طلوعی پس از خورشید part: 3
طلوعی پس از خورشید
𝐏𝐚𝐫𝐭: 3
فلیکس: جونگکوک راست می گه اون ا/ت است ولی نه اون ا/ت ای کع تو داری یا تهیونگ داشت اسم ۲تاشون ام ا/ت ع ولی این اون نی اون یکی ا/ت مرده و این ا/ت جای
یه هو کوک پرید وسط حرف فلیکس
جونگکوک: نمی فهمم چی می گی
فلکیس: لاگارتا رو یادته ع جادوگر افسانه ای
ا/ت: چیی اون کع خواننده موردعلاقه منه
فلیکس: اره ولی تو دنیای تو اون خواننده است ولی تو این جهان جادوگر ع واقعیت ش ام همینه ببینید ۲تا جهان داریم کوک هم زمان باهم دیگه پیش می رن ماورا و یکیش ام انسان هاست
این ۲نفر شباهت زیادی بهم دارن ولی ا/ت ای کع مال تهیونگ بود مرد تنها ملکه و پرنسس ام اون بود برای همین که دعوای پیش نیاد لاگارتا این ا/ت رو اورد این یه نعمت ع جنگ نداریم
جونگکوک: امکان نداره ا/ت نمرده مزخرف می گی اون زنده است
فلیکس: این یه حقیقت ع باید باور کنی این ا/ت جدید ع من بدهیم رو دادم دیگه باید برم
ا/ت: پس من چی زندگی من چی می شه( با بغض)
فلکیس: تو داخل اون دنیا دیگه مردی بگم دوستات مراسم خطم گرفتن برات
کوک یقه فلیکس رو گرفت محکم
جونگکوک: کی ا/ت رو کشته
فلیکس: بهتره بگم تو پدرت بخاطر اجبار ازدواج می دونی کع تهیونگ رو دوست داشت خودکشی کرد دقیقعا قبل اینکه ایشون ا/ت بیاد اون شراب رو خورد
یه هو کلبه فلیکس و خودش غیب شدن و وسط جنگل موندیم
جونگکوک: لعنتتت بهت
رفتم عقب ماشین نشستم کت رو از کنارم برداشتم و کشیدم رو خودم
جونگکوک اومد نشست و بعد چند ساعت رسیدیم خونه دوباره
پیاده شدم و رفتم داخل خونه کوک ام غیبش زد
ماریا: خانم ارباب گفتن از امروز اتاقتون جدا هستش
ا/ت: مگه یکی بودش؟
ماریا: هعی فرمایید از این طرف
به سمت اتاق حدایت شدم
رفتم داخل اتاق و ردو بستن تنها بودم
یه اتاق دارک کمد رو باز کردم انواع لباس بود یه لباس راحت انتخواب کردم پوشیدمش پرده رو کنار زدم به حیاط نگا کردم گل های رز و قرمز و مشکی داخل حیاط پخش شده بودن پنجره رو باز کردم
ا/ت: بوی خوبی دارن هومم چرا اینجا همیشه شب ع ماه و وست اسمون
چرا این اتفاق باید بی افته یعنی من اون دنیا مردم اصلا ا/ت کیه
تهیونگ همون پسره اس که دیدمش چرا این جونگکوک اینقدر بهم اهمیت می ده چه ارزشی براش دارم
یه هو در باز شد
ماریا: خانم وقت شام ع لطفا تشیف بیارید
ا/ت: الان می یام
دنبالش رفتم و در یه جا رو باز کرد و رفتم داخل و بست
ا/ت: من باید تنهاا غذا بخورم یعنی چییی
هعی
رفتم نشستم یه نگاهیی به غذاها انداختم
یه جام پر از نوشیندی رنگ قرمز بود
برداشتم یه زره از طعمش رو چشیدم
ا/ت: اوم بدک نی
جونگکوک: اون خون ع
ا/ت: یاااا ترسیدم مثل جن ظاهر نشو
جونگکوک: مثل ادم اومدم تو ندیدی
ا/ت: چیی خون انسان
جونگکوک: نه خون انسان نی ترجیح می دم خون انسان رو از گردنش مک بزنم
ا/ت: اییی چندش اور ع
جونگکوک: برو خدتو شکر کن گیر من افتادی هرکی بود تا الان خورده بود ات
