بلک رز part 50
روبرتو :
بعد مکالمه با رزی گوشی رو پرت کردم روی میز .
خیلی عصبانی بودم ، کره موندن رزی می تونست خیلی خطرناک باشه .
اگه کسی از وجود اون تراشه خبر داشته باشه
تمام زحمت هایی که توی این سال ها کشیدم نابود میشه .
نفس عمیقی کشیدم و با دستام آروم سرم رو ماساژ دادم
که صدای در منو از افکارم بیرون آورد .
روبرتو: بیا تو ...
یکی از زیر دستام بود ، تعظیم کوتاهی کرد و گفت،
دستیار روبرتو : آقا اون کسی که منتظرش بودین اومده
بهش بگم بیاد داخل؟
روبرتو: البته
تعظیم کوتاهی کرد و رفت
بعد رفتنش اون کسی که منتظرش بودم قامتش توی در نمایان شد
بدون شک اون بهترین فرد برای مراقبت از رزی بود .
از جام بلند شدم و با لبخند سمتش رفتم.
روبرتو: پسرممم
لبخند کوچیکی گوشه لبش شکل گرفت،
شخص: سلام آقای پائولو
روبرتو: خوش آمدی بیا بشین
سمت کاناپه گوشه اتاق راهنماییش کردم و باهم نشستیم
شخص : کاری با من داشتین آقای پائولو ؟
روبرتو: بله عزیزم، ازت میخوام کاری رو برام انجام بدی
تورو انتخاب کردم ، چون هم خوب میشناسمت و هم از دوستای نزدیک رزی و جنی هستی ...
شخص: چه کاری ؟!
روبرتو: خبر داری که رزی الان سئوله ؟
شخص: بله
روبرتو: ازت میخوام بری و مراقبش باشی ، خودت میدونی که رزی چقدر برای من ارزشمنده
شخص: میدونم ، ولي چرا یکی از بادیگارداتون رو نمی فرستین ؟
روبرتو: چون تو خیلی به رزی نزدیکتری و میتونی کامل هواشو داشته باشی ،
راستش میخوام آمار جاهایی که میره و افرادی باهاشون حرف میزنه رو بهم بدی
پوزخندی زد و دستشو تویه موهای موج دارش کشید ...
شخص: پس بپا میخوای واسش بزاری ، درسته ؟
روبرتو: تا حدودی
از جاش بلند شد و دستاشو داخل جیبش کرد.
شخص: خیلی خب ، ولی چی به من میرسه ؟
منم از جام بلند شدم و روبه روش وایسادم
روبرتو: هر چی که تو بخوای ...
لبخند دندون نمای زد که نشون میداد از این معامله راضیه ...
" و بالأخره لیسا وارد داستان شد ...
یه شخص جدیدم قراره رونمایی کنم ازش که
نقش مهمی توی داستان مون داره : )
بعد مکالمه با رزی گوشی رو پرت کردم روی میز .
خیلی عصبانی بودم ، کره موندن رزی می تونست خیلی خطرناک باشه .
اگه کسی از وجود اون تراشه خبر داشته باشه
تمام زحمت هایی که توی این سال ها کشیدم نابود میشه .
نفس عمیقی کشیدم و با دستام آروم سرم رو ماساژ دادم
که صدای در منو از افکارم بیرون آورد .
روبرتو: بیا تو ...
یکی از زیر دستام بود ، تعظیم کوتاهی کرد و گفت،
دستیار روبرتو : آقا اون کسی که منتظرش بودین اومده
بهش بگم بیاد داخل؟
روبرتو: البته
تعظیم کوتاهی کرد و رفت
بعد رفتنش اون کسی که منتظرش بودم قامتش توی در نمایان شد
بدون شک اون بهترین فرد برای مراقبت از رزی بود .
از جام بلند شدم و با لبخند سمتش رفتم.
روبرتو: پسرممم
لبخند کوچیکی گوشه لبش شکل گرفت،
شخص: سلام آقای پائولو
روبرتو: خوش آمدی بیا بشین
سمت کاناپه گوشه اتاق راهنماییش کردم و باهم نشستیم
شخص : کاری با من داشتین آقای پائولو ؟
روبرتو: بله عزیزم، ازت میخوام کاری رو برام انجام بدی
تورو انتخاب کردم ، چون هم خوب میشناسمت و هم از دوستای نزدیک رزی و جنی هستی ...
شخص: چه کاری ؟!
روبرتو: خبر داری که رزی الان سئوله ؟
شخص: بله
روبرتو: ازت میخوام بری و مراقبش باشی ، خودت میدونی که رزی چقدر برای من ارزشمنده
شخص: میدونم ، ولي چرا یکی از بادیگارداتون رو نمی فرستین ؟
روبرتو: چون تو خیلی به رزی نزدیکتری و میتونی کامل هواشو داشته باشی ،
راستش میخوام آمار جاهایی که میره و افرادی باهاشون حرف میزنه رو بهم بدی
پوزخندی زد و دستشو تویه موهای موج دارش کشید ...
شخص: پس بپا میخوای واسش بزاری ، درسته ؟
روبرتو: تا حدودی
از جاش بلند شد و دستاشو داخل جیبش کرد.
شخص: خیلی خب ، ولی چی به من میرسه ؟
منم از جام بلند شدم و روبه روش وایسادم
روبرتو: هر چی که تو بخوای ...
لبخند دندون نمای زد که نشون میداد از این معامله راضیه ...
" و بالأخره لیسا وارد داستان شد ...
یه شخص جدیدم قراره رونمایی کنم ازش که
نقش مهمی توی داستان مون داره : )
۱۰.۲k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.