「مزاحم قلبم」
「مزاحم قلبم」
part: 20
{ویو ات}
از جام بلند شدم.
یه اتاق با تم سفید.
از روی تخت بلند شدمو دنبال گوشیم گشتم، که روی میز کنار تخت پیداش کردم.
ساعت 13:47 دقیقه بود
_چییییی؟؟!!!.... باید برم سر کار وایی
خواستم از در برم بیرون که روی در یه کاغذ دیدم.
روی کاغذ نوشته بود:
_سلام خانوم لی، شاید براتون سوال باشه اینجا کجاست، خب اینجا خونه منه، دیشب مست بودید اوردمتون اینجا، نیاز نیست نگران باشید امروز نمیخواد برید سر کار پس با خیاا راحت استراحت کنید، دوستدار شما: جئون جونگ کوک
_رئیسس؟؟؟
از در رفتم بیرون.
_واو چه خوبه ی شیکی.... واستا الان موقع خر ذوقی نیست باید در خروجی رو پیدا کنم، اره.
یه در که فک کردم در خروجیه رو باز کردم که با دستشویی رو به رو شدم.
_ای برینم
درو بستم و یه در دیگه که اون ور سالن بود رو باز کردم که با بیرون مواجه شدم.
کفشامو پوشیدمو از در رفتم بیرون.
...
چون دیر بود ایستگاه اتوبوس نمیومد برای همین رفتم سمت مترو.
منتظر مترو بودم که اومد.
سوار شدم یکم شلوغ بود ولی چیزی نیست دو تا ایستگاهه دیگه.
همینطور منتظر بودم که یهو حس کردم یکی داره نزدیکم میشه.
بیخیال شدم و فک کردم حتما به خاطر تکون خوردنای متروعه.
که بعد از چند دقیقه، یه دستی رو پشت پاهام حس کردم.
که همینجا بود که فهمیدم قضیه چیه.
.
.
.
پ.ن: هیچ وقت سمت دخترای خجالتی نرید. چون ممکنه روز اخر زندگی تون باشه!
ادامه دارد...
اصکی ممنوع🚫
part: 20
{ویو ات}
از جام بلند شدم.
یه اتاق با تم سفید.
از روی تخت بلند شدمو دنبال گوشیم گشتم، که روی میز کنار تخت پیداش کردم.
ساعت 13:47 دقیقه بود
_چییییی؟؟!!!.... باید برم سر کار وایی
خواستم از در برم بیرون که روی در یه کاغذ دیدم.
روی کاغذ نوشته بود:
_سلام خانوم لی، شاید براتون سوال باشه اینجا کجاست، خب اینجا خونه منه، دیشب مست بودید اوردمتون اینجا، نیاز نیست نگران باشید امروز نمیخواد برید سر کار پس با خیاا راحت استراحت کنید، دوستدار شما: جئون جونگ کوک
_رئیسس؟؟؟
از در رفتم بیرون.
_واو چه خوبه ی شیکی.... واستا الان موقع خر ذوقی نیست باید در خروجی رو پیدا کنم، اره.
یه در که فک کردم در خروجیه رو باز کردم که با دستشویی رو به رو شدم.
_ای برینم
درو بستم و یه در دیگه که اون ور سالن بود رو باز کردم که با بیرون مواجه شدم.
کفشامو پوشیدمو از در رفتم بیرون.
...
چون دیر بود ایستگاه اتوبوس نمیومد برای همین رفتم سمت مترو.
منتظر مترو بودم که اومد.
سوار شدم یکم شلوغ بود ولی چیزی نیست دو تا ایستگاهه دیگه.
همینطور منتظر بودم که یهو حس کردم یکی داره نزدیکم میشه.
بیخیال شدم و فک کردم حتما به خاطر تکون خوردنای متروعه.
که بعد از چند دقیقه، یه دستی رو پشت پاهام حس کردم.
که همینجا بود که فهمیدم قضیه چیه.
.
.
.
پ.ن: هیچ وقت سمت دخترای خجالتی نرید. چون ممکنه روز اخر زندگی تون باشه!
ادامه دارد...
اصکی ممنوع🚫
۵۰۷
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.