منطقه ممنوعه عشق پارت ۱۴
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:14
یهو خودمو رو تخت خودم دیدم و لبخندی زدم.
خداروشکر یونگ شین ادم قابل اعتمادی بود.
لباسامو در آوردم و یه لباس راحتی پوشیدم به ساعت نگاه کردم ۴ صبح بود پس تا دانشگاه خیلی وقت داشتم.
رفتم بیرون ابی به دست و صورتم زدم بعد رفتم اشپزخونه و از همین الان برا خودم صبحونه آماده کردم.
با اشتها تمومش کردم.
رفتم اتاق و یه لباس برا دانشگاه پوشیدم.
رو صندلی نشستم و خط چشم کشیدم.
ات:هی باز کج کشیدم پیففف.
دوباره از اول کشیدم و بعد یه رژ کمرنگ زدم.
ات:جوون چه جیگری شدم منننن.
برناممو گذاشتم.کیفمو همراه گوشیم و کارت بانکیم برداشتم و بیرون رفتم که با قیافه خاب آلود جیمین مواجه شدم.
و پقی زدم زیر خنده.
ات:سلام داداشییی.
جیمین:زهرمار دیشب تا ساعت ۱۲ تو خیابون چه آبی بر سر میکردی؟
با یاد آوری دیشب خندم پرید.
ات:دیشب یونگ شین منو اورد؟
جیمین:اره و با مامان حرف زد و قرار شد آخر هفته بیان خاستگاریت.
ات:چیییی؟؟؟؟؟
ولی ما که هنوز بحث نامزدی نکشیدیم وسط.
جیمین:الان بکشین وسط
ات:نمیخوام میخوام درسمو بخونم.
جیمین:به من چه بابا برو کنار میخام برم دستشویی.
ات:خو بروووو.
فقط زود بیا بریم دانشگاه.
جیمین:اوکی.
رو مبل نشستم خیلی خابم میومد چشام روی هم گذاشتم تا یکم بخابم.
...
با صدای جیمین از خاب پریدم.
جیمین:پاشو بریم.
ات:ام باشه.
بلند شدم و رفتیم بیرون سوار ماشین جیمین شدم.
ات:دیروز به لیا جون چطور گذشت خوجگله؟
جیمین:ببند در دهن واموندتو.
ات:چشم.
بلخره رسیدیم یه بو س ابدار نثار لپاش کردم و وارد حیاط شدم
تقریبا تو پر بود.
رفتم کلاس و لیا رو دیدم.
پیشش نشستم.
لیا:خب بگو دیشب چی شد؟
ات:خیلی چیزا شد.
لیا:خب بگو.
ات:دیشب با جونگکوک رفتیم رستوران.
لیا:چیییییی؟جونگکوک؟؟؟؟؟
یکی زدم در دهنش.
ات:اگه قراره اینجوری جیغ بکشی نگم.
لیا:نه بگوووو.
ات:خب بعد یونگ شین بهم پیام داد.
لیا:مگه برگشته؟
ات:اره و دیشب اومد دنبالم و منو رسوند خونه و قراره آخر هفته بیان خاستگاریم.
لیا:چیییی؟ات!
ات:هوم؟
آروم گفت:
لیا:پشت سرتو نگاه نکن.
سرم و چرخوندم و با دیدن قیافه خشمگین جونگکوک بالا سرم ماتم برد.
ات:چته؟
دستمو گرفت و بلندم کرد.
ات:ولم کن.
جونگکوک:یالا بیاا.
ات:من باتو جایی نمیام.
جونگکوک: که اینطور.
و یهو...
پارت:14
یهو خودمو رو تخت خودم دیدم و لبخندی زدم.
خداروشکر یونگ شین ادم قابل اعتمادی بود.
لباسامو در آوردم و یه لباس راحتی پوشیدم به ساعت نگاه کردم ۴ صبح بود پس تا دانشگاه خیلی وقت داشتم.
رفتم بیرون ابی به دست و صورتم زدم بعد رفتم اشپزخونه و از همین الان برا خودم صبحونه آماده کردم.
با اشتها تمومش کردم.
رفتم اتاق و یه لباس برا دانشگاه پوشیدم.
رو صندلی نشستم و خط چشم کشیدم.
ات:هی باز کج کشیدم پیففف.
دوباره از اول کشیدم و بعد یه رژ کمرنگ زدم.
ات:جوون چه جیگری شدم منننن.
برناممو گذاشتم.کیفمو همراه گوشیم و کارت بانکیم برداشتم و بیرون رفتم که با قیافه خاب آلود جیمین مواجه شدم.
و پقی زدم زیر خنده.
ات:سلام داداشییی.
جیمین:زهرمار دیشب تا ساعت ۱۲ تو خیابون چه آبی بر سر میکردی؟
با یاد آوری دیشب خندم پرید.
ات:دیشب یونگ شین منو اورد؟
جیمین:اره و با مامان حرف زد و قرار شد آخر هفته بیان خاستگاریت.
ات:چیییی؟؟؟؟؟
ولی ما که هنوز بحث نامزدی نکشیدیم وسط.
جیمین:الان بکشین وسط
ات:نمیخوام میخوام درسمو بخونم.
جیمین:به من چه بابا برو کنار میخام برم دستشویی.
ات:خو بروووو.
فقط زود بیا بریم دانشگاه.
جیمین:اوکی.
رو مبل نشستم خیلی خابم میومد چشام روی هم گذاشتم تا یکم بخابم.
...
با صدای جیمین از خاب پریدم.
جیمین:پاشو بریم.
ات:ام باشه.
بلند شدم و رفتیم بیرون سوار ماشین جیمین شدم.
ات:دیروز به لیا جون چطور گذشت خوجگله؟
جیمین:ببند در دهن واموندتو.
ات:چشم.
بلخره رسیدیم یه بو س ابدار نثار لپاش کردم و وارد حیاط شدم
تقریبا تو پر بود.
رفتم کلاس و لیا رو دیدم.
پیشش نشستم.
لیا:خب بگو دیشب چی شد؟
ات:خیلی چیزا شد.
لیا:خب بگو.
ات:دیشب با جونگکوک رفتیم رستوران.
لیا:چیییییی؟جونگکوک؟؟؟؟؟
یکی زدم در دهنش.
ات:اگه قراره اینجوری جیغ بکشی نگم.
لیا:نه بگوووو.
ات:خب بعد یونگ شین بهم پیام داد.
لیا:مگه برگشته؟
ات:اره و دیشب اومد دنبالم و منو رسوند خونه و قراره آخر هفته بیان خاستگاریم.
لیا:چیییی؟ات!
ات:هوم؟
آروم گفت:
لیا:پشت سرتو نگاه نکن.
سرم و چرخوندم و با دیدن قیافه خشمگین جونگکوک بالا سرم ماتم برد.
ات:چته؟
دستمو گرفت و بلندم کرد.
ات:ولم کن.
جونگکوک:یالا بیاا.
ات:من باتو جایی نمیام.
جونگکوک: که اینطور.
و یهو...
۳.۸k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.