرا اینجوری بهم زل زدی، نکنه عاشقم شدی؟(باخنده)
هانا : چی میگی، اصلا هم عاشقت نشدم فقط از اینکه اینقدر حرفهای داشتی سبزیها رو خورد میکردی تعجب کرده بودم.
لینو : باشه حالا بیا شام بخور.
هانا : گفتم که گشنم نیست.
لینو : مطمعنی ؟
هانا : حالا اینقدر اصرار میکنی یکم میخورم.
ویو لینو
از روی مبل بلند شد و اومد روی صندلی روبهروم نشست.
براش رامیون کشیدم و شروع به خوردن کردیم.
هانا داشت از چان و سونگمین میگفت و گفت که اون در اصل برادرش نیست و دوست برادرشه .
ویو هانا
مینهو کلید رو چرخوند و در خونه باز شد.
ویو هانا
خونشون یکم بهم ریخته بود.
یه عالمه کتاب وسط خونه افتاده بود و یه عروسک پونی صورتی هم روی مبل بود.
هانا : اگه نمیگفتی یه داداش کوچولو داری ، فکر میکردم با خواهرت زندگی میکنی(با خنده)
لینو : داداش کوچولو؟
اون ۲۱ سالشه. نکنه فکر کردی اون بچست.
هانا : ۲۱ سالش؟(با تعجب)
لینو در حالی که کتابا رو از روی زمین جمع میکرد سرش رو تکون داد و گفت،
لینو : اره، ۲۱ سالشه.
ولی رفتارش یکم بچگونه و دخترونست. (و آهی کشید )
روبه هانا کرد
لینو: چرا ایستادی؟
میتونی رو مبل بشینی.
هانا : اوه ، مرسی.
لینو : شام خوردی؟
هانا : نه
لینو : چیزی زیادی نداریم ولی میتونم برات رامیون درست کنم.
هانا : نمیخواد، من گشنم نیست.
لینو : ولی من گشنمه.
ویو هانا
بعد از این حرفش به سمت آشپزخونه رفت .
از توی یخچال سبزیجات رو درآورد و تیکشون کرد ، انگار توی آشپزی استعداد داشت جوری که سریع و با دقت اون سبزی ها رو تیکه میکرد.
خیلی جذاب شده بود.
حتی رگای دستاش هم بیرون زده بود.
لینو : چرا اینجوری بهم زل زدی، نکنه عاشقم شدی؟(باخنده)
هانا : چی میگی، اصلا هم عاشقت نشدم فقط از اینکه اینقدر حرفهای داشتی سبزیها رو خورد میکردی تعجب کرده بودم.
لینو : باشه حالا بیا شام بخور.
هانا : گفتم که گشنم نیست.
لینو : مطمعنی ؟
هانا : حالا اینقدر اصرار میکنی یکم میخورم.
ویو لینو
از روی مبل بلند شد و اومد روی صندلی روبهروم نشست.
براش رامیون کشیدم و شروع به خوردن کردیم.
هانا داشت از چان و سونگمین میگفت و گفت که اون در اصل برادرش نیست و دوست برادرشه .
ویو هانا
۶۱۷
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.