دلنوشته کپشن لطفا
از بچگی با هم بزرگ شدیم حتی یادم میاد یبار دعوامون شد برای اینکه دلش رو بسوزونم گفتم من مامان بابا دارم تو نداری :) یادمه خیلی دلش شکست تا چند روز باهام قهر بود
روزا گذشت و بزرگ شدیم تا اینکه رفتیم راهنمایی ، واسه خودش بچه ی خیلی خیلی شری بود ولی نقطه ضعفش تنگی نفسش بود...خیلی شر بود دبیرستان خیلی فوش یاد گرفته بود و بی دلیل همه رو به فوش میکشید یادمه خواهرش خیلی عصبانی بود حتی یبار گریه کرد گفت ۹ ماهه نماز نمیخونه...اینا به کنار یه روز با حال خراب دیدمش گفتم چت شده ؟ گفت عاشق شدم ، نا خواسته خندم گرفت . آخه محمد علی و عاشقی؟ چند روز خونه خواهرش نرفت هر روز خونه یکمون بود تا اینکه غیبش زد ....نمیخوام همشو بگم فقط اینکه وقتی پیداش کردیم که رگشو زده بود خون کل دستش رو گرفته بود بعد اون ماجرا کلی گریه کرد و توبه که خدا بخشتش این آخرا هر عمل جراحی کرد ولی فایده نداشت ... آخرین جمله ش هم وقتی زد که شده بود پوست و استخون بهم گفت خوب شد اون موقع نمردم مگر نه جام جهنم بود :) خیلی دلم براش تنگ شده بعد اون زندگی واسم سخت شد :)
۲۴ دی ۱۴۰۰
روزا گذشت و بزرگ شدیم تا اینکه رفتیم راهنمایی ، واسه خودش بچه ی خیلی خیلی شری بود ولی نقطه ضعفش تنگی نفسش بود...خیلی شر بود دبیرستان خیلی فوش یاد گرفته بود و بی دلیل همه رو به فوش میکشید یادمه خواهرش خیلی عصبانی بود حتی یبار گریه کرد گفت ۹ ماهه نماز نمیخونه...اینا به کنار یه روز با حال خراب دیدمش گفتم چت شده ؟ گفت عاشق شدم ، نا خواسته خندم گرفت . آخه محمد علی و عاشقی؟ چند روز خونه خواهرش نرفت هر روز خونه یکمون بود تا اینکه غیبش زد ....نمیخوام همشو بگم فقط اینکه وقتی پیداش کردیم که رگشو زده بود خون کل دستش رو گرفته بود بعد اون ماجرا کلی گریه کرد و توبه که خدا بخشتش این آخرا هر عمل جراحی کرد ولی فایده نداشت ... آخرین جمله ش هم وقتی زد که شده بود پوست و استخون بهم گفت خوب شد اون موقع نمردم مگر نه جام جهنم بود :) خیلی دلم براش تنگ شده بعد اون زندگی واسم سخت شد :)
۲۴ دی ۱۴۰۰
۱۹.۷k
۲۴ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.