p3
برگشتم خونع که یهو با چهره ی عصبانیه جیمین واجه شدم
ات: جی... جیمین، چیشده؟
جیمین: تا الان کجا بودی؟
ات : بار... بهت گفته بودم که
جیمین: دیر کردی ولی اشکال نداره
ات: میخواستم سوجونو برسونم... اخه مست بود... چرا، عصبانی هستی؟
جیمین: من عصبانی نیستم
ات: هستیاا
جیمین: یعنی انقدر معلومه؟ یکی بارمونو دزدیدع
ات: ا... اها
جیمین: از این به بعد تنها نرو بیرون ... یا با سوجون میری یا با خودم... جایی کار داشتی با نگهبان میری
ات: بااشه
جیمین: برو بخواب دیر وقته
ات: باشه شب بخیر
جیمین: شب بخیر (پیشونیه اتو میبوسه)
جیمین ویو *
باید حواسم به ات باشه باوجود اون بک هیون عوضی... باید مراقبش باشم
* فلش بک *
بعد از اینکه ات رفت داشتم پرونده ها رو بررسی میکردم که گوشیم زنگ خورد... کوک بود وقتی جواب دادم گفت بک هیون اومده انبار اما اونجا مونده یعنی چه نقشه ای داره؟
حرکت کردم سمت انبار وقتی رسیدم ته وایستاده بود
ته: اومدی هیونگ... اونجاست
رفتم دنبالش بک هیون اونجا بود
بک هیون: سلام دشمن عزیزم
جیمین:(پوزخند) دشمن عزیز... بهتره زودتر هرچی دزدیدیو برگردونی
بک هیون: وگرنه؟
جیمین: اگه نمیخوای به بدترین شکل بمیری برشون گردون
بک هیون: من یه ایده ی بهتر دارم... جنگ
جیمین: ما همیشه در جنگیم
بک هیون: هعیی... شنیدم یه خواهر داری
جیمین: حتی انگشتتم بهش نخوره (داد)
بک هیون: دیدمش بدن خوبی داشت... خواستنی بود(پوزخند)
جیمین: عوضی... اگه حتی یه تار مو ازش کم شه کاری میکنم بغیه ی عمرتو تو درد زندگی کنی(بلند)
بک هیون: اروم باش... من دیگه باید برم (پوزخند)
از اونجارفت اما دنبالش نرفتم... فکرم پیش ات بود... اگه پیداش کنه معلوم نیست چیکارش می کنه، لعنتییی
کوک: جیمین
جیمین: هاا... بله
ته: اروم باش... عصبانی نشو، فقط مراقب ات باش
کوک: اره... اون دختر قوییه... اما نزار تنها بره بیرون سوجونم میتونه ازش محافظت کنه
ته: درسته
جیمین: باشه... من میرم خونه
کوک و ته: خداغظ
(یادم رفت بگم پدر سوجونم مافیاست و سوجون قراره جانشینش بشه)
از اونجا رفتمو برگشتم خونه... حق با اوناست من باید حواسم به ات باشه، عصبانی شدن کاری رو درست نمیکنه
پایان فلش بک *
ات ویو *
رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم میکاپمو پاک کردمو خوابیدم *
صبح وقتی بیدار شدم دوش گرفتمو کارای لازمو انجام دادم، لباس پوشیدم (عکسشو میزارم) موهامو بالا بستمو رفتم پایین
ات: صب بخیر
جیمین: صبح بخیر... بیا صبحونه بخور
ات: باشه
رفتم صبحونه خوردمو و رفتم بیرون سوار ماشین شدم حرکت کردیم سمت دانشگاه
جیمین: خدافظ... مراقب خودت باش
ات: باشه خدافظ
رفتم تو دانشگاه
سوجون: اااتتتت
ات: چیه
سوجون: زود بیااااا
ات: بله... چیشده؟
سوجون: لیسا میخواد یچیزی بگه
ات: کلیدو پیدا نکردیی؟
لیسا: راستس...
ادامه دارد...
