دیگه خودتون ببینید من چقدر میزارم. s2 p12
پاشدم و رفتم تو اتاقمون و خودمو پرت کردم رو تخت و
...جیغمو تو بالش خفه کردم نیم ساعت گذشت و در باز شد
..خوابیدی؟ ..._
....نه+
جونگکوک....چیکارت داشت...؟
!حسودی
داشتم از حسودی میمردم....طوری که حاضر بودم همین
!االن باردارم کنه
!باالخره زنی که باردار بشه عزیز تره
....گفتش که.... فردا ببرمش دکتر_
....آهان باشه...+
تخت فرو رفت و اومد پشتم خوابید....برم گردوند سمت
...خودش
...سرمو روی سینش گذاشت
..به این زودی میخوای بخوابی؟ _
....حالم خوب نیست+
...چرا؟ _
...سرم گیج میره+
....شاید..._
+.....
...هیچی.... شب بخیر_
....و بوسه عمیقی به لباش زد
ات حدس جونگکوکو میدونست....ولی حاضر نشد بهش
!اعتراف کنه ۸۰ درصد بارداریش برگشته
(ماه بعد ۲)
روزها می گذشت.. بهار شده بود و هوا خیلی قشنگ
...بود
ات کامال آماده باردار شدن بود..البته که جونکوک
!روحشم خبر نداشت
بچه جونگکوک و هانا پسر بود...و من تازه فهمیدم که
هانا دختر عموی جونکوک نبوده...این بارداری قراردادیه
..و هانا بعد از بدنیا آوردن بچه میره
و روزا همونطور برام تکراریه... رابطم با جونگکوک
...اوکی نیست زیاد
آنا و تهیونگم که عین قبل ...ولی جونگکوک میگفت که
....مادر تهیونگ موافقت کرده یجورایی
ساعت ۱۲ و نیم شبه و ماشین جونگکوکو تو حیاط میبینم
در اتاق بعد از چند دقیقه باز میشه ..و جونگکوک ژاکت
...مشکی چرمشو در میاره
داشتم موهامو شونه میکردم
....سلام+
...سلام عزیزم_
...خسته نباشی+
....یه کم مست ولی خسته بود
میرم جلو تر تا ژاکتشو بگیرم...بوسه عمیقی از لبام
میگیره که مزه الکلو حس میکنم....و دستامو به نشونه
..همراهی رو شونه های پهنش میزارم
که سرشو تو گردنم میبره و مک عمیقی هم به زیر فکم
..میزنه.... قطعا مارک میشه تا فردا صبح
...نکن+
...امشب خستم...وگرنه کارتو می ساختم_
!....منم میزاشتم+
مهم اینه که من میخوام...۴ روز گذشته...میدونی؟ ..ولی_
...امشب نمیشه...واسه فردا شب آماده باش
از یه لحاظ خدارو شکر کردم...از اونجایی که
جونگکوک فکر میکرد من نابارورم همیشه توم خالی
!میکرد...و هیچ جوره راضی به استفاده از کاندوم نبود
....امشب جذاب تر از همیشه شدی_
..مرسی ....+
...از درون ذوق داشتم
....دوش میگیرم میام_
...باشه+
و منتظرش رو تخت نشستم....بلند شدم تا صورتمو پاک
...کنم..وسطای پاک کردن صورتم و کرم زدن بودم
که جونگکوک با حوله ای که دور کمرش بسته بود بیرون اومد
آههههه پدسگگگ..چرا من از نگاه کردن بهش سیر نمیشم؟
تتوهاش تو چشم بود...دستایی که رگاش زده بود بیرون
_....
