فیک: خونه جنگلی
فیک: خونه جنگلی
ویو
سلام، امیلیا ۱۷ ساله هستم و این قضیه از وقتی که ۱۰ سالم بود شروع شد
من توی یه خانواده ۱۴نفره زندگی میکنم
ما خانواده۱۴ نفره توی شهر توی یه خونه کوچیک زندگی میکردیم که برای خانواده۱۴نفره ما خیلی کوچیک بود
وقتی که ۱۰سالم بود بابابزرگم یه خونه جنگلی بزرگ خرید، همون خیلی خوشحال شدیم که قراره بریم توی خونه بزرگ تر
توی اون شهر خونه ها جنگلی بود ولی از هم دیگه فاصله داشت،فاصله خونه ها از هم دیگه زیاد بود ولی خیلی جایی قشنگی بود
همون به اونجا نقل مکان کردیم
خانواده ۱۴ نفره ما اینجوریه که...
(بابابزرگم و مامانبزرگم)
(مامان، بابام،خواهر بزرگترم،من،برادر کوچیکم)
(عموم،زن عموم،دخترشون،دخترشون)
(دوباره عموم ،زن عموم و پسرشون)
من و خواهرم امیلی توی یه اتاق میمونم
بردارم با پسرعموم توی یه اتاق
دوتا دخترعموم توی یه اتاق
بقیه هم توی اتاق خودشون
اتاق من و خواهرم پنجره خیلی بزرگیداره و خیلی قشنگه
حدودا یه سه، چهار ماه ی از بودنمون توی اون خونه میگذشت که صدای تق تق شیشه هر شب حدود ساعت ۲تا۴یا۵ شب میآمد
اولش فکر میکردم که کار جغدا یا درخت کنار پنجره اس
ولی وقتی که یه بار چککردم دیدم که درخت از پنجره اتاق من و امیلی خیلی فاصله داره پسنمیتونه کار درخت بوده باشه
بعد چند وقت به علاوه صدای تق تق صدای خراشیدن شیشه اتاق میآمد که اصلا نمیشد که کار جغد بوده باشه
وقتی که صبح جایی خراش ها رو نگاه میکردم پنج تا خراش بود
به کسی چیزی نگفتم چون فکر کردم خیالاتی شدم و اینا از قبل بوده
ولی خواهرم امیلی هم صدای تق تق و خراشیدن پنجره اتاق رو شنیده بود
هر شب همینطوری بود، صدای تق تق، صدای خراشیدن میآمد و نمیزاشت که من و امیلی بخوابیم
وقتی هم که نگاه میکردم چیزی نبود و تا وقتی که از پنجره دور نمیشدیم صدای نمیآمد ولی بعدش دوباره میآمد
اینقدر صداها رفته بود روی مخ منو خواهرم امیلی که نمیزاشت بخوابیم و روز انرژی نداشتیم و سرمون درد میکرد
یه شب منو خواهرم امیلی تصمیم گرفتیم که توی حال روی مبل بخوابیم و همون شب صدای خراشیدن و تق تق از پنجره حال میآمد
به اهل خونه گفتیم ولی حرفمون رو باور نکردن و گفتن که بخاطر بی خوابیه
ولی یه شب از صدای تق تق و خراشیدن رفتیم توی اتاق مامان بابام و وقتی که رفیتم اونجا
اونجا هم صدای خراشیدن و تق تق از پنجره اتاق مامان بابام آمد که حرفمون رو باور کردن
یه شب توی اتاق خودمون خوابیدیم و بابام کل شب رو توی اتاق من و امیلی بیدار موند تا ببینه که صدا از چیه
ولی اون شب اصلا صدا نیومد
هر شب یکی از اهالی خونه بیدار میموند تا ببینه که صدای چیه
تا یک ماه اینطوری بود و توی اون یک ماه اصلا صدا نیومد و...
ویو
سلام، امیلیا ۱۷ ساله هستم و این قضیه از وقتی که ۱۰ سالم بود شروع شد
من توی یه خانواده ۱۴نفره زندگی میکنم
ما خانواده۱۴ نفره توی شهر توی یه خونه کوچیک زندگی میکردیم که برای خانواده۱۴نفره ما خیلی کوچیک بود
وقتی که ۱۰سالم بود بابابزرگم یه خونه جنگلی بزرگ خرید، همون خیلی خوشحال شدیم که قراره بریم توی خونه بزرگ تر
توی اون شهر خونه ها جنگلی بود ولی از هم دیگه فاصله داشت،فاصله خونه ها از هم دیگه زیاد بود ولی خیلی جایی قشنگی بود
همون به اونجا نقل مکان کردیم
خانواده ۱۴ نفره ما اینجوریه که...
(بابابزرگم و مامانبزرگم)
(مامان، بابام،خواهر بزرگترم،من،برادر کوچیکم)
(عموم،زن عموم،دخترشون،دخترشون)
(دوباره عموم ،زن عموم و پسرشون)
من و خواهرم امیلی توی یه اتاق میمونم
بردارم با پسرعموم توی یه اتاق
دوتا دخترعموم توی یه اتاق
بقیه هم توی اتاق خودشون
اتاق من و خواهرم پنجره خیلی بزرگیداره و خیلی قشنگه
حدودا یه سه، چهار ماه ی از بودنمون توی اون خونه میگذشت که صدای تق تق شیشه هر شب حدود ساعت ۲تا۴یا۵ شب میآمد
اولش فکر میکردم که کار جغدا یا درخت کنار پنجره اس
ولی وقتی که یه بار چککردم دیدم که درخت از پنجره اتاق من و امیلی خیلی فاصله داره پسنمیتونه کار درخت بوده باشه
بعد چند وقت به علاوه صدای تق تق صدای خراشیدن شیشه اتاق میآمد که اصلا نمیشد که کار جغد بوده باشه
وقتی که صبح جایی خراش ها رو نگاه میکردم پنج تا خراش بود
به کسی چیزی نگفتم چون فکر کردم خیالاتی شدم و اینا از قبل بوده
ولی خواهرم امیلی هم صدای تق تق و خراشیدن پنجره اتاق رو شنیده بود
هر شب همینطوری بود، صدای تق تق، صدای خراشیدن میآمد و نمیزاشت که من و امیلی بخوابیم
وقتی هم که نگاه میکردم چیزی نبود و تا وقتی که از پنجره دور نمیشدیم صدای نمیآمد ولی بعدش دوباره میآمد
اینقدر صداها رفته بود روی مخ منو خواهرم امیلی که نمیزاشت بخوابیم و روز انرژی نداشتیم و سرمون درد میکرد
یه شب منو خواهرم امیلی تصمیم گرفتیم که توی حال روی مبل بخوابیم و همون شب صدای خراشیدن و تق تق از پنجره حال میآمد
به اهل خونه گفتیم ولی حرفمون رو باور نکردن و گفتن که بخاطر بی خوابیه
ولی یه شب از صدای تق تق و خراشیدن رفتیم توی اتاق مامان بابام و وقتی که رفیتم اونجا
اونجا هم صدای خراشیدن و تق تق از پنجره اتاق مامان بابام آمد که حرفمون رو باور کردن
یه شب توی اتاق خودمون خوابیدیم و بابام کل شب رو توی اتاق من و امیلی بیدار موند تا ببینه که صدا از چیه
ولی اون شب اصلا صدا نیومد
هر شب یکی از اهالی خونه بیدار میموند تا ببینه که صدای چیه
تا یک ماه اینطوری بود و توی اون یک ماه اصلا صدا نیومد و...
۷.۲k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.