ویو لیا
ویو لیا
ارا: الان نمی تونم بریم سر کلاس بیا بریم بوفه یچیزی بخوریم
لیا: باشه
باهم رفتیم و ۲ تا آیس امریکانو و کیک شکلاتی سفارش دادیم
لیا: خیلی حالم بد اصن نمیفهمم داره چی میشه
ارا: منم نمیفهمم
لیا: میای از اینجا بریم
ارا: کجا مثلا
لیا: امممم خوب بریم آمریکا
ارا: نمیدونم بزار امروز با مادرم درباره اش حرف میزنم تو گوشی داری
لیا: آره
ارا: خوب شمارتو بده
لیا:..........
ارا: برات زنگ میزنن خبر میدم
زنگ خورد
ارا: میای بریم خونه
لیا: چجوری
ارا: فرار کنیم
لیا: تا آخر عمرم پایهاتم
ارا: پس بریم وسایلمون و جمع کنیم
بعد از جمع کردن وسایلمون رفتیم سمت حیاط
ارا: خوب در که قفله باید از رو دیوار بپریم
لیا: بریم پشت حیاط اینجا به دختر مدرسه دید داره
ارا: اممم راست میگی
لیا و ارا آروم از رو دیوار بالا رفتن و پریدن پایین
لیا: اییییی
ارا: خوبی
لیا: آره بریم
با دو از مدرسه دور شدیم
لیا: خوب حالا کجا بریم
ارا: نمی دونم بیا بریم گیم بزنیم
لیا: بریممم
باهم رفتیم ولی وقتی رسیدیم همه اونجا پسر بودن یکیشون آمد سمتون
پسر: شما کوچولو ها اینجا چیکار میکنید
لیا: فضولیش به تو نیومده
ارا: اگر ما کوچولوایم تو یجا دیگه ات کوچولو بچه
همه خندیدن
ارا و لیا رفتن رو صندلی نشستن و شروع کردن بازی کردن
۵ ساعت بعد
ارا: وایی خسته شدن لیا بیا بریم
لیا: هنو یکساعت نشده آمدیم الان بریم
ارا: جدی
لیا: وایسا ببینن ساعت چند
لیا گوشیشو درمیاره
لیا: وایی خاک تو سرم ساعت ۸ شب الان لیرا کلمو میکنه پاشو پاشو بریم
لیا به لیرا زنگ میزنه لیرا جواب میده
لیا: لیرا بخدا غلط کردم الان میام خونه
شوگا: کجایی
لیا: ش....شما ؟ اصنگوشی خواهر من دست شما چیکار میکنه
شوگا: منم شوگا خواهرت حالش خوب نیست من جواب دادم الان بگو کجایی
لیا: خوب من و ارا ....... ایستادیم
شوگا: الان میام دنبالتون
لیا: م....ممنون
ارا: چیشد
لیا: الان میان دنبالمون
چند دقیقه گذشت
ویو لیا
داشتم به اطراف نگاه میکردم اینجایی که ما بودیم هیچکی نبود کوچه ها همه تاریک چراغ ها همه خاموش بود حواسم به اطراف بود که سه تا پسر مست و دیدم که داشتن بهمون اشاره میکردن
لیا: ا.....ارا من میترسم
ارا: م...منم میترسم
لنگ لنگ زنان امدن سمتمون
پسرا: نظرتون درباره ی یه شب خوب چیه
پسرا: خیلی قرار خوشبگذره
یکی از پسرا به ارا و دوتا دیگه به لیا هجوم میبرن و شروع میکنن در اوردن لباس هاشون لیا ارا هرچی جیغ میزدن و دست و پا میزدن نمی تونستن کاری کنن چون زور پسرا از اونا بیشتر بود لیا تقریبا لخت شده بود اون پسر دستش و رو بدن لیا کشید
لیا: به من دست نزن اشغال( گریه شدید و داد)
همون لحظه دونفر اون سه تا پسر و از روی دخترا میکشن کنار و ۳ نفر دیگه شروع میکنن تا حد مرگ زدنشون لیا و ارا تو بغل هم جمع میشن و فقط گریه میکنن
یکی از اون پسرا که تو تاریکی قیافش دیده نمیشد کتی به سمتشون دراز کرد و گفت
پسر: اینو بندازین رو خودتون
ارا و لیا کت و گرفتن و انداختن رو خودشون
بعد از اینکه اون سه تا پسر و تا حد مرگ زدن یه پسره پاشد و رفت سمت دخترا
پسر: نمیگی اتفاقی برات میوفته تا ابن وقت شب بیرون چه غلطی میکردی اگر ما نمی رسیدیم الان چی میشد( عربده)
یکی دیگه از پسرا شروع کرد آروم کردن اون پسر
پسرا دست دخترا رو میگیرن و میبرنشون سمت ماشین
ارا: صبر کنین ببینم ما شمارو نمیشناسیم
لیا: راست میگه
شوگا: این کوک این جیمین این تهیونگ اینم فلیکس منم که شوگا ام
لیا بعد از شنیدن اسما خودشو بیشتر میپوشون
( بالا تنه ی لیا و ارا کاملا لخت بوده که با کتی که یونگی بهشون داده بوده خودشونو پوشونده بودن )
ارا: الان نمی تونم بریم سر کلاس بیا بریم بوفه یچیزی بخوریم
لیا: باشه
باهم رفتیم و ۲ تا آیس امریکانو و کیک شکلاتی سفارش دادیم
لیا: خیلی حالم بد اصن نمیفهمم داره چی میشه
ارا: منم نمیفهمم
لیا: میای از اینجا بریم
ارا: کجا مثلا
لیا: امممم خوب بریم آمریکا
ارا: نمیدونم بزار امروز با مادرم درباره اش حرف میزنم تو گوشی داری
لیا: آره
ارا: خوب شمارتو بده
لیا:..........