ا/ت: ترجیح می دادم تو زندگی خدم باشم منم کم کسی برا خدم نیسم فک نکن چون پسر پادشاهی خیلی شاخی
جونگکوک: چون هستم
ا/ت: نه نیسی تا الان ام چیزی نگفتم نمی خواستم اتفاقی بی افته ببین جناب دیگه نمی زارم هر غلطی بکنی فهمیدی
کل استیک و رو برداشتم و با غرورو اومدم تو اتاقم
درو بستم غذا رو گزاشتم رو میز
ا/ت: اخیشش
از دید کوک♡
جونگکوک:(خنده ریز) مثلا این الان غروروش بود بیشتر شبیه خرگوش کوچولو بود حالا هرچی مهم نی
غذام رو خوردم رفتم پیش پدرم
در زدن*
علامت پدر کوک+
جونگکوک: پدر می شه بیام داخل
+بیا داخل کاری داشتی
جونگکوک: پدر من نمی خوام با ا/ت ازدواج کنم
+چرا دختر به اون خوشگلی خانوادش ام خوب بودن
جونگکوک: همین که دوسش ندرم
+جئون جونگکوک بهونه هات فایده نداره یا اون یا هیچکس
جونگکوک: پدر اون نمی تونه باردار شه
+چییی یعنی نمی تونه نوه بیاره برای من
جونگکوک: ن مشکل داره
+باش بورو بیرون فکرام رو می کنم
اومدم بیرون و رفتم اتاقم
کوک این چه دروغی بود گفتی اخههه باید به ا/ت بگم یا یه وقت پدرم رفت دیدنش خراب نکنه
درو اتاق رو باز کردم دیدم خوابش برده
رفتم کنارش نشستم و موهاش رو از صورتش کشیدم کنار
واقعا شبیه ا/ت خودمی چرا اینقدر شباهت دارید
ولی چرا تهیونگ رو انتخواب کردی چرا من نه
بعد چند دقیقه زل زدن بهش یه نامه کنارش گزاشتم گونه اش رو بوس کردم اومدم بیرون درو بستم
از دید ا/ت♡
ا/ت: چییی این الان گونه منو بوسید یعنی......
ادامه دارد....
𝐏𝐚𝐫𝐭: 3
فلیکس: جونگکوک راست می گه اون ا/ت است ولی نه اون ا/ت ای کع تو داری یا تهیونگ داشت اسم ۲تاشون ام ا/ت ع ولی این اون نی اون یکی ا/ت مرده و این ا/ت جای
یه هو کوک پرید وسط حرف فلیکس
جونگکوک: نمی فهمم چی می گی
فلکیس: لاگارتا رو یادته ع جادوگر افسانه ای
ا/ت: چیی اون کع خواننده موردعلاقه منه
فلیکس: اره ولی تو دنیای تو اون خواننده است ولی تو این جهان جادوگر ع واقعیت ش ام همینه ببینید ۲تا جهان داریم کوک هم زمان باهم دیگه پیش می رن ماورا و یکیش ام انسان هاست
این ۲نفر شباهت زیادی بهم دارن ولی ا/ت ای کع مال تهیونگ بود مرد تنها ملکه و پرنسس ام اون بود برای همین که دعوای پیش نیاد لاگارتا این ا/ت رو اورد این یه نعمت ع جنگ نداریم
جونگکوک: امکان نداره ا/ت نمرده مزخرف می گی اون زنده است
فلیکس: این یه حقیقت ع باید باور کنی این ا/ت جدید ع من بدهیم رو دادم دیگه باید برم
ا/ت: پس من چی زندگی من چی می شه( با بغض)
فلکیس: تو داخل اون دنیا دیگه مردی بگم دوستات مراسم خطم گرفتن برات
کوک یقه فلیکس رو گرفت محکم
جونگکوک: کی ا/ت رو کشته
فلیکس: بهتره بگم تو پدرت بخاطر اجبار ازدواج می دونی کع تهیونگ رو دوست داشت خودکشی کرد دقیقعا قبل اینکه ایشون ا/ت بیاد اون شراب رو خورد
یه هو کلبه فلیکس و خودش غیب شدن و وسط جنگل موندیم
جونگکوک: لعنتتت بهت
رفتم عقب ماشین نشستم کت رو از کنارم برداشتم و کشیدم رو خودم
