سکه ی طلایی پارت 1
سرم درد میکرد داشتم از سر کار میرفتم خونه. امروز روز کاملا بدی داشتم بخاطر اینکه با بازیگرمون دعوا کردم اخراج شدم. نزدیک خونه که رسیدم بارون گرفت. دوان دوان به سمت خونه رفتم. وقتی وارد حیاط شدم دیدم تمام اساسی خونم و وسایل هام دم در خونست و در خونه قفل زنجیر شده. چون بارون میومد سریع یک پلاستیک روی وسایلم کشیدم و زنگ زدم به صاحب خونه....
ا/ت: سلام آقای ایم..
آقای ایم : سلام..
ا/ت: ببخشید این وقت شب زنگ زدم در خونمو قفل و زنجیر کردن ویسایل زیر بارونه...
آقا ایم: آره من این کار رو کردم. چهار ماهه اجاره ی خونه رو ندادی منم وسایلت رو ریختم تو کوچه....
ا/ت: ولی من جایی رو ندارم که برم نمیتونید بدون هماهنگی این کارو انجام بدید...
آقای ایم: همینی که شده وسایلت رو بردار و از اونجا برو.. (قطع تماس)
لعنتی امروز کاملا بد شانس بودم همه چیزم رو از دست دادم.. کارمو وخونم. حتی نمیتونستم برم خونه ی مادرم چون توی خانواده ی ما رسم بود دختر و پسر وقتی به سن22 سالگی رسیدن برن برا خودشون زندگی کنن و به خونه ی پدر و مادر بر نگردن تا موقعی که ازدواج کنن. منم که مجردم پس نمیتونستم برگردم.. به دوستم جوکیون زنگ زدم و اون گفت که میتونم برم خونه ی اون بخوابم......
ا/ت: سلام آقای ایم..
آقای ایم : سلام..
ا/ت: ببخشید این وقت شب زنگ زدم در خونمو قفل و زنجیر کردن ویسایل زیر بارونه...
آقا ایم: آره من این کار رو کردم. چهار ماهه اجاره ی خونه رو ندادی منم وسایلت رو ریختم تو کوچه....
ا/ت: ولی من جایی رو ندارم که برم نمیتونید بدون هماهنگی این کارو انجام بدید...
آقای ایم: همینی که شده وسایلت رو بردار و از اونجا برو.. (قطع تماس)
لعنتی امروز کاملا بد شانس بودم همه چیزم رو از دست دادم.. کارمو وخونم. حتی نمیتونستم برم خونه ی مادرم چون توی خانواده ی ما رسم بود دختر و پسر وقتی به سن22 سالگی رسیدن برن برا خودشون زندگی کنن و به خونه ی پدر و مادر بر نگردن تا موقعی که ازدواج کنن. منم که مجردم پس نمیتونستم برگردم.. به دوستم جوکیون زنگ زدم و اون گفت که میتونم برم خونه ی اون بخوابم......
۱.۹k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.