ارا: برات زنگ میزنن خبر میدم
زنگ خورد
ارا: میای بریم خونه
لیا: چجوری
ارا: فرار کنیم
لیا: تا آخر عمرم پایهاتم
ارا: پس بریم وسایلمون و جمع کنیم
بعد از جمع کردن وسایلمون رفتیم سمت حیاط
ارا: خوب در که قفله باید از رو دیوار بپریم
لیا: بریم پشت حیاط اینجا به دختر مدرسه دید داره
ارا: اممم راست میگی
لیا و ارا آروم از رو دیوار بالا رفتن و پریدن پایین
لیا: اییییی
ارا: خوبی
لیا: آره بریم
با دو از مدرسه دور شدیم
لیا: خوب حالا کجا بریم
ارا: نمی دونم بیا بریم گیم بزنیم
لیا: بریممم
باهم رفتیم ولی وقتی رسیدیم همه اونجا پسر بودن یکیشون آمد سمتون
پسر: شما کوچولو ها اینجا چیکار میکنید
لیا: فضولیش به تو نیومده
ارا: اگر ما کوچولوایم تو یجا دیگه ات کوچولو بچه
همه خندیدن
ارا و لیا رفتن رو صندلی نشستن و شروع کردن بازی کردن
۵ ساعت بعد
ارا: وایی خسته شدن لیا بیا بریم
لیا: هنو یکساعت نشده آمدیم الان بریم
ارا: جدی
لیا: وایسا ببینن ساعت چند
لیا گوشیشو درمیاره
لیا: وایی خاک تو سرم ساعت ۸ شب الان لیرا کلمو میکنه پاشو پاشو بریم
لیا به لیرا زنگ میزنه لیرا جواب میده
لیا: لیرا بخدا غلط کردم الان میام خونه
شوگا: کجایی
لیا: ش....شما ؟ اصنگوشی خواهر من دست شما چیکار میکنه
شوگا: منم شوگا خواهرت حالش خوب نیست من جواب دادم الان بگو کجایی
لیا: خوب من و ارا ....... ایستادیم
شوگا: الان میام دنبالتون
لیا: م....ممنون
ارا: چیشد
لیا: الان میان دنبالمون
چند دقیقه گذشت
ویو لیا
داشتم به اطراف نگاه میکردم اینجایی که ما بودیم هیچکی نبود کوچه ها همه تاریک چراغ ها همه خاموش بود حواسم به اطراف بود که سه تا پسر مست و دیدم که داشتن بهمون اشاره میکردن
لیا: ا.....ارا من میترسم
ارا: م...منم میترسم
لنگ لنگ زنان امدن سمتمون
پسرا: نظرتون درباره ی یه شب خوب چیه
پسرا: خیلی قرار خوشبگذره
یکی از پسرا به ارا و دوتا دیگه به لیا هجوم میبرن و شروع میکنن در اوردن لباس هاشون لیا ارا هرچی جیغ میزدن و دست و پا میزدن نمی تونستن کاری کنن چون زور پسرا از اونا بیشتر بود لیا تقریبا لخت شده بود اون پسر دستش و رو بدن لیا کشید
لیا: به من دست نزن اشغال( گریه شدید و داد)
همون لحظه دونفر اون سه تا پسر و از روی دخترا میکشن کنار و ۳ نفر دیگه شروع میکنن تا حد مرگ زدنشون لیا و ارا تو بغل هم جمع میشن و فقط گریه میکنن
یکی از اون پسرا که تو تاریکی قیافش دیده نمیشد کتی به سمتشون دراز کرد و گفت
پسر: اینو بندازین رو خودتون
ارا و لیا کت و گرفتن و انداختن رو خودشون
بعد از اینکه اون سه تا پسر و تا حد مرگ زدن یه پسره پاشد و رفت سمت دخترا
پسر: نمیگی اتفاقی برات میوفته تا ابن وقت شب بیرون چه غلطی میکردی اگر ما نمی رسیدیم الان چی میشد( عربده)
یکی دیگه از پسرا شروع کرد آروم کردن اون پسر
پسرا دست دخترا رو میگیرن و میبرنشون سمت ماشین
ارا: صبر کنین ببینم ما شمارو نمیشناسیم
لیا: راست میگه
شوگا: این کوک این جیمین این تهیونگ اینم فلیکس منم که شوگا ام
لیا بعد از شنیدن اسما خودشو بیشتر میپوشون
( بالا تنه ی لیا و ارا کاملا لخت بوده که با کتی که یونگی بهشون داده بوده خودشونو پوشونده بودن )
۴.۴k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.