فیک تهیونگ 🐻 پارت ۷
از زبان ا/ت
وارد عمارت شدم و آجوما سریع اومد و بغلم کرد و گفت: معلوم هست کجایی؟؟
گفتم: ببخشید
تهیونگ وارد عمارت شد و آجوما با تعجب به تهیونگ سلام کرد و از من پرسید : ایشون کی هستن ؟
منم داستان رو براش تعریف کردم و گفت: یعنی دیگه اینجا نمیمونید ؟
گفتم: نه عمارت تهیونگ میمونم ؛ الان هم اومدم وسایلم رو ببرم
آجوما بغض کرد و گفت: باشه پس منم کمک میکنم که وسایلت رو جمع کنی
داخل چشماش یه بعضی بود که اگه ولش میکردن همونجا گریه میکرد
وسایل خام آنقدر زیاد بود که ۳ ساعت طول کشید
تهیونگ که دیگه حسابی خسته شده بود گفت: چقدر وسیله داری ؛ بسه دیگه بقیه وسایل هات رو بعداً میبریم
بریم که من کلی کار دارم
چقدر پروعه به خاطر کار خودش داره وسایل من رو ول میکنه 😒
بهش گفتم: تو برو من با جونگ کوک برمیگردم
اینو که گفتم یه جوری عصبانی شد که میتوانست کل عمارت رو با خاک یکسان کنه
اومد و به زور دستم رو گرفت و بلندم کرد
و گفت: یا میای یا به زور میای ؛ انتخاب با خودته
گفتم: چقدر وحشی هستی تو
داشت بهم چپ چپ نگاه میکرد
گفتم: باشه باشه میام
از آجوما خداحافظی کردم و رفتم عمارت تهیونگ
تا رسیدیم عمارت تلفن تهیونگ زنگ خورد و جواب داد یهو با عصبانیت داد زد : چیییی ! نگه دارینش خودم رو میرسونم
قطع کرد و به جونگ کوک گفت بره ماشین رو حاضر کنه
به من هم گفت: میری داخل عمارت و از عمارت بیرون نمیای اگه بفهمم که از عمارت رفتی بیرون با خواستی فرار کنی خودت می دونی
اینو گفت و رفت
رفتم داخل عمارت و شروع کردم به چیدن وسایلی که آورده بودم
...
از زبان تهیونگ
بعد بیست دقیقه رسیدیم
به نگهبان ها گفتم کجاست و به خونه چوبی داخل حیاط اشاره کردن و رفتم داخل خونه چوبی که سوهو رو دیدم ( سوهو مادر ا/ت هست)
گفتم: اینجا چه غلطی میکنی ( با عصبانیت)
گفت: اومدم دخترم رو پس بگیرم
نیشخند زدم و گفتم: دخترت یا زن من ؟
گفت : عوضی تو حق نداری دخترم رو مجبور کنی که پیشت بمونه
گفتم: فعلا که تونستم و چند روز دیگه هم عروسیمونه 😏
گفت: خیلی آدم عوضی هستی مثل پدرت
اینو که گفت رفتم و یه سیلی بهش زدم
صورتش قرمز شد
گفتم: یه دفعه دیگه در مورد پدرم حرفی بزنی زنده زنده خاکت میکنم و ا/ت هم نباید بفهمه که تو داخل کره هستی تلاش هم نکن فرار کنی اینجا پر مامور هست
اومدم بیرون و به همه ی نگهبانا گفتم حواسشون بهش باشه
و به جونگ کوک گفتم منو برسونه عمارت و راه افتادیم به سمت عمارت
...
وارد عمارت شدم و آجوما سریع اومد و بغلم کرد و گفت: معلوم هست کجایی؟؟
گفتم: ببخشید
تهیونگ وارد عمارت شد و آجوما با تعجب به تهیونگ سلام کرد و از من پرسید : ایشون کی هستن ؟
منم داستان رو براش تعریف کردم و گفت: یعنی دیگه اینجا نمیمونید ؟
گفتم: نه عمارت تهیونگ میمونم ؛ الان هم اومدم وسایلم رو ببرم
آجوما بغض کرد و گفت: باشه پس منم کمک میکنم که وسایلت رو جمع کنی
داخل چشماش یه بعضی بود که اگه ولش میکردن همونجا گریه میکرد
وسایل خام آنقدر زیاد بود که ۳ ساعت طول کشید
تهیونگ که دیگه حسابی خسته شده بود گفت: چقدر وسیله داری ؛ بسه دیگه بقیه وسایل هات رو بعداً میبریم
بریم که من کلی کار دارم
چقدر پروعه به خاطر کار خودش داره وسایل من رو ول میکنه 😒
بهش گفتم: تو برو من با جونگ کوک برمیگردم
اینو که گفتم یه جوری عصبانی شد که میتوانست کل عمارت رو با خاک یکسان کنه
اومد و به زور دستم رو گرفت و بلندم کرد
و گفت: یا میای یا به زور میای ؛ انتخاب با خودته
گفتم: چقدر وحشی هستی تو
داشت بهم چپ چپ نگاه میکرد
گفتم: باشه باشه میام
از آجوما خداحافظی کردم و رفتم عمارت تهیونگ
تا رسیدیم عمارت تلفن تهیونگ زنگ خورد و جواب داد یهو با عصبانیت داد زد : چیییی ! نگه دارینش خودم رو میرسونم
قطع کرد و به جونگ کوک گفت بره ماشین رو حاضر کنه
به من هم گفت: میری داخل عمارت و از عمارت بیرون نمیای اگه بفهمم که از عمارت رفتی بیرون با خواستی فرار کنی خودت می دونی
اینو گفت و رفت
رفتم داخل عمارت و شروع کردم به چیدن وسایلی که آورده بودم
...
از زبان تهیونگ
بعد بیست دقیقه رسیدیم
به نگهبان ها گفتم کجاست و به خونه چوبی داخل حیاط اشاره کردن و رفتم داخل خونه چوبی که سوهو رو دیدم ( سوهو مادر ا/ت هست)
گفتم: اینجا چه غلطی میکنی ( با عصبانیت)
گفت: اومدم دخترم رو پس بگیرم
نیشخند زدم و گفتم: دخترت یا زن من ؟
گفت : عوضی تو حق نداری دخترم رو مجبور کنی که پیشت بمونه
گفتم: فعلا که تونستم و چند روز دیگه هم عروسیمونه 😏
گفت: خیلی آدم عوضی هستی مثل پدرت
اینو که گفت رفتم و یه سیلی بهش زدم
صورتش قرمز شد
گفتم: یه دفعه دیگه در مورد پدرم حرفی بزنی زنده زنده خاکت میکنم و ا/ت هم نباید بفهمه که تو داخل کره هستی تلاش هم نکن فرار کنی اینجا پر مامور هست
اومدم بیرون و به همه ی نگهبانا گفتم حواسشون بهش باشه
و به جونگ کوک گفتم منو برسونه عمارت و راه افتادیم به سمت عمارت
...
۱۱.۱k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.