من
- بچه که بودم شبایی که میرفتیم خونه مامانبزرگم خودمو میزدم به خواب ؛
داییم منو بغل میگرفت میبرد خونمون.
یه شب توبغلش دیدم یه گربه وسط خیابون داره رد میشه
بلند گفتم: هیییی گربههههه
داییم نگام کردو با خنده گفت: تموم این مدتا بیدار بودی؟
چیزی نداشتم بگم، فقط خندیدم.
شبای بعدش میدونست بیدارم ولی همچنان بغلم میگرفت"
میخوام جنسِ اون توجهه رو بگم . .
آخه میدونی آدم سختِشه که بگه
"به مَن توجه کن" برایِ همین دادوبیداد راه میندازه، عصبی میشه، قهر میکنه، با همه لج میکنه، برایِ اینکه به چشم بیاد، برایِ اینکه دیده شه!
تو فقط میبینی که چشماشو بسته و داد میزنه!
ولی اون داره تقلا میکنه و دستاشو تِکون میده و میگه "هی، من اینجام، ببین منو!"
داره میگه "به من توجه کن"
میدونی چقَدر درموندست این جمله؟
سراسر درده و اگه به زبون بیاد؛
دیگه گفتن و نگفتنِش، فَرقی نداره(:
اره ؛ من الان همون توجه رو بدون اینکه بگم میخوام ؛ دقیقا همونو . .
داییم منو بغل میگرفت میبرد خونمون.
یه شب توبغلش دیدم یه گربه وسط خیابون داره رد میشه
بلند گفتم: هیییی گربههههه
داییم نگام کردو با خنده گفت: تموم این مدتا بیدار بودی؟
چیزی نداشتم بگم، فقط خندیدم.
شبای بعدش میدونست بیدارم ولی همچنان بغلم میگرفت"
میخوام جنسِ اون توجهه رو بگم . .
آخه میدونی آدم سختِشه که بگه
"به مَن توجه کن" برایِ همین دادوبیداد راه میندازه، عصبی میشه، قهر میکنه، با همه لج میکنه، برایِ اینکه به چشم بیاد، برایِ اینکه دیده شه!
تو فقط میبینی که چشماشو بسته و داد میزنه!
ولی اون داره تقلا میکنه و دستاشو تِکون میده و میگه "هی، من اینجام، ببین منو!"
داره میگه "به من توجه کن"
میدونی چقَدر درموندست این جمله؟
سراسر درده و اگه به زبون بیاد؛
دیگه گفتن و نگفتنِش، فَرقی نداره(:
اره ؛ من الان همون توجه رو بدون اینکه بگم میخوام ؛ دقیقا همونو . .
۱۴.۰k
۲۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.