رمان Black & White پارت 30
گفتم نه ندیدم وایسا پیدا کنیم باهم کل اتاق رو گشتیم گفتم تو اتاقت نیس وایسا من برم به حیاط نگاه کنم گفت باشه رفتم پایین از پله ها دیدم یه چیز برق میزد رفتم کنارش دیدم مدال هس عین چیزی که یونا میگفت برداشتم تو ذهنم گفتم آخه اگه وقتی برمیگشت اون وقت میافتاد میدیدم رفتم بالا که دیدم هنوز یونا داره کشو هارو میگرده رفتم کنارش گفتم پیدا کردم با خوشحالی برگشت گفت واقعا گفتم اره دادم دستش خیلی ذوق میکرد گفت ممنون و بعد انداخت دور گردنش گفتم مگه این مدال چیه که تو برات مهمه گفتم این مدال نه تنها در من تو سانا و جیمین و جونگ کوک هم هس اینارو ما چهار تا داریم قول دادیم تا اخر مرگمون گم و درنیاریم از گردنمون ولی مال من افتاده بود و نفهمیدم گفت از کجا پیدا کردی گفتم کنار پله ها گفت شاید وقتی افتادم افتاده با تعجب داشتم نگاهش میکردم مگه اون افتاده بود از زبان یونا وقتی اون حرفم رو گفتم تازه فهمیدم گند زدم میخواستم جم کنم ولی شوگا گفت تو مگه افتادی زمین با بیچاره گی گفتم اره گفت چرا گفتم چون چشام از پس گریه چشام تار میدید که پام پیچ خورد افتادم زمینگفت پس به همین خاطر داشتی از پله ها کمک میگرفتی گفتم اره بعد دوباره نشستم رو تخت گفت الان پات درد میکنه گفتم نه کنارم زانو زد و پام رو گرفت خیلی درد میکرد به همین خاطر داشتم ملافه روی تخت رو فشار میدادم گفت درد نمیکنه که کنترلم رو از دست دادم و ناله کردم گفتم ای درد میکنه شوگا گفت مگه درد نمیکرد گفتم الان درد میکنه از زبان شوگا از سر لجبازی به سرش همه چیز میومد که نتونست کنترل کنه خودشو و گفت درد میکنه گفتم هیچی نشده فقط یکم درد گرفته درس میشه از زبان یونا گفتم خودم میدونم الان میتونی بری از زبان سانا تو آینه داشتم به خودم نگاه میکردم رفتم یه دوش بگیرم آب رو باز کردم داشتم به تهیونگ فک میکردم از حموم در اومدم شت ۲ ساعت بود تو حموم بودم از زبان تهیونگ سانا باپاش به جای حساسم زد فک میکردم دیگه بچه دار نشم از درد به خودم میپیچیدم بعد دردش کمی کم شد رفتم یه دوش گرفتم اون خیلی شیطون و دوست داشتنی بود بعد از حموم در اومدم و لباس پوشیدم و خوابیدم....
۱۹.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.