همونطور که تو آینه داشتم کرم میزدم صورتم از پشت
بغلم کرد و اون گرمای تنش که برای دوش گرفتنش بود
...تنمو داغ کرد
...دستمو رو دستاش گذاشتم
!جونگکوکا...حوله ت میوفته هاا+
...موهاش تو صورتش ریخته بود و ژولیده بود
...بیوفته...از کسی ترسی ندارم_
با چشمای خمارش بهم نگاه میکرد
...جیغمو تو بالش خفه کردم نیم ساعت گذشت و در باز شد
..خوابیدی؟ ..._
....نه+
جونگکوک....چیکارت داشت...؟
!حسودی
داشتم از حسودی میمردم....طوری که حاضر بودم همین
!االن باردارم کنه
!باالخره زنی که باردار بشه عزیز تره
....گفتش که.... فردا ببرمش دکتر_
....آهان باشه...+
تخت فرو رفت و اومد پشتم خوابید....برم گردوند سمت
...خودش
...سرمو روی سینش گذاشت
..به این زودی میخوای بخوابی؟ _
....حالم خوب نیست+
...چرا؟ _
...سرم گیج میره+
....شاید..._
+.....
...هیچی.... شب بخیر_
....و بوسه عمیقی به لباش زد
ات حدس جونگکوکو میدونست....ولی حاضر نشد بهش
!اعتراف کنه ۸۰ درصد بارداریش برگشته
(ماه بعد ۲)
روزها می گذشت.. بهار شده بود و هوا خیلی قشنگ
...بود
ات کامال آماده باردار شدن بود..البته که جونکوک
!روحشم خبر نداشت
بچه جونگکوک و هانا پسر بود...و من تازه فهمیدم که
هانا دختر عموی جونکوک نبوده...این بارداری قراردادیه
..و هانا بعد از بدنیا آوردن بچه میره
و روزا همونطور برام تکراریه... رابطم با جونگکوک
...اوکی نیست زیاد
آنا و تهیونگم که عین قبل ...ولی جونگکوک میگفت که
....مادر تهیونگ موافقت کرده یجورایی
ساعت ۱۲ و نیم شبه و ماشین جونگکوکو تو حیاط میبینم
در اتاق بعد از چند دقیقه باز میشه ..و جونگکوک ژاکت
...مشکی چرمشو در میاره
داشتم موهامو شونه میکردم
....سلام+
...سلام عزیزم_
...خسته نباشی+
....یه کم مست ولی خسته بود
میرم جلو تر تا ژاکتشو بگیرم...بوسه عمیقی از لبام
میگیره که مزه الکلو حس میکنم....و دستامو به نشونه
..همراهی رو شونه های پهنش میزارم
که سرشو تو گردنم میبره و مک عمیقی هم به زیر فکم
..میزنه.... قطعا مارک میشه تا فردا صبح
...نکن+
...امشب خستم...وگرنه کارتو می ساختم_
!....منم میزاشتم+
مهم اینه که من میخوام...۴ روز گذشته...میدونی؟ ..ولی_
...امشب نمیشه...واسه فردا شب آماده باش
از یه لحاظ خدارو شکر کردم...از اونجایی که
جونگکوک فکر میکرد من نابارورم همیشه توم خالی
!میکرد...و هیچ جوره راضی به استفاده از کاندوم نبود
....امشب جذاب تر از همیشه شدی_
..مرسی ....+
...از درون ذوق داشتم
....دوش میگیرم میام_
...باشه+
و منتظرش رو تخت نشستم....بلند شدم تا صورتمو پاک
...کنم..وسطای پاک کردن صورتم و کرم زدن بودم
که جونگکوک با حوله ای که دور کمرش بسته بود بیرون اومد
آههههه پدسگگگ..چرا من از نگاه کردن بهش سیر نمیشم؟
تتوهاش تو چشم بود...دستایی که رگاش زده بود بیرون
_....
همونطور که تو آینه داشتم کرم میزدم صورتم از پشت
بغلم کرد و اون گرمای تنش که برای دوش گرفتنش بود
...تنمو داغ کرد
...دستمو رو دستاش گذاشتم
!جونگکوکا...حوله ت میوفته هاا+
...موهاش تو صورتش ریخته بود و ژولیده بود
...بیوفته...از کسی ترسی ندارم_
با چشمای خمارش بهم نگاه میکرد
۶.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.