شرط نداره از کلاس اومدم میزارم
ات: جی... جیمین، چیشده؟
جیمین: تا الان کجا بودی؟
ات : بار... بهت گفته بودم که
جیمین: دیر کردی ولی اشکال نداره
ات: میخواستم سوجونو برسونم... اخه مست بود... چرا، عصبانی هستی؟
جیمین: من عصبانی نیستم
ات: هستیاا
جیمین: یعنی انقدر معلومه؟ یکی بارمونو دزدیدع
ات: ا... اها
جیمین: از این به بعد تنها نرو بیرون ... یا با سوجون میری یا با خودم... جایی کار داشتی با نگهبان میری
ات: بااشه
جیمین: برو بخواب دیر وقته
ات: باشه شب بخیر
جیمین: شب بخیر (پیشونیه اتو میبوسه)
جیمین ویو *
باید حواسم به ات باشه باوجود اون بک هیون عوضی... باید مراقبش باشم
* فلش بک *
بعد از اینکه ات رفت داشتم پرونده ها رو بررسی میکردم که گوشیم زنگ خورد... کوک بود وقتی جواب دادم گفت بک هیون اومده انبار اما اونجا مونده یعنی چه نقشه ای داره؟
حرکت کردم سمت انبار وقتی رسیدم ته وایستاده بود
ته: اومدی هیونگ... اونجاست
رفتم دنبالش بک هیون اونجا بود
بک هیون: سلام دشمن عزیزم
جیمین:(پوزخند) دشمن عزیز... بهتره زودتر هرچی دزدیدیو برگردونی
بک هیون: وگرنه؟
جیمین: اگه نمیخوای به بدترین شکل بمیری برشون گردون
بک هیون: من یه ایده ی بهتر دارم... جنگ
جیمین: ما همیشه در جنگیم
بک هیون: هعیی... شنیدم یه خواهر داری
جیمین: حتی انگشتتم بهش نخوره (داد)
بک هیون: دیدمش بدن خوبی داشت... خواستنی بود(پوزخند)
جیمین: عوضی... اگه حتی یه تار مو ازش کم شه کاری میکنم بغیه ی عمرتو تو درد زندگی کنی(بلند)
بک هیون: اروم باش... من دیگه باید برم (پوزخند)
از اونجارفت اما دنبالش نرفتم... فکرم پیش ات بود... اگه پیداش کنه معلوم نیست چیکارش می کنه، لعنتییی
کوک: جیمین
جیمین: هاا... بله
ته: اروم باش... عصبانی نشو، فقط مراقب ات باش
کوک: اره... اون دختر قوییه... اما نزار تنها بره بیرون سوجونم میتونه ازش محافظت کنه
ته: درسته
جیمین: باشه... من میرم خونه
کوک و ته: خداغظ
(یادم رفت بگم پدر سوجونم مافیاست و سوجون قراره جانشینش بشه)
از اونجا رفتمو برگشتم خونه... حق با اوناست من باید حواسم به ات باشه، عصبانی شدن کاری رو درست نمیکنه
پایان فلش بک *
ات ویو *
رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم میکاپمو پاک کردمو خوابیدم *
صبح وقتی بیدار شدم دوش گرفتمو کارای لازمو انجام دادم، لباس پوشیدم (عکسشو میزارم) موهامو بالا بستمو رفتم پایین
ات: صب بخیر
جیمین: صبح بخیر... بیا صبحونه بخور
ات: باشه
رفتم صبحونه خوردمو و رفتم بیرون سوار ماشین شدم حرکت کردیم سمت دانشگاه
جیمین: خدافظ... مراقب خودت باش
ات: باشه خدافظ
رفتم تو دانشگاه
سوجون: اااتتتت
ات: چیه
سوجون: زود بیااااا
ات: بله... چیشده؟
سوجون: لیسا میخواد یچیزی بگه
ات: کلیدو پیدا نکردیی؟
لیسا: راستس...
ادامه دارد...
شرط نداره از کلاس اومدم میزارم
۱۵.۶k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.