جونگکوک اومد نشست و بعد چند ساعت رسیدیم خونه دوباره
پیاده شدم و رفتم داخل خونه کوک ام غیبش زد
ماریا: خانم ارباب گفتن از امروز اتاقتون جدا هستش
ا/ت: مگه یکی بودش؟
ماریا: هعی فرمایید از این طرف
به سمت اتاق حدایت شدم
رفتم داخل اتاق و ردو بستن تنها بودم
یه اتاق دارک کمد رو باز کردم انواع لباس بود یه لباس راحت انتخواب کردم پوشیدمش پرده رو کنار زدم به حیاط نگا کردم گل های رز و قرمز و مشکی داخل حیاط پخش شده بودن پنجره رو باز کردم
ا/ت: بوی خوبی دارن هومم چرا اینجا همیشه شب ع ماه و وست اسمون
چرا این اتفاق باید بی افته یعنی من اون دنیا مردم اصلا ا/ت کیه
تهیونگ همون پسره اس که دیدمش چرا این جونگکوک اینقدر بهم اهمیت می ده چه ارزشی براش دارم
یه هو در باز شد
ماریا: خانم وقت شام ع لطفا تشیف بیارید
ا/ت: الان می یام
دنبالش رفتم و در یه جا رو باز کرد و رفتم داخل و بست
ا/ت: من باید تنهاا غذا بخورم یعنی چییی
هعی
رفتم نشستم یه نگاهیی به غذاها انداختم
یه جام پر از نوشیندی رنگ قرمز بود
برداشتم یه زره از طعمش رو چشیدم
ا/ت: اوم بدک نی
جونگکوک: اون خون ع
ا/ت: یاااا ترسیدم مثل جن ظاهر نشو
جونگکوک: مثل ادم اومدم تو ندیدی
ا/ت: چیی خون انسان
جونگکوک: نه خون انسان نی ترجیح می دم خون انسان رو از گردنش مک بزنم
ا/ت: اییی چندش اور ع
جونگکوک: برو خدتو شکر کن گیر من افتادی هرکی بود تا الان خورده بود ات
ا/ت: ترجیح می دادم تو زندگی خدم باشم منم کم کسی برا خدم نیسم فک نکن چون پسر پادشاهی خیلی شاخی
جونگکوک: چون هستم
ا/ت: نه نیسی تا الان ام چیزی نگفتم نمی خواستم اتفاقی بی افته ببین جناب دیگه نمی زارم هر غلطی بکنی فهمیدی
کل استیک و رو برداشتم و با غرورو اومدم تو اتاقم
درو بستم غذا رو گزاشتم رو میز
ا/ت: اخیشش
از دید کوک♡
جونگکوک:(خنده ریز) مثلا این الان غروروش بود بیشتر شبیه خرگوش کوچولو بود حالا هرچی مهم نی
غذام رو خوردم رفتم پیش پدرم
در زدن*
علامت پدر کوک+
جونگکوک: پدر می شه بیام داخل
+بیا داخل کاری داشتی
جونگکوک: پدر من نمی خوام با ا/ت ازدواج کنم
+چرا دختر به اون خوشگلی خانوادش ام خوب بودن
جونگکوک: همین که دوسش ندرم
+جئون جونگکوک بهونه هات فایده نداره یا اون یا هیچکس
جونگکوک: پدر اون نمی تونه باردار شه
+چییی یعنی نمی تونه نوه بیاره برای من
جونگکوک: ن مشکل داره
+باش بورو بیرون فکرام رو می کنم
اومدم بیرون و رفتم اتاقم
کوک این چه دروغی بود گفتی اخههه باید به ا/ت بگم یا یه وقت پدرم رفت دیدنش خراب نکنه
درو اتاق رو باز کردم دیدم خوابش برده
رفتم کنارش نشستم و موهاش رو از صورتش کشیدم کنار
واقعا شبیه ا/ت خودمی چرا اینقدر شباهت دارید
ولی چرا تهیونگ رو انتخواب کردی چرا من نه
بعد چند دقیقه زل زدن بهش یه نامه کنارش گزاشتم گونه اش رو بوس کردم اومدم بیرون درو بستم
از دید ا/ت♡
ا/ت: چییی این الان گونه منو بوسید یعنی......
ادامه دارد....
۱۱۲.۵k
۲۰ دی ۱۴۰۱