"پروانه خونی من"
"پروانه خونی من"
پارت 62
ا/ت: اقا من یچی گفتم ولی خب تو هم اشتباه کردی اومدی داخل.*اروم*
کوک: تو دیگه زنمی
ا/ت: قراره زنت بشم زنت که نیستم
کوک: نیستی؟
ا/ت: نمیدونم
بلندش کردم از روی خودم.
ماشالله چقدم سنگینه(😂).
رفتم سمت در و بازش کردمو رفتم پایین.خیلی گشنمه مثل چی داشتم غذا میخوردم هر کی نمیدونست فکر میکرد که من چند ساله غذا نخوردم ولی خب درست فکر میکرد.چند سال نمیشه ولی از صبح هیچی نخوردم😫خب حق دارم اینجوری هم بخورم اصلا به کسی چه ربطی داره؟هااا؟
خب نه.اهمیتی به نگاهای خیرشون ندادمو همونجوری غذامو خوردم.بعد از تموم شدن غذام از سر میز بلند شدمو تشکر کردمو رفتم بالا توی اتاقم.
ساعت نزدیکای 10 بود حوصله ام سر رفته بود برای همین ی فیلم دانلود کردم و برای خودم خوراکی از پایین ارودمو نشستمو فیلممو دیدم.دو تا فیلم دیدمو دیگه خسته شدمو رفتم توی تختمو سیاهی...
صبح با نور خورشید که میخورد توی صورتم از خواب بیدار شدم.یکم به بدنو غص دادمو اینور و اونور شدمو بالاخره از جام بلند شدمو رفتم دستشویی دستو روم رو شستمو خشک کردم اومدم بیرون.
رفتم پایین برای صبحانه هیچکی نبود از خدمتکار پرسیدم فهمیدم که پدر و مادر رفتن به ی سفر دو روزه جونگکوک هم صبح رفته.به ساعت نگاهی کردمو دیپم ساعت 10 صبحهههه.
باورم نمیشد یعنی چی اخه من چرا انقد دیر از خواب بلند میشم؟هوففففف مهم نیست.
صبحونمو خوردمو رفتم بالا حوصلم سر رفته بود برای همین رفتم طبقه ی دوم خونه.
اونجا ی اتاق داشت که پر از کتاب بود، کتاب های مختلف از هر نوعی.درسی، داستانی، رمانی، روانشناسی و...
ادامه دارد...
\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\
ببخشید اگر بد نوشتم اومیدوارم خوشتون اومده باشه به اخرای فیک داریم نزدیک میشیم.
ممنونم از حمایتاتون❤😊
/////////////////////////////////////////////////////////
فالو یادت نره✨
@xxx.aruna.xxx
پارت 62
ا/ت: اقا من یچی گفتم ولی خب تو هم اشتباه کردی اومدی داخل.*اروم*
کوک: تو دیگه زنمی
ا/ت: قراره زنت بشم زنت که نیستم
کوک: نیستی؟
ا/ت: نمیدونم
بلندش کردم از روی خودم.
ماشالله چقدم سنگینه(😂).
رفتم سمت در و بازش کردمو رفتم پایین.خیلی گشنمه مثل چی داشتم غذا میخوردم هر کی نمیدونست فکر میکرد که من چند ساله غذا نخوردم ولی خب درست فکر میکرد.چند سال نمیشه ولی از صبح هیچی نخوردم😫خب حق دارم اینجوری هم بخورم اصلا به کسی چه ربطی داره؟هااا؟
خب نه.اهمیتی به نگاهای خیرشون ندادمو همونجوری غذامو خوردم.بعد از تموم شدن غذام از سر میز بلند شدمو تشکر کردمو رفتم بالا توی اتاقم.
ساعت نزدیکای 10 بود حوصله ام سر رفته بود برای همین ی فیلم دانلود کردم و برای خودم خوراکی از پایین ارودمو نشستمو فیلممو دیدم.دو تا فیلم دیدمو دیگه خسته شدمو رفتم توی تختمو سیاهی...
صبح با نور خورشید که میخورد توی صورتم از خواب بیدار شدم.یکم به بدنو غص دادمو اینور و اونور شدمو بالاخره از جام بلند شدمو رفتم دستشویی دستو روم رو شستمو خشک کردم اومدم بیرون.
رفتم پایین برای صبحانه هیچکی نبود از خدمتکار پرسیدم فهمیدم که پدر و مادر رفتن به ی سفر دو روزه جونگکوک هم صبح رفته.به ساعت نگاهی کردمو دیپم ساعت 10 صبحهههه.
باورم نمیشد یعنی چی اخه من چرا انقد دیر از خواب بلند میشم؟هوففففف مهم نیست.
صبحونمو خوردمو رفتم بالا حوصلم سر رفته بود برای همین رفتم طبقه ی دوم خونه.
اونجا ی اتاق داشت که پر از کتاب بود، کتاب های مختلف از هر نوعی.درسی، داستانی، رمانی، روانشناسی و...
ادامه دارد...
\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\
ببخشید اگر بد نوشتم اومیدوارم خوشتون اومده باشه به اخرای فیک داریم نزدیک میشیم.
ممنونم از حمایتاتون❤😊
/////////////////////////////////////////////////////////
فالو یادت نره✨
@xxx.aruna.xxx
۲.۷k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.