'شوالیه'
'شوالیه'
"part 41"
______________________
_میشه برای یه بارم شده چرت نگی
_ببین جونگکوک یکی از دلایلی که خوناشاما خون همو نمیخورن
همینه.چون اگه یه خوناشام توسط همنوع خودش گاز گرفته بشه
یعنی
برای جفت گیری روش نشونه گذاری کردی و هیچ خوناشامی
نمیتونه
به اون نزدیک بشه.
_نگو که الان من جفت اونم
_این شیوه جفت گیری بین نر و ماده اس فک نکنم بین دوتا نر
صدق
کنه.
_خوبه.پس توام به این خنده هات پایان بده.واقعا رو اعصابه
_این مارک تا آخر عمر میمونه رو گردنت پس نمیتونی باهیچ
دختری ازدواج کنی
_من قرار نیس بین شماها بمونم.به محض اینکه از اینجا خالص
شدم
یه راهی پیدا میکنم تا دوباره تبدیل به انسان بشم وبعدشم
برمیگردم
خونه
_تخیالت قوی داری.ادامه بده تو موفق میشی
_داری مسخره میکنی؟
_نه پسر تو میتونی.درضمن تو کشتن شوهرت موفق باشی
_شوهرم؟
_مگه نمیخاستی امشب تهیونگو بکشی
_اونو که حتما اما الان بدجوری دلم میخاد که خفت کنم
پریدم روش و گردنشو گرفتم اونم همچنان میخندید.با سرعت
ماورایی
از زیر دستم دراومد وپشتم قرار گرفت.به طرفش رفتم وبه دیوار تکیش دادم و دستمو گذاشتم روگردنش.
بکهیون:باشه تسلیم تسلیم جونگکوک
دستام از گردنش شل شد.یاده ووهیون افتادم.اونم بهم میگفت
جونگکوک.با
یادش لبخندی رو لبم اومد.
بکهیون:به چی میخندی؟
لبخند مرموزی زدم:سعی کن ذهنمو بخونی فضولچه.
_هی میدونی خون کافی ندارم داری اذیتم میکنی.
_مگه تو کم کرم میریزی.
کنارهم روی زمین دراز کشیدیم وبه سقف رنگ و رو رفته ی
زندون
نگاه کردیم.
من:هی بک.
_چی گفتی؟
_گفتم هی بک.
_______________________
🌑🖤
"part 41"
______________________
_میشه برای یه بارم شده چرت نگی
_ببین جونگکوک یکی از دلایلی که خوناشاما خون همو نمیخورن
همینه.چون اگه یه خوناشام توسط همنوع خودش گاز گرفته بشه
یعنی
برای جفت گیری روش نشونه گذاری کردی و هیچ خوناشامی
نمیتونه
به اون نزدیک بشه.
_نگو که الان من جفت اونم
_این شیوه جفت گیری بین نر و ماده اس فک نکنم بین دوتا نر
صدق
کنه.
_خوبه.پس توام به این خنده هات پایان بده.واقعا رو اعصابه
_این مارک تا آخر عمر میمونه رو گردنت پس نمیتونی باهیچ
دختری ازدواج کنی
_من قرار نیس بین شماها بمونم.به محض اینکه از اینجا خالص
شدم
یه راهی پیدا میکنم تا دوباره تبدیل به انسان بشم وبعدشم
برمیگردم
خونه
_تخیالت قوی داری.ادامه بده تو موفق میشی
_داری مسخره میکنی؟
_نه پسر تو میتونی.درضمن تو کشتن شوهرت موفق باشی
_شوهرم؟
_مگه نمیخاستی امشب تهیونگو بکشی
_اونو که حتما اما الان بدجوری دلم میخاد که خفت کنم
پریدم روش و گردنشو گرفتم اونم همچنان میخندید.با سرعت
ماورایی
از زیر دستم دراومد وپشتم قرار گرفت.به طرفش رفتم وبه دیوار تکیش دادم و دستمو گذاشتم روگردنش.
بکهیون:باشه تسلیم تسلیم جونگکوک
دستام از گردنش شل شد.یاده ووهیون افتادم.اونم بهم میگفت
جونگکوک.با
یادش لبخندی رو لبم اومد.
بکهیون:به چی میخندی؟
لبخند مرموزی زدم:سعی کن ذهنمو بخونی فضولچه.
_هی میدونی خون کافی ندارم داری اذیتم میکنی.
_مگه تو کم کرم میریزی.
کنارهم روی زمین دراز کشیدیم وبه سقف رنگ و رو رفته ی
زندون
نگاه کردیم.
من:هی بک.
_چی گفتی؟
_گفتم هی بک.
_______________________
🌑🖤
۲.۱k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.